First time

First time

Yuzha

جین بیا تو پسرم...

جین نفس عمیقی کشید و موهاشو مرتب کرد آروم : میدونین که مجبور نبودم نمیومدم...

پدر جین خندید: میدونم چقدر واسه پدرت ارزش قائلی ... ممنونم... اما نگران نباش تنها نیستی...

جین سوالی به پدرش نگاه کرد، خواست سوالی کنه که نگاهش به خانم کیم و یه نره غول آشنا افتاد!! چشمهاش درشت شد، این یه شوخی بود؟... اون اینجا چیکار میکرد؟؟...


نامی سر مادرش و بوسید : فقط سلام میکنم و میرم... گیرم بهم نمیدی باشه؟... همین که قبول کردم میدونی یعنی چی اوما...

مادرش سر تکون دادو بغلش کرد : میدونم و ازت ممنونم...

با صدای مرد از رو صندلیشون پا شدن و نامی احترام ریزی گذاشت و سرشو بالا گرفت که با پسر بلوند روبروش چشم تو چشم شد و ناخواسته گوشه لبش بالا و یاد اوشب افتاد. 

فلش بک 

اهههه... اومم... اهه ن... نامی... محکم تر... 

نامی خم شد و از گردنش گاز محکمی گرفت و با سرعت وحشتناکی بهش میکوبید: اه... فاک... توی لعنتی خیلی داغی... 

جین دستشو تو موهاو پشتش کشید و چنگ زد، خیلی بزرگ بود و با هر ضربش لذت وصف نشدنیو بهش منتقل میکرد....

چندین دقیقه یکضرب بهش کوبید و التشو لمس کرد، بدن سفیدشو میبوسید،شاید قشنگترین ناله هارو تا الان ففط از دهن پسر زیرش شنیده بود. 

جین رو تخت مثل ماهی تکون می‌خورد :اهههه... اوم... فاااک... اوممم... اهههه ناااامیییی... 

با ناله کشدارش تو دست نامی خالی شد. 

نامی تک خنده ای کرد و با ضربه آخری که به پروستاتش زد، داخلش خالی شد. 

سرشو تو گردنش برد و گوشش بوسید: امیدوارم صبح که بیدار شدی بخاطر نبود کاندوم کلی بازی در نیاری خوشگله... 

،جین کم کم بیهوش شد ، آروم ازش بیروم کشید و خودشونو تمیز کرد و کنارش دراز کشید و بغلش کرد. 

صبح

آروم لایه چشمهاشو باز کرد، از درد کمرش صورتش توهم رفت، با حس گرمای لذت بخشی چشمهاش دوباره داشت گرم میشد که خاطرات دیشب مثل پوتک تو سرش خورد و حرفا تو گوشش اکو شد، جیغی زد و نامی و با لگد کنار زد :توووووووو... 

نامی صورتش توهم رفت و آروم چشمهاشو باز کرد:اههه... فاک... چته وحشی!!!؟... 

با دادش لرزید و بهش خیره شد، نفسش بند اومد، این پسر عجیب هیکلش روفرم بود و سکسی، اما اخم کرد: تو بهم دست زدی!... 

نامی نشست پهلوشو داشت، صورتش توهم رفت: خلو چلی چیزی هستی؟... 

عمم بود اومد وسط دوستام رو پام نشست یهو بوسیدم؟؟... 

چشمهای جین با یاداوری بیشتر بزرگ و بزرگ تر میشد و گونهاش قرمز، روشو گرفت و لباساشو میپوشید: هرچی!!!... 

نامی به پشتش نگاه می‌کرد بلند شد و پشتش وایساد ، به گردنش دست کشید: کاریه که شده... نباید میومدی اونجا...پس... با سرخ شدن گونش پوزخند ناباورانه ای زد،با چشمهای سرخش نگاهش کرد اما با دیدن اشکای جین، دستش و مشت کرد تا خواست چیزی بگه، جین دویید بیرون... 

نامی به فکش دستی کشید و پوزخند زد: گیرت میارم... 


پایان


مادرش لبخندی زد:اوه... سلام...تو باید جین باشی... 


جین با صدای مادر نامی و فشار دست پدرش به خودش اومد و سری تکون داد و احترام 180درجه ای گذاشت :ب.. بله و سلام...

نامی لبخندی داشت که معناشو فقط جین میفهمید: فکر نمیکردم اینجا ببینمت... 

همه نشستن، پدرش به نامی نگاه کرد: اوه...شماها همو میشناسین؟...خندید.

نامی تکیه داد و سرشو کج کرد : راستشو بخواید ما از قبل همو میشناسیم...

چشمهای جین تا آخر بیرون زد و قبل گند زدن نامی، ادامه حرفشو گرفت: آره... ما تو کتابخونه همو چندین بار دیدیم...

با حرفش نامی قیافش کج شد و نگاهش کرد، پوزخند آرومی زد که فقط جین شنید: ا... اره اونجا... 

مادر نامی چشم‌هاش برق زد: جدیییی؟؟؟... این عالیه هیچوقت فکرشو نمیکردم نامی پاشو اونجور جاها بزاره...

آقای کیم دستی به پشت گردنش کشید : منم همینطور...

و اونجا فقط نامی بود که به پوکر ترین شکل ممکن به جین خیره بود و با چشمهاش بهش میفهموند باید تاوان حرفشو پس بده : راستش آره... خیلیم خوش گذشت... مخصوصا وقتی جین کنارم بودو کمک میخواست...

آقای کیم تعجب کرد: اوه... پس اینقدر تو درس دادن خوبی... 

گوشه لب نامی بالاتر رفت: شک نکنین... خیلی عالی کارم و انجام میدم... میتونین از جین بپرسین... 

خانوم کیم ذوق کرد: وای... جدی جینا؟... 

گونهای جین رنگ عوض کرد و با نگاهش به نامی فوش میداد، نگاهش و گرفت و خنده زورکی کرد :ا... فکر کنم بهترباشه از حرف درس و... خارج بشیم... الان بحث بحث ما نیست... ما واسه شما اینجاییم...

خانوم کیم ذوق کرد خندید:ایگوووو.... چه پسر نازی.. مگه نه نامجونا؟...

نامی سر تکون دادو لباش و با زبونش تر کرد: خیلی ناز...

جین حس آب شدن داشت، مخصوصا که اصلا نانی نگاهش و ازش نمیگرفت. حس میکرد پایان کارشه: ب... ببخشید من چند لحظه میرم و میام...، پاشد احترامی گذاشت و با آخرین سرعتش سمت دستشویی رفت...

خودشو انداخت تو دستشویی و یه روشویی با دستاش تیکیه داد و تو آینه نگاه کرد : بیچاره شدم...، آب و باز کرد و به صورتش چندین بار آب زد و سرشو تو همون حالت نگهداشت، چیزی نگذشت گرمی لبای کسیو رو گردنش حس کرد، چشمهاش درشت شد و سرشو بالا آورد :ولم کن!...

محکم کمرش و گرفت و فشرد که ناله جین در اومد:اهه.. تو...

نامی بینیش به گردنش کشید:آره... من...

تو آینه خمار و وحشی نگاهش کرد : فکر کردی میتونی منو دور بزنی؟... یا به ساز خودت برقصونی... ،گردنش و لیسید و آروم زمزمه کرد: هنوزم شیرینی...

جین نالید:چ... چی میخوای نامی؟...

نامی چونش و رو شونش گذاشت : میدونی بودن با من تویه یه خونه یعنی چی... نه؟... من باهات کاری نداشتم... تو اومدی سراغم و آخرش بهم بی احترامی کردی...، حلقه دستش و تنگ تر کرد که صورت جین توهم رفت :م.. من... اه... یواش...

نامی دستش و شل کرد و زیر گوشش بم و جذاب زمزمه کرد: اگه نمخوای پدرت بفهمه... پسرش جای کتابخونه تو گی بار بوده... به نفعته منو بازی ندی پسر خوشگله و... از اونجایی که تو اومدی سراغم،انتظار نداشته باش بیخیال کسی بشم که میخوامش...

عقب اومد، نگاهی کرد وبیرون رفت و جین و با یه دنیا سوال نگرانی تنها گذاشت، داستان زندگیش از همون شب عوض شده بود.

Report Page