Fin

Fin

#Gisha

جیمین قلادهٔ دور گردنشو تکون دادو اون حس خفگی رو از روی گلوی باریکش کم کرد .


صدای قدم های مردی که روزهابود ازش استفاده میکرد ،باعث میشد تا رعشه ای از ترس به تنش بیوفته .

سالها بود توسط مردی به اسم‌ کیم تهیونگ مورد آزار قرار میگرفت .

مردی که خودشو به عنوان دکتر روانشناس به جیمین نزدیک کردو قلب پسر بیست ساله رو دزدید ،ولی حالا چی از اون احساسات باقی مونده بود؟؟ 

مشتی درد که مثل یک خنجر به قلب جیمین صدمه میزد .


جیمین پلکهای از ترس فشرده شده اش رو باز کرذو با ریختن قطره ای اشک از چشمش به چشم های تهیونگ زل زد .


_چرا؟؟چرا اینهمه سال از من استفاده کردی؟ چرا همون روزی که‌خواستم‌خودکشی بکنم اجازه ندادی؟ 


تهیونگ نیشخندی زدو با قفل کردن صورت جیمین بین انگشتاش لب زد ..

+تو پسر کوچولوی احمق .من اجازه ندادم بمیری ،چون میخواستم ذره ذره بکشمت .

هر باری که درونت میکوبمو دردو‌توی بدنت تزریق میکنم میکشمت.درست مثل برادرم که به دست تو زجر کشید.


جیمین با حس آخرین قطره اشک چکیده شده روی لبش چشمهاشو گرد کردو گفت ...

_منظورت چیه؟ برادرت؟ 


تهیونگ صورت جیمین رو هل دادو عقب کشید ...


+برادرم ،چانهو .همون پسری که توی دوران دبیرستان با دوستات بهش حمله کردین و تو عوضی بهش تجاوز کردی .

بخاطر تو بود که برادرم توی رختکن مدرسه خودکشی کرد .تاوان کارتو پس میدی پارک جیمین.

Report Page