Fff

Fff

پروفسور فرید🧐🧐👨‍🔬

پارت_۳۱۸

💫🌸دختر حاج آقا🌸💫


خیلی زود کارتو برداشتمو گذاشتم تو جیبم و مشغول خوردن نوشابه شدم...بعد از گوشه چشم به پشت سر نگاه کردمو گفتم:

-کو!؟ چرا نمیبینمشون!؟؟؟

نی رو تو‌ نوشیدنی گذاشت و هورت کشان گفت:

-کی!؟

-یلدا و امیر دیگه!

کمر خم شده اش رو صاف کرد و گفت:

-دروغ گفتم!

با حرص نگاهش کردمو گفتم:

-دیوونه! فقط میخواستی من کارتو بزارم تو جیبم....درست!

خونسرد گفت:

-یه همچین چیزی!

دلم نمیخواست ایمان بهم پول بده...لااقل تا وقتی که نسبتی بهم نداره.....اما خب...خودش این گوشی رو برام خریده بود.البته عامل شکسته شدن گوشی هم خودش بود.....با این حال گفتم:

-ایمان....

دستشو زیر چونه اش گذاشت و گفت:

-چیه!؟

-من دلم نمیخواد از کارتت استفاده کنم....

اخم کرد و گفت:

-بازم شروع کردی یاسمن.....

نظر واقعیمو بهش گفتم:

-آخه من حس خوبی ندارم...مطمئنم پیش باشه ازش خرج نمیکنم!

-چرااااا !؟

تعلل کردم....دودل بودم واسه گفتم این حرف اما درنهایت گفتم:

-آخه ما چه نسبتی باهم داریم!؟ من این کارتو باید با چه دلیلی از تو بگیرم!

تا اینو گفتم بهم خیره شد...فکر کنم خودشم نمیدونست واسه این حرف چه جوابی بده‌...

راستش تو اون لحظه خیلی مایوس شدم....

ا نقدر که تقریبا اطمینان پیدا کرده بودم اون منو فقط واسه دوستی میخواد....

Report Page