Fetish

Fetish

#Arial

همین طوری که سرم پایین بود و راه میرفتم و تازه به این نتیجه رسیده بودم که چقد کفشام خوشگلن! دوباره یاد اون خواب افتادم اما خب کار مهم تری داشتم پس تندتر راه رفتم. تقریبا رسیده بودم که


چیییییی ؟؟؟ بازم اون دختره؟!

از اقامتگاه خارج شد و مشخص بود که منو ندیده.

_آخ ببخشید بانو متوجه حضورتون نشدم


+آم مشکلی نیست پزشک! خب شما برای چی اینجا هستید؟با قیافه مظلومی که اصولا موقع خباثت استفاده میکنم ادامه دادم:


اتفاقی برای جناب تهیونگ افتاده؟ نگران ایشون هستم! (بلا به دور!)


-خیر بانو یه سردرد سادس.خودتون رو نگران نکنید.!اجازه مرخصی میخوام.

سرخم کرد و به سرعت دور شد .


بعد از رفتنش نفس عمیقی کشیدم:

پوفففف چرا حس خوبی بهت ندارم پزشک! تهیونگ هم سلیقش خوبه ها! اصلا به من چه خوشبخت شن!


خواستم ادامه مسیر و برم که پام به چیزی برخورد کرد. خم شدم و برش داشتم یه گردنبند بود. تا حالا از این مدل ندیده بودم. یه مهره قرمز که روش نوشته بود( جی هیو سو)


احتمال دادم مال اون دختر باشه گردنم انداختم تا بعدا بهش بدم. فعلا باید با این پسر یه صحبتی داشته باشم.


V pov:


+شنیدی که پزشک سو چی گفت. چیزیت نیست. چیزی به جشن نمونده بهتره بعدا سردرد بگیری!



_ سرورم با این سردردی که دارم بهتر نیست من و معاف کنید. من و پزشک سو فردا به ادامه درمان می‌رسیم شما میتونید از جشن لذت ببرید!تو این قصر آدم فضول زیاده نیام بهتره!نمی خوام ازم سوالی بپرسن.


+تا چند دیقه دیگه میبینمت درضمن میدونی که همه تو جشن هستن. همه شامل جناب وزیر و دخترشون هم میشه.


_آیگووو من چه گناهی کردم که باید با اون دختره لوس و مغرور ازدواج کنم. این همه دختر زیبا توی قصر ریخته. پدر لطفا منصرف شید!


+بهترین لباست و بپوش.

_این شدت از توجهتون قابل تقدیره!


+درضمن بهتره کمی بهش توجه کنی دلش و بدست بیار لاقل این کارو خوب بلدی!

_پدرررر!


Ponys pov:



درست جلوی در اقامتگاهش بودم. خواستم ورودم و اعلام کنن که صدای مشاور پارک و شنیدم. منتظر موندم تا مشاور پارک بره تا بعدش وارد شم.


صدا کمی شنیده می‌شد و با یکم بهره گیری از حس شنوایی البته فضولیم تونستم یه چیزایی بفهمم:


(بهتره بعدا سردرد بگیری)

+یعنی سر کاری بود! عجب آدمیه این تهیونگ خب مگه مجبوری لاقل ندیمش میکردی که هر لحظه کنارت باشه!


(من و پزشک سو ادامه میدیم)

+هااااا

چییی

به چی ادامه میدید!


(تو این قصر آدم فضول زیاده)

+آره مثلا یکیش تو!


(شامل وزیر پارک و دخترشون هم میشه!)

+وایسا ببینم منظورش ما که نبودیم! قطعا ما نبودیم. نفس عمیق بکش پونی. دمممممم! بازدممممم!


(باید با اون دختره لوس و مغرور ازدواج کنم)

+می خوام صد سال نکنی!

اعتماد به عرش و ببین!

مگه من ازت خواستگاری کردم! **********!

(به خاطر استفاده از کلمات نامناسب این بخش سانسور شده است!!)


(دلش و بدست بیار)

+آره دیگه این کارو نکنی چی کار کنی. هر روز براش بخون الهی تب کنم شاید پرستارم تو باشی!


داشتم تو ذهنم تهیونگ و خفه میکردم که با صدای باز شدن در به خودم اومدم. مشاور پارک بود:


+پونی توام اینجایی! چرا وارد نشدی؟!


_خب راستششش فقط داشتم رد میشدم گفتم سلامی هم به شما بکنم من باید برم. توی جشن میبینمتون.


تقریبا بعد شنیدن اون حرفا تظمینی وجود نداشت که تهیونگ و زنده بزارم پس بیخیال حرف زدن باهاش شدم.بزار از لحاظات آخر زندگیش لذت ببره!


توی راه حدس زدم که دختر وزرا چه لباسی میپوشن. سادس بهترین لباسشون!


به اقامتگاهم رفتم و لباسم و پوشیدم.


منم بد نیستما! گوش تهیونگ کر! یکم زدن پودر به صورتم باعث شد دیگه نتونم از خودم چشم بردارم!

+خدایااا چرا او را انقدر زیبا آفریدی!


صدای ندیمه لی که میتونستی توی شدت و سرعت غر زدن بهش جایزه بدی باعث شد به خودم بیام!


_بانووووو بانووووو کمی سریع تر بانووووو.

+ بریم ندیمه لی حرص نخور واست خوب نیست!


...................................................


کم کم همه اومدن البته که اون پسر هم اومده بود! ای کاش میشد همین جا سکته کنه بمیره! با اون چشاش همه جا می‌جنبه انگار چپه!


چشمم به شیرینی ای که ولیعهد و همسرش باید توی دهن هم میزاشتن افتاد و کافی بود تا صدای شکمم دارد.

هوا داشت تاریک میشد و همه منتظر ولیعهد و همسرشون بودیم که جارچی بلند اعلام کرد:


(ادای احترام کنیدددد)


امپراطور و ملکه روی تخت نشسته بودند و با ورود ولیعهد و همسرش همه خم شدیم.


آرزوی سلامتی و سجده کردن! کاری بود که مرتب انجام می‌دادیم تا جایی که احساس کردم چشمام سیاهی میرن و دیگه کنترل خودم و ندارم.

________________________







_این دختره کیه؟ چرا لباساش اینجورین!

هی بیدار شو!

Report Page