Fetish

Fetish

#Arial

fetish, [1/20/20, 4:29 PM]


سلاااام٢

_لی هستم خانوم!میتونم بیام تو؟

+بفرمایید ندیمه لی.


خانوم لی با لبخند وارد شد

_امروز خبر های خوبی بهم رسیده خانوم!فردا جشن داریم!جشن !


از هیجان خانوم لی به وجد اومده بودم.

+چی شده ندیمه لی؟


_فردا عروسیه ولیعهدِ خانوم جان.


با شنیدن این جمله ناگهان سوالی توی ذهنم زنگ خورد:

چی بپوشم؟!


فکرمو به زبون آوردم:

+من لباس چی بپوشم ندیمه لی؟


_معلومه!قراره بهترین لباسی که داری رو بپوشی.


با اخم دست به سینه وایسادم:

+ندیمه لی!ادامه جملتون رو هم بگید !حدس میزنم خبرایی هست!


_معلومه که هست!جناب تهیونگ هم توی مهمونی حضور دارن!


+خب این به من چه ربطی داره؟واقعا خوشحالیتون رو نمیتونم درک کنم!


به هر حال من وظیفه ام رو انجام دادم خانوم!این دستور از طرف پدرتونه که شما هم حتما توی مهمونی حاضر باشین...به بهترین شکل ممکن!


لبخندی زدم:

+به پدرم بگید که من حتما توی مهمونی حاضر خواهم شد!


سری به نشانه احترام تکون داد و از اتاق بیرون رفت.


خودم رو روی تخت انداختم و دوباره شروع به یادآوری خاطرات کردم:

مادرمو از دست دادم

پدرم ندیمه لی رو آورد تا مراقبم باشه

پدرم از درباریان سلطنت بود

با هر ماموریتی که به سر انجام می رسوند مقام اش هم ارتقا پیدا میکرد تا الان که رسیده بود به وزیر دوم!


سه هفته پیش پدرم پیشم اومد تا باهام صحبت کنه.

کاملا شادیه اون روزشو یادمه.

صورت سر خوشش به خاطر خبری که می خواست بهم بده.

با شنیدن خبرش اولین عکس العملم گرد کردن چشمام بود و بعد مخالفت کردن با خواسته اش.


تک تک گفته هاش یادمه:

پونی من می خوام تا تو با پسر جناب کیم مشاور دربار ازدواج کنی!


+اما پدر وافعا نیازی نیست! این همه دختر تو دربار سلطنتی هست. چرا من باید با ایشون ازدواج کنم؟


-مگه پسره چشه؟من میدونم اون بهترین انتخاب برای توعه.


زیر لب گفتم:

انتخابتون تو سرم بخوره!


بلافاصله بلند روبه گفتم:

+من مطمئنم شما به جز بهترین انتخاب برای من هدف دیگه ای هم دارین!


_معلومه که دارم. این برای محکم شدن رابطه ی بین من و کیم عه!


+اما پدر کلی راه....


_ساکت باش پونی!همینه که گفتم!


و بعد از اتاق بیرون رفت.


از اتاقم به بیرون رفتم تا به آشپز خونه برم و از غذا های امشب سر در بیارم و چیزی توی این معده ی لامصب بریزم تا شاید صداش درنیاد.


با دیدن پزشک دربار که از اتاق هیون شی خارج شد نفس عمیقی کشیدم و اونو پر فشار بیرون دادم!


هوووووووووووفففففففففف!


این لعنتی چشه؟

همیشه مریضه؟

اصن به من چه؟

بمیره راحت شم!


وارد آشپزخونه شدم و بو کشیدم.

بوهای مختلفی به مشامم رسید:

رامیون

گوشت بولگالی سوخاری

سوپ قارچ و شیر

و دسر میوه


+به به امشب گلچین غذاهای مورد علاقه ی منو درست کردین خانوم لیوانلی!


خانوم لیوانلی آشپز درباره.


با لبخند گفت:

آره و مثل اینکه تو دوباره گشنه ای که سر از آشپزخونه در آوردی!


با نیش باز سری تکون دادم و روی صندلی نشستم:

+حالا زود یه چیزی بدین من بخورم!


یکم دسر و سوپ برام کشید و منم بعد از خوردن ازش تشکر کردم!


از آشپزخونه بیرون رفتم.

خیلی دوست داشتم از عمارت بیرون برم اما الان تخت خوابم منو به سمت خودش میکشید.

به سرعت به اتاقم رفتم و خودمو روی تخت انداختم.


با ضربه های محکمی که بی وقفه به در می خورد چشمام و باز کردم و صدام دراومد:بله!

_بانو برای خریدن لباس باید به بازار بریم

+تا چند لحظه دیگه آماده میشم ندیمه لی!


بعد از عوض کردن لباسام بیرون رفتم و لبخندی به ندیمه لی که منتظرم بود زدم:ندیمه لی؛ لباس خاصی و برام در نظر داری؟

. با لبخند غلیظی جوابم و داد


_این رو به عهده شما میزارم. تو این خرید من فقط همراه شما هستم. 

سرم و تکون دادم و باهم به طرف بازار حرکت کردیم.


 بعد از چند دور چرخیدن توی بازار لباس آبی رنگی توجهم و جلب کرد به ندیمه لی نشونش دادم و خواستم تا اون و بخریم. 

موقع برگشتن هوا تاریک شده بود. به محض رسیدن برای خوردن شام به سالن غذاخوری احضار شدیم. 


بعد از سرو شدن همه غذاها و البته سیر شدن شکم گرسنه من به سمت حیاط عمارت حرکت کردم. تصمیم خودمو گرفته بودم! بعد از دیدن پزشکی که از اقامتگاه تهیونگ خارج شده بود می خواستم باهاش حرف بزنم. 


ندیمه لی و دیدم و سعی کردم ازش بگذرم ولی نشد:کجا میرید خانوم سونگ! 

+تصمیم دارم با جناب تهیونگ گفتگویی داشته باشم. 

_ راجع به؟ 


+پزشکی که هر روز 1 بار نزد ایشون احضار میشه! (باحالت خودمونی ادامه دادم) ندیمه لی چه معنی ای میده هر روز یه دختر بره پیشش؟؟ هر روز مریضه!؟ من مطمعنم هیون شی یه حسی به دختره داره! 


_خانوم پونی چه ربطی داره؟ شماهم مریض شدنی پیش هزاران پزشک میرید. یعنی شما هم به همه آنها علاقه دارید؟ 


+معلومه که نه! ولی من می خوام با ایشون صحبت کنم و ازتون خواهش میکنم به جز شما کس دیگه ای خبردار نشه. 


سر خم کرد:حتما خانوم. 

ازم دور شد و منم به سمت حیاط پشتی حرکت کردم.

Report Page