فمنیسم برابری و فمنسیم جنسیتی

فمنیسم برابری و فمنسیم جنسیتی

https://t.me/ScientificSkepticism

فمینیسم را اغلب به خاطر اظهار نظرهای آنچنانی حاشیه‌نشین‌های خل وضعش به استهزاء می‌گیرند. حرف‌هایی از قبیل اینکه همه‌ی آمیزش‌ها نوعی تجاوز است، همه‌ی زنان باید همجنس‌خواه باشند، با اینکه تنها ۱۰ درصد جمعیت می‌تواند مذكر باشد، پاسخ فمینیست‌ها اینست که داعیانِ حقوق زنان یک‌صدا نیستند و اینکه اندیشه‌ی فمینیستی از رویکردهای بسیاری تشکیل شده که باید هر کدام را مستقل از سایرین ارزیابی کرد. این انتظار کاملاً مشروعی است، اما به شمشیری دولبه می‌ماند. نقد یک رویکرد فمینیستی خاص، نباید به معنی حمله به فمینیسم، به مثابه‌ی یک کل، تلقی شود.


هرکسی که با فضای دانشگاهی آشنا باشد می‌داند که آنجا، پر است از مرام‌های ایدئولوژیک‌زده‌ای که مستعد جزم‌اندیشی و مقاوم به نقادی‌اند. امروز بسیاری از زنان بر این باورند که همین اتفاق، برای فمینیسم افتاده است. کریستینا هاف سومرز فیلسوف، در کتاب خود چه کسی فمینیسم را دزدید؟ میان دو مکتب فکری [فمینیستی] تمایزی کارآمد تعریف می‌کند. فمینیسم برابری با تبعیض جنسی و دیگر قالب‌های بی‌عدالتی در مورد زنان مبارزه می‌کند. بخشی از سنت اومانیستی و لیبرالیسم کلاسیک است که از عصر روشنگری سر برآورد، موج اول فمینیسم را به سرانجام رساند و موج دوم را به راه انداخت. فمینیسم جنسیتی اما، بر این اساس شکل گرفته که یک نظام فراگیر از سلطه‌گری مردانه - موسوم به نظام جنسیت -زنان را بی وقفه به بردگی می‌کشاند، نظامی که بنا به آن «نوزادانِ خنثی به یکی از دو گزینه‌ی نر یا ماده تبدیل می شوند؛ اولی محکوم است به فرمانروایی، دیگری به فرمانبری»". [فمینیسم جنسیتی] مخالف سرسخت سنت ليبرالی کلاسیک و متحد مارکسیسم، پسامدرنیسم، ساختارگرایی اجتماعی و جنبش علم رادیکال است،و هسته‌ی عقیدتی بسیاری از برنامه های مطالعاتی زنان، مؤسسات فمینیستی و سخنگویانِ جنبش زنان را تشکیل داده است.


فمینیسم برابری یک اصل اخلاقی درباره‌ی ضرورت برخورد برابر با جنس‌ها است که در حوزه‌ی زیست‌شناسی یا روانشناسی ادعایی تجربی طرح نمی‌کند. فمینیسم جنسیتی اما، یک دکترینِ تجربی و متعهد به سه ادعا در باب سرشت آدمی است. نخست اینکه تفاوت‌های میان زنان و مردان هیچ ربطی به زیست‌شناسی نداشته و ماهیتاً برساخته‌های اجتماعی‌اند. دوم اینکه انسان‌ها تنها مجهز به یک انگیزه‌ی اجتماعی‌اند - کسب قدرت - و زندگی اجتماعی را تنها از دریچه‌ی تلاش برای ارضای آن می‌توان درک کرد. سوم اینکه مناسبات انسانی برخاسته از تقابل منافع فردی آدم‌ها نیست، بلکه عبارت است از تقابل منافع گروه‌های مختلف با یکدیگر- در اینجا، جنسیت نر که در صدد اعمالِ سلطه بر جنسیت ماده است.


جنسیت‌گرایان با پافشاری بر این دکترین‌ها، فمینیسم را به راه آهنی چهار میخ بسته‌اند که چشم انتظار قطاری در راه است، همان طور که خواهیم دید، علوم اعصاب، ژنتیک، روانشناسی و قوم‌نگاری همگی در حالِ ثبت تفاوت‌هایی میانِ و جنس هستند که تقریباً به يقين، ریشه در زیست‌شناسی انسان دارند، و روانشناسی تکاملی شبکه‌ای از انگیزش‌ها را شناسایی کرده که میان گروهی نیستند ( مثل عشق، سكس، خانواده و زیبایی) اما سبب شده‌اند تا تضادها با توافق‌های بسیاری میانِ منافع ما و همجنسان و [نیز] غير همجنسانِ ما شکل بگیرد. فمینیست‌های جنسیتی می‌خواهند با قطار را از ریل بیرون کنند و با زنان را در این انتحار با خود همراه کنند؛ زنان اما میلی به همکاری ندارند. فمینیست‌های جنسیتی، هرچند همه جا حاضرند، اما صدای تمام فمینیست ها نیستند؛ چه برسد به صدای تمام زنان.


نخستین دلیل اینکه، پژوهش در رابطه با بنیانِ زیست‌شناختی تفاوت‌های جنسی را بیش از همه زنان رهبری کرده‌اند. از آنجا که زیاد گفته می‌شود این حوزه، آبستنِ توطئه‌هایی برای عقب نگاه داشتن زنان است ناچارم چندتایی اسم بیاورم. پژوهشگرانی که بر روی زیست‌شناسی تفاوت‌های جنسی مطالعه می‌کنند‌ عبارتند از عصب‌شناسانی همچون راکوئل گور، ملیسا هاینز، دوربین کیمورا، جری لووی، مارتا مککلینتاک سالی شی ویتز، و ساندرا ویلسون و روان‌شناسانی همچون کامیلا بنبو، لیندا گاتفردسون، دیانا هالپرن، جودیت کلینفیلد، و دیان مک‌گوینس، روانشناسی تکاملی و سوسیوبیولوژی، که گهگاه به اتهام نخ‌‌نمای «جنس‌گرایی» گرفتار می‌شود، شاید یکی از دوجنسی‌ترین حوزه‌های آکادمیکی باشد که من می‌شناسم. چهره‌های برجسته‌ی آن عبارتند از، لورا بتزیگ، الیزابت کاشدن، لینا کاسمیدز، هلنا کرونین، میلدرد دیکمن، هلن فیشر، پاتريسيا گوراتی، کریستن هاوکس، سارا بلافر هاردی، مگدالنا هورتادو، بابی لوو، لیندا میالی، فلیسیا پراتو، مارنی بن رایس، کاترین سالمون، جووآن سیلک، مریدیت اسمال، باربارا اسموت، نانسي ويلمسن تورن‌هیل، و مارگو ویلسون.


فقط تضادِ فمینیسم جنسیتی با علم نیست که بسیاری از فمینیست‌ها را بر می‌آشوبد. همچون دیگر ایدئولوژی‌های درون‌گشن این یکی هم فرزندانِ نابهنجار کم نداشته انشعاب مشهور به فمینیسم « تفاوت» نمونه‌ای از این دست است. کارول گیلیگان به اسطوره‌ی فمینیسم جنسیتی بدل شد، زیرا ادعا می‌کرد زنان و مردان قضاوت‌های اخلاقی‌شان را بنابر اصولی متفاوت صورت می‌دهند: مردان به حق و عدالت می اندیشند؛ زنان به ترحم، تربیت و محیط آرامش‌بخش. این ادعا، اگر درست باشد، صلاحیت زنان را برای تبدیل شدن به وکلای قانون اساسی، قضات دادگاه عالی، و فلاسفه‌ى اخلاق، که وظیفه‌ی همه شان استدلال و خردورزی پیرامون حق و عدالت است، به چالش می‌کشد. این ادعا، اما، درست نیست. مطالعات بسیاری فرضیه‌ی گیلیگان را آزموده و نشان داده‌اند که زنان و مردان در امر قضاوت اخلاقی، تفاوت چندانی با یکدیگر نمی‌کنند. پس فمینیسم تفاوت، جز خسرانِ دنیا و آخرت برای زنان تحفه‌ای نداشته: ادعاهای نفرت انگیزی که پشتوانه‌ی علمی ندارند. در اثر کلاسیک فمینیسم جنسیتی، راه‌های شناخت زنان، نیز ادعایی مشابه طرح شده مبنی بر اینکه سیاق خردورزی جنس‌ها با هم تفاوت دارد: مردان برتری و سلطه در امور فکری را ارج می‌نهند، و استدلال‌ها را شکاکانه در چارچوب منطق و شواهد می‌سنجند؛ زنان، اما، معنوی، خانگی، فراگیر و زودباورند. با وجود خواهرانی این چنین، متعصبانِ مذکر مردسالار برای چه؟

@ScientificSkepticism

اخيراً برخی از فمینیست‌های برابری اجتناب فمینیسم جنسیتی از تحلیل های استخوان دار و اصول ليبرالی کلاسیک را مورد کاوش قرار داده‌اند؛ کسانی چون ژان بلكه الشتاین، الیزابت فوکس- جنوويس، وندی کامینر، نورتا کوئرنگه، دونالافرامبويس، ماری لفکوویتز، وندی مکالوری، کامیلا پاگليا، دافنه پاتای، ویرجینیا پوسترل، آلیس روسی، سالی ساتل، کریستینا هاف سومرز، نادين اشتروسن، جوآن کندی تیلور، و کئی بانگ. پیش از آنها، بسیاری از نویسندگانِ زنِ برجسته از ایدئولوژی فمینیسم جنسیتی تبری جسته بودند، کسانی چون ژوان دیدیون، دوریس لسینگ، آیریس مرداک، سینتیا از یک، و سوزان سونتاگه. و آنچه از این هم بدشگون‌تر بود، رویگردانی نسل جوان‌تر از فمینیسم جنسیتی و دعاوی آن بود؛ مخالفت با همه‌ی آن ادعاهایی که عشق، جذابیت جنسی، لاس زدن، شهوت، هنر و دگرجنس خواهی را برساخته های مهلک جامعه می‌دانست. عنوان کتاب ویکتوریایی‌های تازه: چالش نظام کهنهی فمینیستی در مواجهه با زنان جوان به روشنی نشان می‌دهد که گستردگی انقلاب نویسندگانی چون رنه دنفیلد، کارن لهرمان، کتی رویفی، و ربکا .و جنبش های موسوم به موج سوم، جنبش دختران شورشی، فمینیسم هوادار سکس همجنس خواهان کی قدرت دختران و فمینیست های خواستار آزادی بیان تا چه اندازه است.


تمایز فمینیسم جنسیتی و فمینیسم برابری این به ظاهر ناسازه را توجیه می‌کند که چرا، بنابر گزارش‌های متعدد، بیشتر زنان در حالی که با تقریباً تمام مواضع فمینیستی موافقند خود را فمینیست نمی‌دانند (در حدود ۷۰ درصد در ۱۹۹۷، که نسبت به ۶۰ درصد یک دهه قبل، افزایش قابل توجهی داشته است.) پاسخ روشن است: عبارت فمینیست، اغلب تداعی‌گر مواضع فمینیسم جنسیتی است، حال آنکه رای خیابان [حاصل نظرسنجی‌ها] به فمینیسم برابری است. با آشکار شدن نشانه های این حمایت لغزان، فمینیست‌های جنسیتی سعی نمودند وانمود کنند که تنها آنان را می‌توان مدافع راستینِ حقوق زنان دانست. برای مثال، نظر گلوریا اشتاییم در مورد پاگلیا این گونه است، «ادعای فمینیستی او، مثل آن است که یک نازی بگوید من ضد یهود نیستم.» آنها همچنین برای آن چیزی که در جاهای دیگر مخالفت خوانده می‌شود، مجموعه‌ای از عناوین تدارک دیده‌اند: «ارتجاع سیاسی»، «نفهمیدن»، «سانسور زنان»، و «آزارِ فکری».

همه‌ی اینها مقدمه‌ای بود ضروری، برای بحث هایی که در پی خواهند آمد. علی رغم کج فهمی رایجی که فمینیسم جنسیتی به آن دامن می‌زند، تاکید بر اینکه ذهن مردان و زنان یکی نیست که انسان ها علاوه بر کسب قدرت انگیزه‌های دیگری هم دارند، و اینکه انگیزش ها متعلق به افراد و نه کل یک گروه جنسیتی است، به معنی حمله به فمینیسم و تهدیدِ منافع زنان نیست. در پس تمام استدلال‌هایی که در ادامه خواهد آمد، پرشورتر و استوارتر از همه، زنان ایستاده‌اند.



Report Page