∞Feeling

∞Feeling

t.me/BangtanSweet2013

دیدنِ دوباره اون مرد لذت و سرخوشی رو به تک تک سلولای بدنت منتقل کرده بود ...اینکه تا محل کارت اومده بود تا تورو ببینه نشون میداد تا چه اندازه براش مهمی بعد بستن در و راهنمایی کردنش برای نشستن رو صندلی، خودتم کنارش نشستی و بهش چشم دوختی و لب زدی :


×میتونی تصور کنی چقد از بودن در کنارت احساس لذت میکنم لذتی که حد و اندازه نداره تهیونگ


تهیونگ با بیخیالی لبخندی زد با درآوردن سیگارش و روشن کردنش پوک عمیقی بهش زدو جواب داد

_ نیازی به گفتن نیست میتونم حسش کنم با تمام وجودم، اما من میخوام هردو تو این لحظه به اوج لذت ممکنه برسیم


ا/ت لبخنده محوی رو لباش نشوندو عمیق به چشمای شیطونِ دوست پسرش نگاه کرد


×میتونم بدون انداختن کلمه ای هر چی که تو مغزت میگذره رو با جزئیات برات تعریف کنم


_ا/ت ما مدت زیادی هست که همو ندیدم احتمالاً خوندن فکر من دیگه مثلِ گذشته آسون نیست


×واووو میخوای بگی تغییر کردی و من دیگه تو رو نمیشناسم ؟!درسته تهیونگ منظورت همین بود


_ولی تو تغییر نکردی دقیقاً همون دختر مغرور و زیبا

×میدونی تهیونگ داره واقعاً بهم برمیخوره ،حرفات ..حرفات مثل قبل نیست ،اتفاقی افتاده ؟!


_اتفاقی نیفتاده ا/ت ،فقط دلتنگتم


×امشب زودتر کارو تعطیل میکنم بهتره بریم خونه من، تا استراحت کنی


از روی صندلی بلند شدی و پشت میزت رفتی و با برداشتن تلفن به منشی گفتی که زودتر میری و بقیه کارا بمونه برای فردا

برگشتی و سمتش رفتی و صداش کردی


×تهیونگ‌ عزیزم میتونیم بریم


همینکه میخواستی از کنارش رد بشی دستت و کشیدو مجبورت کرد رو پاهاش بشینی


با قیافه سوالی نگاهش کردی و ادامه دادی

×چیزی شده تهیونگ ؟!


تهیونگ تمام مدت به یغه باز پیرهنت که دست و دلبازانه سینه هات رو به نمایش گذاشته بود نگاه میکرد و زبونش رو رو لباش میکشید


تکونی به خودت دادی و خواستی بلند بشی که محکم تر از قبل نگهت داشت


_دوتا انتخاب داری رو میز یا ایستاده

×تو دیونه ای میدونستی ،شوخی با مزه ای بود حالام ولم کن باید بریم


تهیونگ بخاطر اینکه حرفشو بی اهمیت جلوه دادی ابرویی بالا انداخت و با بیخیالی ادامه داد

_پس روی میزو دوست داری


با تموم شدن حرفش دستاشو دور باسنت حلقه کردواز روی صندلی بلند شد

و مستقیم به سمت میزت حرکت کردو طی یه حرکت حساب شده رو میز گذاشتت و بدون هیچ وقفه ای به جون لبای سرخت افتادو با ولع خاصی که فقط مخصوص خودش بود لبات و میمکید ناخواسته دستت و دور گردنش حلقه کردی و تو بوسیدنش بیشتر از قبل اشتیاق نشون دادی

دستاش که حالا رو کمرت بود خزیدو درست رو زیپ دامنت متوقف شد ازت جدا شدو همونطور که نفس نفس میزد ادامه داد


_حتی فکرشم نکن که من مسافت بین اینجا تا خونتو تحمل کنم تا بتونم خودمو توت حس کنم ...دختر خوبی باشو همکاری کن


×درست گفتی دیگه نمیشه ذهنتو خوند تو از قبلم غیر قابل کنترل تر و حشری تر شدی

_ باید باهاش کنار بیای


با گفتن این حرف بی مقدمه دامنت رو همراه با پنتی مشکی رنگت پایین کشید و گوشه ی نامعلومی انداخت و با باز کردن زیپ شلوارش دیک تحریک شدشو بیرون اورد

با دیدن عضو سخت شدش نگاهت رنگ ترس گرفت


×هی هی تو که نمیخوای اینو بکنی تو من


_بیبی خنگ منکه نمیتونم خودم بخوابونمش پس احتمالاً این وظیفه توعه


×ازت انتقام میگیرم کیم تهیونگ


_بیبی گرل، دختر خوبی باش هممم


و همزمان باگفتن این حرف بدون مکث واردت کرد و مشغول ضربه زدن تو پوسی خیست شدو تو همون حین محکم بغلت کردو زیر گوشت زمزمه کرد :

_ملاقات خوبی بود

~اصولاً من بیشتر کاره انگست مینویسم و تقریباً این اولین سناریو تماماً رومنسِ من بود به هر حال اگه دوسش داشتید حستونو در موردش بهم بگید♡



⇝ #Clementine • #Tae

―――――――――――――――

⌊@BangtanSweet2013⌉

Report Page