Fear

Fear

G¡g•gles~


در حالی که هنوز از ترس اتفاقی که چند لحظه پیش رخ داده بود تو خودش جمع شده بود ،

شاهزاده وارد شد و کنارش نشست ،

تهیونگ اروم دستشو پشت بدن کوچکی که زیر شنل مخفی شده بود بالا و پایین میکرد و سعی میکرد پسر کوچکترو اروم کنه ،

اروم باش جیمینی چیزی نیست تموم شد ،

جیمین تمام توجهش به زخمایه بدن تهیونگ بود و اشکاش جاری شد و گفت ؛

ته ته خواستیم یه مدت سفر کنیم و بهمون خوش بگذره ببین چه بلایی سرت اومده عزیزم همش به خاطر من بود اگه من نمیخواستم تنها بریم جنگل اینطوری نمیشد ،

چرا اون محافظایه لعنتیتو نبردیم و گریش شدت گرفت.

تهیونگ گفت ؛

اروم باش عزیزم بالاخره جنگل حیوون داره و خودمون خواستیم یکم تنها باشیم ملکه ی من ،

نمیشه که همیشه اونارو همراه خودمون ببریم ، الانم که هم تو خوبی هم من پس فراموشش کن.


جیمین گفت ؛ باشه ولی طبیبو سریع خبر کن

"باشه تو نگران من نباش و دیگه گریه نکن

و بوسه ای به لبایه معشوقش زد .


منتظر نظراتون هستیم ❤️


Channel ID :

¦ @vminkookkkkk ¦ ♡~♡

Report Page