FBI

FBI

#Gisha

یونگی درحالیکه با قدم های آروم از پله ها بالا میرفت با شنیدن صدای جیمین اخماشو توهم کشید ، نمیتونست بیشتر از این منتظر بمونه تا دوست پسر عزیزش بین اون همه آدم خطرناک نقش یک طعمه رو بازی بکنه .


افسوس میخورد از اینکه چرا گروهو‌ با خودش نیاورده ، فقط در اون صورت بود که میتونست حساب اون مافیایی های عوضی رو برسه ..


.............


جیمین با پس زدن لیوان وودکایی که به سمتش تعارف میشد به اطراف نگاه کرد و با حس دست رئیس باند مافیا دور کمرش اخمشو پررنگ تر کرد و سرشو به طرف مخالف چرخوند .


مرد ابروشو بالا داد و با فشار دادن کمر باریک جیمین بین دستهاش زیر گوشش زمزمه کرد ..


_چته نفله؟ از اینکه خبر زخمی شدن معشوقه اتو شنیدی ناراحت شدی؟

اون مین یونگی عوضی خیلی سریع خودشو به عنوان یکی از اعضای FBI لو داد ... از اینکه تونسته بود تورو به دام خودش بندازه واقعاً تعجب کردم...



جیمین دست های ظریفشو توی هم فشار داد و با زل زدن به انگشتری که یونگی بهش داده بود تا قوَت قلبی براش بشه بغضشو قورت داد و گفت ...


+اون عوضی هممونو به بازی گرفت دیگه اجازه نمیدم یک‌همچین اتفاقی بیوفته چون من دیگه معشوقهٔ توام درسته؟


مرد بلند خندید ولی طولی نکشید که با شنیدن صدای شلیک گلوله خنده اش محو شد و از سر جاش بلند شد ولی انگار چیزی توی مغزش منفجر شده بود سردرد عجیبی داشت و پاهاش قفل شده بودن ...


جیمین نیشخندی زد و با گرفتن از بازوی اون روی صندلی انداختش...

یونگی که تا اون لحظه چهارنفر از افراد اون مردو با شلیک گلوله زخمی کرده بود، به طرف جیمین دوید و با دیدن بدن بی جون مرد روی صندلی، بوسه ای به گردن جیمین زد ...


جیمین به چشم های متعجب مرد زل زد و با حالت مستانه ای گفت..


_چیه تعجب کردی؟ یادم رفت بهت بگم ، منم یک مأمور FBI هستم عوضی جون.



Report Page