"Fate"

"Fate"

#M_h_r 🎈

گردنم درد گرفت از بس خم و راست شدم...مشتری های جورواجور به پاساژ میان و من هم به با خوش رویی باید بهشون کمک کنم....من توی یه شرکت بزرگ پوشاک کار میکنم که بین المللی هستش و توی هر کشوری که فکرشو کنی نمایندگی داره.با صدای دوستم رشته افکارم پاره شد و به طرفش برگشتم:

*ا/ت...داری به چی فکر میکنی؟؟

+هیچی..

*به هر حال ما داریم با دوست پسرامون میریم بیرون..نمیای باهامون؟؟

+تو که میدونی من تاحالا دوست پسر نداشتم...پس بهتره باهاتون نیام چون تنها میمونم..

*باشه هرجور راحتی..فعلا..

براشون دست تکون دادم و از بدبختی خودم سرم رو پایین گرفتم..من تاحالا دوست پسری نداشتم و حتی اولین بوسه هم نداشتم..هووفف..فعلا بهتره برم خونه..

وسایلم رو جمع کردم و از پاساژ خارج شدم که دیدم زنی درحال دویدن و کمک میخواد:

+خانم چیشده؟؟؟

×کیفم...کیفم رو دزد داره میبره...

و به مردی که داشت میدوید اشاره کرد..من دویدنم خوب بود پس کیفم رو به زن دادم و دنبال دزد دیویدم...دیگه داشتم بهش میرسیدم که ترسید و کیف و انداخت فرار کرد..به سمت کیف رفتم و برش داشتم و درحالی نفس نفس میزدم به سمت صاحبش رفتم..زن کلی از من تشکر کرد :

×دخترم...در اضای کاری که کردی هر ارزویی رو که بگی برات براورده میکنم..

با شنیدن حرفش بلند زدم زیر خنده:

+خانم...من به جادو و این حرفا اعتقادی ندارم..

×امتحان کن..ارزوت رو بگو ..هیچ ضرری نداره امتحانش کنی..

+اممم..خب...ارزوم اینه که چند تا پسر خیلی خوشتیپ بیان پیشم و بهم پیشنهاد بدن من از بینشون یکی رو انتخاب کنم..

×باشه...حالا دستتو بده و چشمات رو ببند..

با انجام دادن اینکار اون زن ناپدید شد..

+اینم دروغ بود...

بدون اینکه دیگه به این موضوع فکر کنم اروم قدم میزدم و منتظر تاکسی بودم که ماشین مدل بالایی جلوی پام ایستاد و شیشه رو پایین داد که دیدم پسر رئیسمون جئون جونگ کوک هستش.خیلی سریع تعظیم کردم:

+سلام اقای جئون ..

_سلام..سوار شو

با تعجب اطرافم رو نگاه کردم..کسی به غیر من این اطراف نبود..

+با من بودید؟؟

-بله خانم ا/ت..بشین لطفا

خیلی اروم و در رو باز کردم و نشستم که ماشین با سرعت ازجاش کنده شد و صدای جیغ لاستیکا توی خیابون پخش شد..از یه طرف خیلی ذوق داشتم که توی ماشین اقای جئون نشستم و از طرف دیگه از سرعتی که میروند میترسیدم..

-شام خوردی؟

+نه اقای جئون..

-باهام راحت حرف بزن و کوکی صدام کن..

+هااا؟؟نه نه..یعنی بلهه؟؟

اقای جئون خنده ای از ته دل کرد و محکم لپم رو کشید:

-کیووت...میگم کوکی صدام کن..

+چشم اقای جئو....عاا یعنی کوکی

-افرین..الانم میریم تا یه شام رمانتیک باهم بخوریم..

+رمانتیک؟؟؟؟

-یس بیبی

چییی؟؟؟؟؟بیبی؟؟؟قضیه چیهه؟؟؟وایسا ببینم..نکنه حرف اون زنه راست باشه؟؟نه بابا..چی میگی ا/ت..اینا فقط تخیالت توعه..قراره یه شام ساده بخوریم...اینکه نگرانی نداره..مگه نه؟؟


و این اولین دیدار از 7 پسری که در سرنوشت ا/ت قرار گرفته بودن..به نظرتون نفر بعدی کیه و این کار هارو اون زن انجام میده؟

#M_h_r

↱⌠ @BTS_GorGeous ⌡↰

Report Page