Fanfic

Fanfic

Kieran white

Chapter one

باجی ارنج دست راستش رو به کانتر مغازه تکیه داد،چشم هاش رو به صفحه گوشیش دوخته بود و تند و تند تایپ میکرد بعد از اینکه تایپ کردنش تموم شد نیم نگاهی رو به دراکن با اون پیشبند سبز اردکی که وحشتناک مناسب گل چیدن بود انداخت و ردیفی از کلمات رو پشت سر هم قطار کرد

 "دارم بهت میگم موقتیه،کازوتورا هم مشکلی با این قضیه نداره،اینطور نیست که بلوف بزنم،اون دوست مشترک هردومونه، تو خوب از اخلاقش خبر داری،اتاقمون به اندازه یه نفر دیگه هم جا داره،تازه برای رفتن به مدرسه هم راهمون یکی میشه،باهم میریم و باهم برمیگردیم-"

خودش حرف خودش رو قعط کرد و بایه حالت که انزجار توی چشماش موج میزد مبایلش رو توی هوا تکون داد و گفت :

"لعنتی حداقل اون پیشبند لعنتی رو بکن!خوب یادمه که مادر بزرگ خدابیامرزم هم یکی از اینارو داشت ،هروقت میرفت سر زمین برنج کاری تنش میکرد"

دراکن،روی زمین نشسته بود و سعی میکرد ترکیب مناسبی از خاک رو برای گل سینگنیوم صورتی بسازه.

همه قضایا از زمانی شروع شد که ازمون نمونه دولتی دبیرستان رو قبول شد.

درواقع دراکن هیچوقت اهل درس خوندن نبود ،اما کسیم نبود که مدرسه رو بپیچونه.مثل یه نعمت خدادای میموند چیزی که توی کلاس برای یکبار شنیده میشد برای یادگرفتنش کافی بود.امتحان رو داد و قبول شد.باجی ام مثل خودش بود بااین تفاوت که اون یه هفته رو صرف جمع بندی مطالب کل سال کرد.تنها کسی که این وسط قبول نشد کازوتورا بود که اونم اسمش به عنوان سومین نفر وارد لیست ذخیره ها شده بود.امسال هفت نفر صندلی های خودشون رو بخاطر دلایل شخصی خالی گذاشته بودن که نتیجش ثبت نام شدن کازوتورا بود.حقیقتش خودشم قرار بود نفر هشتم این هفت نفر باشه،برای اومدن یکم دودل بود اما نهایتا به اسرار کازوتورا قبول کرد.باجی که کلا عین خیالش نبود گفت تو بیای منم میام نیومدیم کون لقت،باهم همینجا میمونیم‌.

این لفت دادنش توی تصمیم گیری باعث شد دیرتر از بقیه برای ثبت نام خوابگاه برسه.باجی و کازوتورام که کلا همیشه باسنشون رو روی سبد خوش شانسی جا رزرو کرده بود.الان اونا اتاق داشتن و دراکنم اگه اتاق گیر نمیاورد باید زیر پل میخوابید.

گلدون رو کمی به جلو هل و بلند شد ،خاک روی دستش رو با پیشبند اردکی پاک کرد ودر حین رفتن به پشت کانتر ،جایی که جارو و خاک انداز رو گذاشته بود شروع کرد :

"باجی اگه میخوای به زر زدن ادامه بدی خواهشن برو و بیرون از مغازه اینکارو بکن وگرنه تضمین نمیکنم خودم اینکارو نکنم.مردک حسابی من اتاقتنو دیدم کور نبودم که،کم مونده از کمبود جا بری باسنتو بزاری رو شوفاژ بعدشم کی به کازاتورای کله خر اهمیت میده من اگه میخواستم بیام اونجا پلاس شم شمارو به اونجامم حساب نمیکردم و درمورد پیشبند..."

بند پیشبندو باز کرد و بعد از یه نشونه گیری دقیق کوبیدش به کله باجی و شمرده شمرده گفت :

"این .مو. وَ. قَ.تیهه!"

جارو رو برداشت و به سمت جایی که خاکی شدا

ه بود رفت.

جارو رو توی دست راستش گرفت و با دقت شروع به جم کردن خاک های ریخته شده کرد و ادامه داد:

"کارکردن توی یه گل فروشی واقعا بد نیست.

هم حقوق میگیرم هم یه اتاق دنج و تمیز دارم. هرچی باشه بهتر از اشغال دونیه شماست"

به سمت سطلی که کنار پای باجی بود رفت و خاک هارو توش خالی کرد.

دستشو روی شونه باجی گذاشت.

"ممنونم،جدی میگم.واقعا ممنونم رفیق اما اینطوری بهتره.درضمن موتورمم هست کلا از اینجا تا مدرسه ۱۰ دقیقس.برنامه ریختم با حقوق اینماهم یه دستی روش بکشم"

باجی نگاهی به بیرون مغازه انداخت و جواب داد :

"اگه خودت اینطور میخوای اوکیه نمیتونم مجبورت کنم،میخوای اون گلدونو کجا بزاری حالا؟خیلی سنگین بنظر میاد بیا باهم بلندش کنیم همین روز اولی تپق نکاری اخراجت کنن اونوقت چه بخوای چه نخوای مجبوری با باروبندیلت بیای تو اشغال دونی ما"

اشغال دونی رو با تحکم گفت.

گوشه گلدون رو گرفت دراکنم اونورش رو با دودست بلند کرد و روی پایه ای که دراکن قبلش با چشم بهش اشاره کرده بود گذاشتن.

"من دیگه میرم"باجی گفت.

"باشه"دراکن تایید کرد و با مکث چندثانیه ای اضافه کرد :

"اول میام جلوی خوابگاه شما موتورم رو اونجا میزارم بقیه راه رو باهم پیاده میریم"

"اوکیه. ساعت 7و55 دقیقه منتظرتم"

درینگ. در با صدایی که حاصل برخورد میله های آهنگین بالای در بود بسته شد.

دراکن هم تصمیم گرفت کارای باقی مونده مغازه رو تموم کنه تا هرچه زودتر بخوابه.

"پیشبندس"تو تصور کن این بالاش بجای متنه عکس اردکه.


Report Page