FanFic

FanFic

Carino

MY SEXY WRITER

"لذت نبر،لذت نبر یوتنگ نزار به هدفش برسه،نزار دیوونت کنه هیچی نیست، آروم باش نفس بکش عمیق نفس بکش نزار نوازش لباش روی گردنت روحت رو تسخیر کنه احمق!

شل نشو تو حق نداری تسلیم اون بشی،این فقط یه تمرینه بی جنبه بازی درنیار!"

این ها جملاتی بودن که پسرک با تشر و عصبانیت به خودش می‌گفت می‌خواست اونو از روی بدنش کنار بزنه اما نمی‌تونست.

سنگینی تن نویسنده روی بدن لاغرش بهش اجازه تکون خوردن نمی‌داد.

رگ کنار شقیقه‌‌ش نبض گرفته بود، دستاش داشتن سرد تر می‌شدن؛ قلبش مثل گنجشک حبس شده تو قفس خودشو به قفسه سینه اون می‌کوبید می‌خواست فرار کنه از موقعیتی که توش قرار گرفته بود اما لمسای انگشتای کشیده نویسنده باعث می‌شد تضاد بدی تو بند بند وجودش اونو به آغوش بکشه!

صورتش مثل یه گل رز رفته رفته سرخ تر می‌شد گوشاش نبض می‌زد پشت پلکاش داغ شده بود،حس کشیده شدن لبای ماهر مرد جوان رو نقطه حساس گردنش باعث دگرگونی حالش می‌شد، تو دوگانگی بدی قرار گرفته بود. می‌خواست پسش بزنه یا نه؟ نویسنده نگاهی به چهره آشفته دستیارش انداخت و نیشخند ریزی رو لبش شکوفه زد.

“پس رو گردنت حساسی یانگ”

نیشخندش عمیق تر شد و دکمه اول بلوزش رو باز کرد،بند دل دستیار پاره شد لرزی تو بدنش نشست سرش رو چرخوند و چشماشو بست اونا قرار نبود تا اینجا پیش برن.

گاد!

داشت چه اتفاقی می‌افتاد؟ اون نباید الان تو این موقعیت می‌بود! اون دوتا فقط قرار بود دیالوگ تمرین کنن چی شد که به اینجا رسیدن؟ خودش هم نمی‌دونست.

_ سم،فکر نمی‌کنی داریم زیاده روی می‌کنیم؟

سم لبخند مرموزی زد.

_ هوم؟

یوتنگ با استرس کمی ازش فاصله گرفت اما دست چپ نویسنده همچنان کنار سرش بود و چشمای مشکی رنگش خیره تو چشمای اون بود.

_ ما فقط قرار بود دیالوگ کتابت رو تمرین کنیم،فکر نمی‌کنی این نزدیکی زیادیه؟

مرد حالت خنثی و بی تفاوتش رو حفظ کرد و سرتاپای دستیارش رو که صورتش مثل یه لاله سرخ گل انداخته بود رصد کرد.

معلوم بود معذبه نمی‌دونست چرا این حالت صورت اون باعث شد پروانه های ریز و درشت تو شکمش پرواز کنن، این پسر زیادی برای قلب یخی مرد که سالها بود درش رو قفل کرده بود طبیعی بود، معصوم و زیبا و البته دوست داشتنی! درست مثل کرکتر اصلیش آمبِر تو کتاب دومش "چتر من باش "

یو همین‌طور که به چهره خالی از حس اون نگاه می‌کرد نمی‌تونست افکارش رو بخونه،حالت چهره‌اش عاری از هرگونه حسی بود که به یوتنگ کمک کنه تا اون بدونه چی داره تو ذهن نویسنده می‌گذره و الان چه حسی داره.

اون تو پنهون کردن احساساتش زیادی تبحر داشت و این کار پسرک رو سخت‌ تر می‌کرد!

چشماش صورت مضطرب و آشفته دستیارش رو از نظر گذروند هر سلول صورت این پسر زیبایی خاص خودشو داشت، مژه های بلندش،خال زیر چشمش،لباش،گونه هاش،پیشونی صافش این پسرک زیادی دلربا بود.

می‌دونست اون تو این موقعیت راحت نیست اما چی باعث می‌شد هلش نده؟ چی باعث می‌شد مثل یه پسر بچه مطیع زیر نگاهای بی پروای اون چشماش رو ببنده و حتی بدون اینکه متوجه‌اش شده باشه دستاش کت کتون مرد رو چنگ بزنن؟ اون قطعا نمی‌دونست داره با قلب هردوشون چطوری بازی میکنه!

سم نفس عمیقی تو صورتش کشید و لبش رو به گونه ملتهب و تبدار اون تکیه داد.

پسرک جا خورد حتی زبونش به درستی تو دهنش نمی‌چرخید که بهش بگه ازش فاصله بگیره.

_ قرار نبود اینطوری بشه ... توی کوچولو چطور این بلا رو سر قلبم اوردی؟!

وقتی نگاه گنگ و گیج پسرک رو تو چشم‌هاش دید دست‌های  سفید و بی نقص اونو روی قلبش گذاشت لرزش پوست نویسنده درست زیر انگشتاش باعث می‌شد حس نابی تو دلش جوونه بزنه،به راستی این حس چی بود؟ اون باعث شده بود قلب نویسنده‌اش با این شدت بتپه؟ اون دلیل بی قراریش بود؟

به سختی صداشو پیدا کرد.

_ خیلی تند میزنه.

_ به خاطر توئه بخاطر دستات، بخاطر این نگاه معصومت ،بخاطر چشمای زیبات لرزششو حس می‌کنی؟! بعد مدت ها با لمس یه پسر بچه این‌طوری از خود‌بی‌خود شده تو چی داری هوم؟ چطور تونستی بدون اجازه‌ی من این لعنتی تو سینه‌امو دیوونه کنی!

نمی‌دونست انکار کنه که دلش از حرفای مرد گرم شده ولی اگه این فقط یه حس شهوانی باشه چی؟

نمی‌خواست به این چیزا فکر کنه ولی زبونش برخلاف ذهنش عمل کرد و اون با معصوم ترین لحن افکارش رو به زبون آورد.

_ ممکنه این حسی که یهو اینطوری سراغت اومده زودگذر باشه! شاید بخاطر دیالوگی که داشتیم تمرین می‌کردیم حالت بد شده،کاری نکن که فردا نتونیم تو چشای هم نگاه کنیم رئیس.

سم انگشت اشاره‌اش رو روی لب پایین یوتنگ کشید و بیشتر روش خم شد جوری که اون مجبور شد روی کاناپه دراز بکشه حالا مرد دسترسی بهتری به بدنش داشت.

دست چپش رو ستون بدنش کرد و انگشت اشاره دست آزادش رو روی لبای صورتی و غنچه‌ایِ پسرک رقصوند چشمای یو بسته شد نه می‌تونست پسش بزنه و نه می‌خواست! حتی اگر می‌خواست هم شدنی نبود تا زمانی که مرد ولش نمی‌کرد اون نمی‌تونست از آغوشش بیرون بیاد.

_ لطف-لطفا

مرد آروم انگشتاش رو میون موهای نرم پسرک سوق داد و لباش روی پیشونی صاف اون نشست.

_ هیشششش،تو همین الانشم نمی‌تونی تو چشمای من خیره بشی بگو ببینم بخاطر اینکه معذبی یا دلیل دیگه‌ای داره؟

فاک! فقط این کم بود که بفهمه یوتنگ چقدر سست عنصر و شهوتیه، این یعنی عمق فاجعه ...

_ ولم کن ... من من باید برم.

_ تا وقتی که جوابم رو نگیرم تو حق نداری تکون بخوری.

به چه حقی اون از خود راضی داشت بهش دستور می‌داد؟ اون کی بود که بخواد جلوی رفتنش رو بگیره؟

بی توجه به حرفش نیم خیز شد تا بره اما بازوهاش توسط دست‌های مرد اسیر شد.

_هیچ دلیل دیگه‌ای نداره ... ولم کن.

_ پس اگه دلیلی نداره چرا چشاتو می‌دزدی ازم ؟! چرا نگات رو ازم می‌گیری؟!

نفس حرصی‌اشو بیرون داد این مرد انگار امشب دست بردار نبود.

_ رئیس لین،بیخیال شو خب؟ هیچ دلیل فاکی نداره من فقط خستم همین! حالا ولم کن باید برم خونه دیر وقته.

_ می‌خوای ولت کنم؟

بی حوصله پوفی کشید که باعث لباش به شکل غنچه دربیان و سم یه لحظه فقط برای لحظه کوتاهی نگاهش به اون دوتا مارشمالوی خوردنی بیفته و آب دهنشو نامحسوس قورت بده، این بچه امشب چیکار کرده بود باهاش که حالا دلش می‌خواست اون آبنبات‌های توت فرنگی رو بین لباش له کنه ... لعنت حتما دیوونه شده بود!

خسته از سوالای بیهوده و پی در پی مرد نق زد.

_ آره بزار برم.

_ باشه ولی ..

با شنیدن "باشه" از دهنش خیالش راحت شده بود که با کلمه بعدیش پنچر شد صورتش تو هم رفت و درمونده نالید.

_ ولی چی؟

_ باید منو ببوسی تا باور کنم که هیچ حسی بهم نداری ...

وات د فاکینگ شت؟ چی گفته بود الان؟ ببوستش؟ اون؟ این یه شوخی کثیفه قطعا. اون دوتا فقط رابطه کاری باهم داشتن نه بیشتر و نه کمتر حالا رئیسش ازش می‌خواست اونو ببوسه تا باور کنه که حسی بهش نداره؟ دیگه داشت فکر می‌کرد دوربین مخفیه.

سم می‌خواد حسابی اونو دست بندازه و بعداً به ریشش بخنده آره حتما همینطوره.

_ وات دِ هل؟ چی داری میگی تو؟!!! من ببوسمت؟ هی،حالت خوبه؟ تب داری؟ چرا داری هزیون میگی آخه؟ بیخیال ما شو جون جدت بذار برم خونه.

_ چرا پنیک کردی؟ من فقط ازت خواستم منو ببوسی همین مگه نمیگی حسی بهم نداری؟ پس برات مهم نیست راحت می‌تونی منو ببوسی درضمن مطمئناً این فرست کیست نیست که بخوای نگران باشی که بخاطر من از دستش دادی اگه اینکارو انجام بدی باورت می‌کنم ... یا شایدم تو منو دوست داری، شاید بخاطر همینه که الان داری داغ می‌کنی کوچولو.

لحن شیطون و چشم‌های مرموزش حین حرف زدن باعث شده بود کله پسرک داغ بشه اون خودشیفته دیگه داشت خیلی حرف می‌زد شاید بهتر بود دهنشو ببنده

_ خفه شو‌.

با تموم کردن جمله‌اش دستاش رو دور گردنش انداخت و لباشونو بهم رسوند و با حرص مک عمیقی به لباش زد سم نیشخندی به نقشه‌ی احمقانه‌ و بچگانه‌اش زد بالاخره این لبا داشتن رو لباش می‌رقصیدن و چی بهتر از این خلسه‌ی شیرینی که لغزش لبای داغ پسرک  به روحش بخشیده بود؟!

از فرصت استفاده کرد و چنگ دست‌هاش رو لا به لای موهای پرکلاغی پسرک عمیق تر و کنترل بوسه رو به دست گرفت

کاپل: سم یو

Report Page