Family

Family

Rozhan(harold_htsrr)

لویی میدونست باید از چه کلماتی استفاده کنه تا هری کنترلشو از دست بده

و به یک دقیقه نرسید که کل ترقوه و گردن لویی پر از کبودی های ریز و‌درشت بود

لویی پاهاشو باز کرد و هری بین پاهاش قرار گرفت و رونای پر لویی رو چنگ زد

-بسه..هری..دیگه نمیتونم

لویی بین بوسه هاش با نفس نفس گفت و دیک هری رو از رو شلوار چنگ زد

ناله ی بم هری تو اتاق پیچید و دستاش محکم تر رون های لویی رو چنگ زد

-رو زانوهات

هری دستور داد و از چنک زدن پاهای پسر دست کشید

لویی نیشخندی حاصل از موفقیتش زد و به ارومی مشغول در اوردن باکستر سورمه ایش شد و بعد همونطور که هری خواسته بود رو زانوهاش چرخید

وقتی به کمرش قوس داد صدای بریده شدن نفس هری رو شنید و زیر لب خندید

-ددی؟دوسش نداری؟

هری به اون کیتن هورنی زیر لب ناسزا گفت .گاهی باورش نمیشد که لویی در اوج معصومیت میتونه انقدر کثیف باشه

هری ضربه نسبتا محکمی به باسن گرد لویی زد

لویی فقط لباشو گاز گرفت و با سرگرمی به باکستر هری زل زد که در حد فاک براش تنگ شده بود.

انگشت های گرم هری روی نگین ابی پلاگ لویی قرار گرفت و حدس اینکه قراره چه اتفاقی بیفته سخت نبود

با چرخیدن اون فلز لویی ملافرو چنگ زد و نفساش عمیق تر شد

وقتی هری پلاگو بیرون کشید و زبونشو جایگزین کرد لویی دیگه هیچی نمیفهمید و با زور دست های هری هنوزم رو زانوهاش بند بود

اما هری از ناله های کنترل نشده ی بیبیش لذت میبرد و اسلپ های نسبتا محکمی رو روی پوست نازک اثن وسر به جا میذاشت

هری میتونست بوی شامپو بدن مورد علاقه ی پسرشو رو سوراخش حس کنه

هزی به ارومی عقب کشید و پشت گردن لویی رو بوسید

-بچرخ عزیزم.

لویی به حالت اولش برگشت و چشم های تاریکشو له هری دوخت

و هری بدون اتلاف وقت لب هاشو روی نیپل لویی گذاشت و دستشو بینشون برد و دیکشو رو سثراخ ملتهب لویی گذاشت.ثانیه ی بعد ناله ی بلند لویی اتاقو پر کرده بود و هری با حرص بدن لویی رو مارک میکرد.

-ددی..فاک..خدایا..عاه

هری سرشو بلند کرد و به چشمای نیمه باز پسر خیره شد و شروع به تکون خوردن کرد

+شت لو…چجثری..هموز بعد ..عاه.. بعد پنج سال.. انقد تنگی…اوه گاد

ضربه هاش محکم تر شده بود و رونای لویی بین دست های پسر چشم سبز فشرده میشد

ضربه ی بعدی دقیقا نقطه ای رو هدف گرفت که قصد دیوونه کردن لویی رو داشت و ناله ی بعدیش توام با جیغ اتاقو پر کرد و پاهاش تو دست های هری شروع به لرزیدن کرد

ضربه های هری محکم تر شده بود و یکی از دستاش رو دیک لویی قرار گرفت

-کامان لوبر..فاک بجنب

لویی با بیحالی ناله کرد و تو دست های هری خالی شد

هری نیشخند زد و اروم خودشو بیرون کشید

لویی سعی کرد به نفس هاش نظم بده و بعد جاشو با هری عوض کرد و به دردی که پشتش به وجود اومده بود توجه نکرد

لویی با شیطنت مشغول بوسه گذاشتن رو گردن هری تا زیر شکمش بود و در اخر زوبنشو رو دیک بزرگ هری حرکت داد و اجازه داد موهاش توسط هری کشیده بشه

ناله های بم هری مستقیم رو سرعت زبون لویی تاثیر داشت و هری با دیدن لویی و گونه های فرو رفتش ناله ی شدید تری کرد

و وقتی حس کرد دیکش به حلق لویی برخورد کرده کافی بود تا با ناله ی بلندی خودشو تو دهن لویی خالی کنه

لویی بعد از قورت دادن مایع تو دهنش با بی حالی خندید و تو اغوش هری خزید

**

-من میدونم چقدر تو این یک سال اذیت شدی جما…واقعا نمیدونم چی بگم

جما با لبخند به دختر کوچولوی شیطونی که رو پاهاش نشسته بود خیره شد و بعد نکاهشو به لویی داد

+لویی عزیزم اینکه مردم و رسانه ها فکر کنن من مادر این شیرینکم باعث میشه تو و هری یکم بهم نزدیک‌تر باشید.. به هر حال هری برادرمه و توام پدر بچمی؟

جما با مسخرگی‌ جمله اخرشو گفت و باعو خنده ی لویی شد

+راستی حالش چطوره؟ از هفته پیش ندیدمش

-سعی میکنه خوب باشه..زیاد راجبش صحبت نمیکنه اما میدونم چقدر سختشه که نمیتونه با این بچه وزغ بیرون بره درحالی که خودشو پدرش بدونه که داییش میدونی…

ادلی که به نیک نیم بچه وزغ عادت کرده بود با شنیدنش از زبون لویی چشمای سبز درشتش به لویی خیره شد و ثانیه ای بعد صدای بلند خنده های لویی و جما تو کل رستوران پیچیده بود

***

لویی ادلی رو بغل کرده بود و یه دستشو رو کمر جما گذاشته بود و سعی میکرد به دوربین های اطرافش نگاه نکنه

+به اون دراز بگو بهم زنگ بزنه..باید بدونه من شوهرشو ندزدیدم

لویی با لبخند سری تکون داد و پیشونی جما رو بوسید

وارد خونه شد و ادلی اروم با پاهای تپل سفیدش شروع به راه رفتن تو خونه کرد

-هری؟ ما اومدیم

لویی به سمت مبل ها قدم برداشت و با شنیدن صدای پیانو و نبودن ادلی سخت نفود تا حدس بزنه پدر و دختر مشغول چه کارین

پس با لبخندی که از این بزرگ تر نمیشد سمت دیگه ی خونه قدم برداشت و با دیدن هری که با لبخند به دخترشون که بدون مهارت دست هاشو رو کلید های سفید و مشکی میکوبید خیره شده دوست داشت زمان رو متوقف کنه و تا ابد اونجا وایسه

پس اروم به سمتشون قدم برداشت و کنار هری ایستاد

هری با لبخند به سمت همسرش برگشت

نگاهس کافی بود تا لویی بفهمه خوشبختی تو قلب هری خونه کرده

پس خم شد و لب های هری رو بوسید تا بهش اطمینان بده این خوشی ابدیه

حالا ادلی دست از کوبوندن مشت های کوچولوش رو پیانو برداشته بود و سعی داشت تا انگشت های هری رو از دور کمرش باز کنه تا مثل همیشه به شیطنتش برسه و همه چیز رو خراب کنه

هری خندید و ادلی رو محکم تر نگه داشت و با دست دیگش مشغول قلقلک دادن دختر کوچولو شد

و صدای خنده های شیرین اون موجود شیرین قلب اون‌ دوتا مرد رو گرم تر و نزدیک تر از قبل کرد

هری برای پرستیدن اون دوتا خدای کوچیک چیزی نیاز نداشت جز یک قلب که تا ابد از عشقش به اون خانواده تعریف کنه

Report Page