Family
#maeeبالاخره بعد از چند ماه دوری جین قرار بود برگرده...تو و پسرتون حسابی دلتنگش بودین و از صبح با ذوق بیدارشدین تا خونه رو برای اومدنش تزیین کنین...
همینطور که آخرین بادکنک رو روی پرده میچسبوندی از پسر کوچولوت پرسیدی:
+وروجک به نظرت نقلای روی کیک چه رنگی باشن؟؟
آبنبات چوبی رو از تو دهنش درآورد و جواب داد:
-اوممم آپا صورتی دوست داره، صورتی باشن
از اینکه میدیدی انقدر قشنگ پدرشو میشناسه قند توی دلت آب میشد، سمتش رفتی و بغلش کردی، لپ تپلشو محکم بوسیدی و گفتی:
+وروجکِ من چقدر باهوشه
لیسی به انگشت چسبناک شده ش زد و گفت:
-آپا همیشه بهم میگه مغزم مثه صورتم خوشگله
خندیدی و محکم توی بغلت چلوندیش که ازت پرسید:
-چقدر مونده تا آپا بیاد؟
از بغلت بیرون آوردیش و جواب دادی:
+تا کیکو باهم تزیین کنیم آپا هم میرسه
تند از روی مبل پایین پرید، دستتو کشید و گفت:
-پس بریم زودتر تمومش کنیم تا آپاهم زودتر بیاد
.......................................
پسر کوچولوت توی بغلت از خستگی خوابش برده بود، توی تختش گذاشتیش و به پذیرایی برگشتی، میخواستی روی مبل بشینی که صدای رمز در اومد و پشت بندش جین خودشو داخل خونه انداخت، کلاه سویشرت صورتیشو از سرش برداشت و کوله شو روی زمین گذاشت، سمتش دوییدی و خودتو توی بغلش انداختی ، هردوتون همدیگه رو حسابی محکم بغل کرده بودین...
جین سرشو توی موهات برد تا عطرشونو توی ریه هاش بفرسته،از خوشحالی اشک به چشمات هجوم آورده بود ، ازش جدا شدی و به صورت جذابش نگاه کردی، با دیدن نم اشک توی چشمات با لحن مهربونی گفت:
-یااا حق نداری گریه کنی، باشه؟
سرتو به بالاوپایین تکون دادی که دستتو گرفت و سمت مبل بردت، روش نشست و تورو توی بغلش گرفت، سرشو روی قفسه ی سینه ت گذاشت و گفت:
-عاح جای همیشگیم، دلم براش تنگ شده بود
دستتو توی موهاش بردی و جواب دادی:
+دل ما هم برات تنگ شده بود
ازت جدا شد و پرسید:
-پسر هندسامم خوابه؟
با لبخندت حرفشو تایید کردی که زبونشو روی لبش کشید و گفت:
-پس میتونیم حسابی باهم خلوت کنیم
جلو اومد و لباتو توی دهنش کشید،با مزه کردن لبات فهمید خیلی بیشتر از اون چیزی که فکرشو میکرده دلتنگت بوده،از مک زدن لبات دست کشید و مستقیم گردنتو هدف گرفت، انقدر تشنه ی لمس کردنت بود که نمیتونست خودشو کنترل کنه.. همونطورکه گردنتو میبوسید و لاو بایت میذاشت به سمت قفسه ی سینه ت میرفت، کمر و گردنتو به سمت عقب خم کرده بودی تا فضای بیشتری بهش بدی، درست زمانیکه جین داشت ترقوه ت رو مارک میکرد با شنیدن صدای پسرتون هر دوتاتون با هول از هم جدا شدین..
وروجک کوچولو خوابالود توی راهرو وایستاده بود و درحالیکه عروسک آرجی ای که از بچگی داشتو روی زمین میکشید ازتون میپرسید چیکار دارین میکنین!
جین به طرفش رفت و بغلش کرد:
-هندسامِ کوچک، چرا بیدارشدی؟
با لحن خوابالودی جواب داد:
-آپا اومدم ببینم برگشتی خونه؟
جین همینطور که به سمت اتاق خوابش میرفت گفت:
-آره جوجه کوچولو برگشتم، الانم میخوام ببرمت توی تخت و لالایی مورد علاقه تو بخونم
قبل از اینکه داخل اتاقش بره برگشت و به اتاق خواب خودتون اشاره کرد، فهمیدی منظورش چیه پس پاشدی و به سمت اتاق رفتی تا خودتو برای همسر جذابت آماده کنی..
@Bts_vv0rld