Family

Family

@Vkookchild9597

چندساعتی تا دیدار با دکتر زمان داشتم و یک‌سری سوال توی سرم چرخ می‌زد. 


اگر حرف‌هایی که دکتر می‌زد رو ما نمی‌تونستیم بهش عمل کنیم اون‌وقت چه اتفاقی می‌افتاد؟


من عاشق بچه‌هام؛ ولی داشتن یک‌ بچه از خون خودم، احساسات مختلفی رو همراه خودش داره.


همین‌طور که زیر دوش آب‌گرم ایستاده بودم و فکر می‌کردم، تقه‌ای به در خورد. 


_ تهیونگ عزیزم؟ چقدر دیگه کارت طول می‌کشه؟


توی این شرایط گریه‌کردن خیلی عجیبه؟ یا کار خیلی مسخره‌ای هستش؟

 

احساسات مختلف درونم درحال فوران بودن و من بیشتر گیج‌و‌گیج‌تر می‌شدم. 


برای سبک‌ترشدن خودم و روحم، اجازه دادم بغضم بشکنه. 


_ تهیونگا، خوبی؟


با صدای ‌لرزون و گرفته اسمش رو صدا زدم. 


_ جونگ‌کوک.


با شنیدن صدام، ترسیده در رو باز کرد و سریع وارد حمام شد.


دید که چطور زیر دوش خودم رو جمع کردم و درحال گریه‌کردنم. 


بدون ذره‌ای مکث، سریع خودش رو به من رسوند و آغوشش رو برای من باز کرد. 


اصلاً اهمیتی نداد که چطور لباس‌هاش خیس شدن. 


_ عزیزکردهٔ قلب من، چرا داره گریه می‌کنه؟ 


هق محکمی زدم و به تیشرت مشکیش چنگ زدم. 


_ من… فقط… خیلی… گیجم. 


_ هیش، هر چقدر دوست داشتی گریه کن. من این‌قدر اینجا توی آغوشم می‌گیرمت تا حالت خوب بشه.


پنج‌دقیقه‌ای توی همون حالت مونده بودیم.


بوسه‌هایی که جونگوکوک سرتاسر گردنم می‌کاشت، آروم‌ترم کرده بود. 


وقتی سعی کردم از آغوشش بیرون بیام، با دو دستش سرم رو گرفت و پیشونیم رو بوسید. 

از این همه آرامش چشم‌هام رو بستم. 


_ بهتری؟


_ اهوم.


_ پس یک ‌دوش دونفره بگیریم و بریم آماده بشیم. 


تازه متوجه شدم تمام این مدت من کاملاً لخت توی آغوش جونگ‌کوک بودم. 


لپ‌هام سرخ شد و سرم رو انداختم پایین. موهای نمناکم جلوی چشم‌هام ریخت. 


*


یک ‌دوش طولانی با یک‌کم شیطونی باعث شده بود حالم بهتره بشه. جونگ‌کوکی بلد بود که چطور حواسم رو پرت کنه. 


لباس‌هامون رو پوشیده بودیم. من یک‌ پیرهن کرمی با شلوار قهوه‌ای پوشیده بودم.


جونگ‌کوک مثل همیشه لباس پوشیده بود. با این تفاوت که به‌جای کت‌‌وشلوار، کت‌ِ تک و شلوارجین مشکی هم‌رنگ با کتش رو پوشیده بود همراه با پیرهن‌ سفید. 


عاشق همین تفاوت‌های کوچیکمون بودم. 


سوار جی‌کلاس مشکی‌رنگ شدیم و راهی مرکز مشاوره شدیم. 


_تهیونگی، ذهنت آروم شد؟ 


_ اهوم، گریه‌ها و آغوش تو من رو آروم کرد. 


_ خوبه. 


به‌سمتش چرخیدم، دست‌هاش محکم فرمون ماشین رو گرفته بودن. 


وقتی دستم رو، روی پای‌ راستش گذاشتم، به‌دستم نگاهی کرد و دستی که روی پاش بود رو گرفت. 


کف دست‌هاش عرق کرده بودن. این حالتش رو خوب حفظ بودم. 


نگرانی و استرس بیش‌ازحد. 


_ تو حالت خوب نیست. می‌خوای حرف بزنیم؟ 


_ درمورد مسئله‌های دیگه، آره!


_ خب، از آمریکا بگو. جلسه خوب پیش‌رفت؟ 


انگار با این سؤالم آتیش خشم و عصبانیت رو درونش فعال کردم. 


_ افتضاح بود. 


با تعجب نگاهش کردم.


_ چرا؟ 


_ یکی از سهام‌دارهای بزرگ شرکت، داره گند می‌زنه به همه‌چیز. تولیدات جدید رو نمی‌خواد قبول کنه. قصد داره سهامش رو بفروشه و کناره‌گیری کنه. اگر این کار رو بکنه، بقیهٔ سهام‌دارها هم فکر می‌کنن اتفاقی افتاده و اون‌ها هم از ترسه ازدست‌دادن پولشون عقب می‌کشن. همین الان هم وسط تولید محصول جدید داریم ضرر می‌کنیم با این کارشون شرکت عملاً ورشکست می‌شه. 


با هر جمله‌ای که می‌شنیدم، ابرو‌هام بیشتر بالا می‌رفت و دهنم بیشتر باز می‌شد. 


چه اتفاقی داشت می‌افتاد؟ چرا من از همه‌چیز بی‌خبر بودم؟


_ جونگ‌کوک!؟ چطوری این همه اتفاق داره می‌افته و تو حتی یک‌ کلمه هم به‌ من نگفتی؟


نفس‌ عمیقی کشید. 


_ چی می‌گفتم؟ اگر حرفی می‌زدم فقط تو رو نگران می‌کردم. عزیزم، مسائلِ ‌کار بیرون از خونه باقی می‌مونه. 


_ این یکی نه! 


لبخندی بهم زد تا خیالم رو راحت کنه.


_ نگران نباش. یادت که نرفته من جئون جونگ‌کوکم! هنوز آدم‌های هستن که از من و شرکت حمایت کنند. 


تا رسیدن به مرکز دیگه صحبتی نکردیم. 


باورم نمی‌شد تو این شرایط قراره پای یک‌ بچه هم باز بشه.



*


وارد مرکز شدیم، مطبِ زیبا و آرامش‌بخشی بود. دیوارهای سفید با قاب‌هایی از طبیعت. مبلمان آبی‌رنگ. 

بوی خنک و شیرینی فضا رو پر کرده بود. 

مطب خیلی‌خلوت بود. فقط یک ‌زوج اونجا بودن. 


منشی، با خوش‌رویی و لبخند دعوتمون کرد به اتاق انتظار.


هر چی هم که باشه ما از طرف پدرِ جونگ‌کوک اینجا بودیم. 

و قطعاً احترام زیادی رو بهمون می‌ذاشتن.


روی مبل‌های اتاق‌انتظار نشستیم. از اونجایی که دهنم خشکِ ‌خشک بود. از روی میز یک‌ بطری آب برداشتم و کمی گلوی بیچاره‌ام رو تَر کردم. 


منشی با لبخند وارد اتاق شد. 


_ آقایون، خیلی خوش‌آمدید. من به دکتر ‌پارک خبر دادم که اینجا هستید. خواستن که به‌ داخل راهنمایی‌تون کنم. 


جونگ‌کوک ایستاد، کت مشکی‌رنگش رو مرتب کرد. سری برای منشی تکون داد و از اتاق خارج شدیم.

 

دوتا اتاق بعدی اتاق دکتر بود.


جونگ‌کوک تقی به در زد و با شنیدن صدای دکتر وارد شدیم. 


_ بفرمایید جناب جئون و جناب کیم.


لبخندی از استرس زدم و وارد شدم. 

جونگ‌کوک دستش رو پشت کمرم برد و هدایتم کرد به‌سمت مبل‌های کرم‌رنگ. 


جونگ‌کوک با صدای ملایم و آرومی گفت:

 

_ خیلی ممنون، ‌دکتر پارک.


زن لبخندی زد و روی صندلیش نشست. 


_ شروع کنیم به ‌صبحت‌کردن. قطعاً وقتی اینجا هستید می‌دونید که قراره چه راه سخت و چالش برانگیزی رو طی کنیم. 


نگاه وحشت‌زده‌ای به جونگ‌کوک و بعد به اون زن انداختم. 


دست جونگ‌کوک آروم روی پام نشست و سر زانو‌هام رو نوازش کرد. 


_ جناب کیم، نگران نباشید. ما اینجا هستیم که به شما کمک کنیم. 


_ راستش دکتر پارک، من و تهیونگ خیلی از تصمیمی که قراره بگیریم مطمئن نیستیم. اول حرف‌های شما رو بشنویم بعد نتیجه رو خبر می‌دیم. 


_ خیلی هم عالی، پس بریم سراغ اصل‌مطلب.


زن عینک مشکی‌رنگش رو، روی چشم‌هاش گذاشت و دست‌هاش رو به‌همدیگه گره زد.


_ زوج‌هایی که مثل شما هستن، قطعاً نمی‌تونن به‌طور عادی و طبیعی بچه‌دار بشن. اگر زوج‌ها خانم باشن، از بانک‌اسپرم درخواست اسپرم می‌کنن و مراحل رو انجام میدن. وارد این بحث نمی‌شیم و بیشتر از این گیجتون نمی‌کنم. در حدی که بدونید برای خانم‌ها هم این روش انجام می‌شه، کافیه. یا روش خیلی عادی‌تر و بدون دردسر، سرپرستی گرفتن یک‌ بچه؛ ولی شما قصد دارید بچه از خون خودتون باشه. یک‌کم کار رو سخت‌تر می‌کنه. 


دکتر لبخند آرومی‌زد تا استرس‌ الکی به‌ جفتمون وارد نشه.


_شما می‌تونید از تخمک‌هایی که اهدا شده استفاده کنید. من، یک‌سری پرونده به شما معرفی می‌کنم که درمورد اون تخمک‌ها هستن و می‌تونید اطلاعات کاملی از کسی که اهدا‌کننده هست باخبر بشید. و بعد از انتخاب تخمک، ما افرادی که حاضر هستن این نه‌ ماه بچه رو نگهداری و درونشون پرورش بدن رو هم معرفی کنیم. یک‌سری آزمایش‌هایی از دونفرتون گرفته می‌شه؛ البته اگر که هنوز انتخاب نکردید کدومتون قصد داره بچه از خون خودش باشه و اسپرم بده.


از شنیدن این جملهٔ دکتر سرم رو انداختم پایین و دست جونگ‌کوک رو محکم چنگ زدم. 

 

جونگ‌کوک خندهٔ تو گلوی کرد و بعد با اخم پرسید: 


_ چرا باید انتخاب کنیم؟


_ قطعاً جفتتون نمی‌تونید اسپرم بدید و یک‌ بچه به‌ د‌نیا بیارید. فقط یک‌ نفرتون باید این کار رو انجام بده!  

خیلی از زوج‌ها جفتشون این آزمایش‌ها رو انجام می‌دن و بعد ما بینشون یکی رو انتخاب می‌کنیم. 

 بستگی به خودتون داره، اگر که انتخاب کردید چه‌ کسی می‌خواد بچه از خودش باشه که ما آزمایش‌ها رو با‌ همون شخص ادامه می‌دیم. و با نفر ‌دوم دیگه کاری نداریم؛ ‌ولی اگر هنوز تصمیمی ندارید، ما مراحل رو با جفتتون تا یک‌ جایی پیش‌ می‌بریم و از هر دوی شما کمک‌ می‌گیریم. بعد از مشخص‌شدن این‌که کدومتون انتخاب شده، بقیه مراحل رو با اون شخص ادامه می‌دیم. یک‌کم این مرحله هزینه‌بر و طولانی هست. 



*


تقریباً چهل‌و‌پنج‌دقیقه‌ای توی اون مرکز بودیم. دکتر پارک کامل و با آرامش همه‌چیز رو به ما توضیح داد.  


حس خوبی داشتم، ذهنم خیالش راحت شده بود. قرار نبود مراحل بد باشه یا وحشتناک. الان بیشتر از نظر من، قرار بود همه‌چیز شیرین و دوست‌داشتنی باشه. 


من و جونگ‌کوک جفتمون با گزینهٔ آخر موافق بودیم. هر دوی‌ ما آزمایش می‌دیم و بعد متوجه خواهیم شد که بچه از منه یا اون.  


اگر مرحلهٔ آخر رو انتخاب نکنیم من مطمئنم حسابی قراره باهمدیگه جنگ کنیم.


جونگوکوک می‌خواد یک‌ تهیونگ کوچولو داشته باشه و من می‌خوام یک‌ خرگوش کوچولو داشته باشم. 


پس گزینهٔ بهتر اینکه با صلح دو نفرمون این آزمایشات رو پیش ببریم؛ البته شرط گذاشتیم که آخرش بچه یک‌ خرس‌عسلیه یا یک‌ بانی شیطونه؟


هر دومون با خستگی وارد تخت شدیم مثل همیشه جونگ‌کوک کاملاً لخت و تنها با یک‌باکسر.


و من هم فقط با یک تیشرت. جونگ‌کوک ملحفه رو کشید روی جفتمون و بوسهٔ شب ‌به‌خیر رو هم روی لب‌هام کاشت. 


یک‌ ربعی می‌شد که جونگ‌کوک روی شکم و غرق در خواب بود؛ ولی من خواب به‌چشم‌هام نمی‌اومد. 


با صدای لرزش‌ گوشیم، اخم‌هام رو توی هم کشیدم. حتماً جیمین بود ‌و باز بی‌خواب شده بود. 


گوشی رو از روی پاتختی برداشتم و پیام رو باز کردم. 


ناشناس بود و بیشتر ابرو‌هام رو توی هم گره زدم. 


« مدل بزرگ حالش چطوره؟ سراغ حرف‌های تکراری و حوصله‌سربر نمی‌رم. فکر می‌کنم که مدل بزرگ سلین خیلی سرش شلوغه که از همسر عزیزش غافل شده! بهتره خیلی مواظب همسرت باشی تهیونگ شی!»



Report Page