Fall
Gisha[000027]
~•سقوط•~
با نفس عمیقی که کشید، جسمش رو از در هواپیما به بیرون پرت کرد.
هوای اطرافش با فشار شکافته میشد و نفس کشیدنش رو سخت کرده بود. میدونست اگر اون عینک رو نداشت، حتی نمیدونست چشمهاش رو باز نگه داره.
دستها و پاهاش رو از هم باز کرده و از شناور بودنش لذت میبرد.
چشمهاش محو منظرهای بود که از اون فاصله و زیر پاهاش، زیباییش رو به رخ میکشید.
سبزی زمین مخلوط شده با رنگ آبی دریاچه و قهوهای خاک و خاکستری کوه!
از بالا، همه چیز کوچک و زیبا به نظر میرسید.
با علامتی که سرگروه به همه داد، آمادهی باز کردن چترهاشون شدن.
یونگی امتحان کرد، بارها و بارها و هربار شکست بود که براش دست تکون میداد:
_ چتر من باز نمیشه، کار نمیکنه!
سست شدن تنش رو حس میکرد، پایان ترس داشت و نداشت!
با حس نزدیک شدن سرگروه به خودش و بعد پیچیده شدن دستهاش به دور کمرش، نفس حبس شدهاش رو جایی وسط زمین و آسمون رها کرد و چشمهاش رو بست.
از بالا همه چیز زیبا بود اگر خیالت از نجات پیدا کردن جمع بود!
سرگروه پاهاش رو دور کمرش چفت کرد و دستهاش رو برای کنترل چتر، آزاد.
یونگی میدونست فرود دو نفره اون هم در این حالت خیلی سخته، احتمالا سرگروه از ارتفاع سه تا یک متری رهاش میکرد تا بتونه بدون آسیب فرود بیاد! همین که نجاتش داده هم کافی بود، ناخودآگاه هیچکس بهش این اجازه رو نمیداد که خودش رو قربانی دیگران کنه!
تنش باضرب زمین مرطوب رو لمس کرد و به هم گروهی هایی که روی چمن ها فرود میاومدن، نگاه کرد. زمین حالا به زیبایی قبلش نبود.
از بالا همه چیز زیبا بود وقتی به خودت متکی باشی!
.
.
.
.
↓لینک ناشناس ↓
https://t.me/BiChatBot?start=sc-691434563
_
#script
_
◦•●◉✿방탄소년단✿◉●•◦
@Persiaan_BTS_fanfic
◦•●◉✿방탄소년단✿◉●•◦