Fake

Fake

#Gisha

یونگی درحالیکه کت مشکی رنگشو توی تنش درست میکرد چشمش به لکهٔ خونی افتاد که روی بولیز سفید رنگش افتاده بود ...

لعنتی زیر لب گفت و لگد محکم دیگه ای به بدن بیجون مردی که چند دقیقه پیش تیر بارونش کرده بود زد...

اونشب قرار مهمی داشت که باید خیلی منظم و جنتلمن به نظر میرسید.

ولی آیا این برای رئیس یک باند مافیا میتوست امکان پذیر باشه ؟مخصوصاً وقتی که عاشق پسری شده که از خانوادهٔ اصیلیه و اسم و رسم درست دوست پسرش براش مهمه.



جیمین پشت میز درحالیکه با چشمای غمگین از دیوار شیشه ای رستوران به بیرون زل زده بود با دیدن یونگی که از ماشین مشکی رنگش پیاده میشد لبخند شیرینی زدو از جاش بلند شد...



یونگی درحالیکه بیبی کوچولوشو تو بغلش میکشید آروم زیر لبش زمزمه کرد..

_از اینکه دیر کردم معذرت میخوام عسلم..

یک چندتا کار واجب داشتم که باید انجامشون میدادم.

جیمین عقب کشیدوبا اخمهای توی هم رفته به صورتش نگاه کردو گفت:

+چه کاریه که از من مهم تر بوده؟ ناسلامتی قرار بود امشب یک شب رمانتیکو باهم بگذرونیم و منم بعدش تورو با خانواده ام آشنا بکنم...


یونگی درحالیکه موهای پسر کوچیکترو بین انگشتاش بازی میداد بوسهٔ کوتاهی روی لبای پسر زدو آروم گفت:

_هیچ‌کاری از بیبی من مهم تر نیست،ولی امروز چندتا مزاحم داشتم که باید ردشون میکردم ...

خب خوشگلم چرا نمیای بشینیمو شام بخوریمو با یک شامپاین شبمونو جشن بگیریم؟؟؟


جیمین نگاه شیطنت آمیزی به یونگی انداخت و با تکون دادن سرش خواست تا پشت میزش بشینه ولی با شکستن شیشه های رستوران نگاهشو به سمت یونگی داد که خودشو دربرابر گلوله هایی که به سمتشون پرتاب میشدن سپر کرده بود ....

Report Page