Fake

Fake

#purple

یونگی کارتِ شناساییش رو به مرد قوی هیکل روبه روش نشون داد و مرد بعد از بررسی دقیق اجازه ی ورد به یونگی رو داد.


کارتش رو به جیبش برگردوند و با عجله وارد اون ساختمون شد.

فقط امیدوار بود اون چیزی نباشه که فکرش رو میکرد.


با دیدنِ آقای جانگ قدم هاش رو سریعتر کرد:چه مشکلی پیش اومده؟


آقای جانگ پوفی کشید:بهتره بریم اتاق جلسه ، همه اونجا جمع شدن...

*

*

"امکان نداره"

یونگی تقریبا فریاد کشید ، امنیت ساختمون فوق العاده بالا بود و واقعا هم امکان نداشت اون موجود عوضی بتونه فرار بکنه.


آقای جانگ همون طور که با خودکارش بازی میکرد گفت:یونگی آروم باش ، اون موجود از ساختمون فرار کرده و ما قدرت هاشو شناسایی نکرده بودیم و این کارمون رو برای پیدا کردنش سخت تر میکنه"


یونگی توی سازمان مخفی شناسایی موجودات عجیب کار میکرد.

روی اون ها تحقیق میکردن و اگه برای بشر خطرناک نبود اونها رو آزاد میکردن.


حالا یکی از موجوداتی که به تازگی پیداش کرده بودن و میخواستن تحقیق رو شروع بکنن ، از ساختمون فرار کرده بود.


تام دستی به موهاش کشید:اون تونسته فرار بکنه ، پس باید ذهن یه انسان بالغ رو داشته باشه و ما نباید اون رو دستِ کم بگیریم.


آقای جانگ نفسش رو آزاد کرد.

_تحقیقات گسترده رو انجام میدیم ، شما هم حتما حواستون باشه و هرکاری میتونین انجام بدین اگه مردم از این موضوع باخبر بشن چیز خوبی در انتظارمون نیست.


یونگی کلافه ، سری تکون داد.

چطور ممکن بود اون بتونه فرار بکنه؟


_ساعت ده شبه ، میتونین بعد از اتمام کارتون برگردین خونه.نیازی نیست شب رو اینجا بمونین.


آقای جانگ ادامه داد.

یونگی باشه ای زیر لب گفت و سرش رو روی میز گذاشت.

*

*

*

نیمه شب بود و یونگی مثل همیشه باید دیر میخوابید.


در رو باز کرد و کیفش رو روی میز گذاشت.

لامپ پذیرایی روشن بود.

ولی اون قبل رفتن تمام لامپ های خونه رو خاموش کرده بود.


قدم هاش رو سریعتر کرد و با پسری که روی کاناپه دراز کشیده و تلوزیون میبینه رو به رو شد.

_هوسوک ، ترسوندیم.


قرار نبود همسرش رو این موقع ببینه ، زودتر از چیزی که فکرش رو میکرد از خونه ی مادرش برگشته بود.


هوسوک از روی کاناپه بلند شد و خمیازه ای کشید:لعنتی چرا اینقدر دیر اومدی کلی منتظرت بودم.


جلو رفت و بوسه ای رو لب های یونگی گذاشت.

پسر لبخندی زد و همسرش رو به آغوش کشید.


_لباس هامو عوض کنم برمیگردم ، دوتا پیتزا سفارش بده باهم بخوریم.


هوسوک اخمی کرد:خودم یه چیزی میپزم تا باهم بخوریم.


یونگی در اتاق رو بست و نفسِ عمیقی کشید.

چیزی آزارش میداد اما سعی کرد اهمیتی نده.


گوشی رو از توی جیبش در آورد و با دیدنِ شماره ی تام پوفی کشید:الو تام؟مشکلی پیش اومده؟


صدای ورق خوردنِ کاغذ گوشش رو کرد کرد:یونگی من یه چیزی پیدا کردم.

_میشنوم.

+این اطلاعات بایگانی شده بودن و من همه رو چک کردم و تونستم یه چیزی راجب اون موجود بفهمم.


یونگی گلوش رو صاف کرد:عجله کن.

+اون موجود قابلیت شبیه سازی چهره داره و میتونه به شکل هر کسی در بیاد ، فکر میکنم با همین روش تونسته از ساختمون فرار کنه،و خب از کجا بفهمیم کسی که کنارمونه اونه یا نه؟راحت تر توضیح بدم ، من رانندگی بلد نیستم اما اگه اون موجود من رو شبیه سازی کنه میتونه رانندگی بکنه ، یجورایی نقطه ضعف من برای اون میشه نقطه قوت.



یونگی زبونش بند اومده بود و سینش به شدت بالا و پایین میشد.


بدونِ اینکه جواب اون پسر رو بده گوشی رو قطع کرد.


میدونست یک چیزی این وسط اشتباهه!

کمی از در رو به آرومی باز کرد و مشغول دید زدنِ هوسوک شد.

اون داشت با تمام ذوق و علاقه آشپزی میکرد ، چیزی که هوسوکِ واقعی ازش متنفر بود،فردی که توی آشپزخونه جای هوسوک ایستاده بود همون موجودِ عجیب بود


الان اون کی بود؟اون هیولا یا هوسوک؟

Report Page