eye

eye

#Gisha

جانگکوک با حس بدن پسر کوچیکتر کنارش روی تخت بیمارستان به سمتش برگشت و خیره نگاهش کرد ...

_چشم های قشنگی داری..

جانگکوک لبخند شیرینی زدو دستش رو زیر صورتش برد

+ممنون ولی اونها مال من نیستن ،من‌‌ پنج سال نابینا بودم .این چشم ها به من اهدا شدن.

دستش رو لابه‌لای موهای پسر روبه‌روییش کشیدو ادامه داد 

+راستی اسمت چیه؟من دوروزه بعد از عمل چشم هام میبینمت ولی اسمتو ازت نپرسیدم.

_جیمین،اسمم پارک جیمینه.اسم توهم جئون جانگکوکِ درست نمیگم؟ 

جانگکوک سرش رو تکون داد و دوباره به پسر کوچیکتر زل زد 

جیمین لبخند بیجونی زدوبا صدای آروم و زمزمه وار ادامه داد ..

_راستش من صاحب قبلی این‌چشم‌هارو میشناسم ،ولی این چشم ها بیشتر به تو میان. قدرشونو بدون.

جانگکوک سری تکون دادو خودش رو به جیمین نزدیک تر کرد،با انگشت شصتش لب های رنگ پریده ی پسر رو لمس کرد.

+صاحب این چشم‌هارو از کجا میشناسی؟ به من گفتن که زنده است،ولی خب چرا باید یک آدم زنده که خودش به چشم نیاز داره ،چشم‌هاش رو به منی اهدا بکنه که اصلا نمیشناسه ؟؟

جیمین از دیدن برق توی چشم‌های جانگکوک به‌وجد اومدو لبخندی زد 

_چون اون آدم حرف گوش کنیه و من هم میشناسه . میدونه من چیزی که بخوام و میگیرم.

جانگکوک که از هیچ کدوم از حرف های جیمین سردرنیاورده بود با چشم های متعجب بهش زل زد 

_حالا بخواب ،دوباره با هم حرف میزنیم. 

جیمین از روی تخت پایین اومدو از اتاق خارج شد ،جانگکوک خوشحال از اینکه دوست جدیدی پیدا کرده تو دنیای خیالات خودش سپری میکرد که مادرش وارد اتاق شد

+پسرم تو قرار بود استراحت بکنی چرا نخوابیدی؟ 

جانگکوک با چشم های برق زده رو به مادرش گفت

_مگه ندیدی یکی از دوستام که تازگیا توی بیمارستان باهاش آشنا شدم اومده بود به عیادتم.

مادر جانگکوک نگاه مشکوکی انداخت و ادامه داد

+ولی من چند ساعت که جلوی در اتاقت نشستم کسی نیومده به دیدنت ...

Report Page