Excuse me

Excuse me

Liskookworld

از خواب پاشدم امروز قرار بود کامبک دخترا بیاد و براش خیلی هیجان زده بود خیلی ام خوشحال بود چون لیسا سرش خلوت تره میتونن همدیگرو زود به زود ببینن هنوز یک ساعت مونده بود تا منتشر شدن آلبوم دخترا تصمیم گرفت بره ویلایو قبل کامبک دخترا رو ببینه با اکانت شخصیش به ویلایو رفت لایو و باز کرد با دیدنشون لبخندی زد خیلی وقت بود به خاطر کامبک دخترا گروهی بیرون نرفته بودن و همه و ندیده بودن شیطونی های لیسا باعث میشد تو لایو باعث میشد خیلی دلتنگ تر بشه و به طرز عجیبی خوشگل شده بود و این کوک رو دیوونه میکرد همونطور که داشت لایو دخترا رو میدید یهو در اتاقش باز شد سرشو آورد بالا و که با جیمینی هیونگش مواجه شد:کوک داری لایو دخترا رو میبینی؟

_اره هیونگ تو ام بیا ببین

جیمین اومد رو تخت کنار کوک خوابید و باهم لایو دخترا رو دیدن تو تمام مدت حواس جیمین فقط به رزی بود حواس کوک هم‌همش به لیسا بالاخره بعد از یک ساعت لایو دخترا تموم شد و جیمین و کوک هیجان زده برای موزیک ویدیو و البوم منتظر شدن وقتی ام وی اومد سریع رفتن تو یوتیوب تا ببیننش پارت اول جنی رو دیدن ولی وقتی نوبت پارت لیسا شد کوک هیجان زده به گوشی خیره شد اما با چیزی که اخم خیلی غلیظی رو صورتش شکل گرفت لیسا تو بغل یه پسر که فاصله شون خیلی کم جیمین متوجه عصبانیت کوک شد دستشو گرفت اروم زمزمه کرد:آروم باش کوک

همین رو که گفت نوبت پارت رزی با همون پسر شد که جیمین هم اخم خیلی وحشتناکی رو صورتش شکل گرفت نمیخواست جلوی کوک جلوه بده که عصبانی شده و حسودیش شده فقط تو دلش اون پسر رو لعنت میکرد که پارتنر دوست دختر عزیزش بوده انقدر جفتشون عصبانی بودن که پارت های دیگه ام وی توجه نکردن کوک به قدری عصبی بود که نزدیک بود منفجر شه فکر‌ میکرد همش تقصیر لیساست و از لیسا عصبانی بود جیمین از رزی ناراحت نبود چون میدونست که دست رزی نیست فقط دلش میخواست اون پسر رو خفه کنه همین کوک یهو از عصبانیت پاشد:هیونگ میشه بری

×کوک...

_خواهش میکنم هیونگ

×میدونم میخوای با لیسا دعوا کنی،کوک دست اون نیست که کمپانی اجبارش کرده

_دست خودش نیست ندیدی‌ چقدر بهش چسبیده بود ندیدی نگاهاش چجوری بود طوری عاشقانه نگاش میکرد که انگار واقعا دوست پسرش ، هیونگ‌ خواهش میکنم برو

جیمین‌ حرفی نداشت که بزنه برای همین از اتاق بیرون رفت اون کوک رو خوب میشناخت تا حرصشو خالی نکنه ولکن نیست برای همین‌ بیخیال شد و رفت تو اتاقش تا ترک های دیگه آلبوم دخترا رو گوش کنه...

گوشیش رو با عصبانیت برداشت شماره لیسا رو گرفت بعد از چند بوق جواب داد:سلام کوکی..

خیلی سرد گفت:سلام 

+ام وی رو دیدی؟؟؟

_هوم

+خوب بود؟

_خوب بود؟؟؟هه افتضاح بود

یهو لیسا زد زیر خنده همون خنده هایی که جانگکوک براشون میمرد:نه واقعا بگو چطور بود؟

_گفتم که افتضاح بود

+کووووک راستشو بگو

_من‌ راستشو گفتم‌ افتضاح بود راستی بغل اون پسره چطور بود بهتر از بغل من بود نه؟ از اون‌ نگاه های عاشقانت معلوم بود خیلی داری لذت میبری ازش..

+کوک تو ناراحت شدی؟؟

_نباشمم؟؟با کلی اشتیاق با جیمین اومدم‌ ام وی رو ببینم ولی یهو دیدم دوست دختر عزیزم تو بغل یه پسر دیگه که فاصله صورتاشون خیلی کم و دوست دختر من‌ هی عاشقانه نگاش میکنه اون وقتی میگی ناراحت شدی؟یادت نیست سر هایلایت کامبک ما وقتی با یونا دست دادم‌ جقدر عصبانی شدی باهام قهر کردی اونم فقط برای اینکه باهاش دست دادم ولی تو رفتی تو بغل اون پسره هی عاشقانه نگاهش میکنی طوری که واقعا دوست پسرته

+کوک‌ مگه دست منِ خب چیکار کنم وقتی میگن باید اینکارو کنم‌ بارو کن پسره هم دوست نداره من‌ بغل بگیره

_چرا دوست داره جی بهتر از اینکه لالیسا مانوبان رو بغل بگیره 

+هی کوک چی داری میگی اون یکی از کارآموزای کمپانی عه اون خودش میدونه من دوست پسر دارم میدونه که دوست پسرم تویی

_تازه میدونست انقدر بهت چسبیده بود و هی لمست میکرد

+کوک خیلی داره بزرگش میکنی‌ اون همش یه ام وی بود مگه واقعی بود

_هیچی نگو لیسا هیچی!

بعدش گوشی رو قطع کرد از عصبانیت صدای نفس هاش تا بیرون میرفت دستاشو مشت کرده‌ دلش میخواست اون پسر الان پیشش بود تا میتونست میزدش تا دیگه از کارا نکنه لیسا بعد اون دنسش با اون پسره تو کنسرت به کوک قول داد دیگه از این کارا نمیکنه ولی بازم کرد و این بیشتر رو مخ کوک بود...

(دو روز بعد)

دو روز بود با لیسا قهر بود باهم حرف نزده بودن دلش براش تنگ شده بود ولی لازم بود و هنوز ازش عصبانی بود از جاش بلند شد از اتاق رفت بیرون پسرا همه جز شوگا هیونگ‌بیدار بودن بعد سلام دادن به هیونگاش بی میل رفت تا از نوتلا و تست هایی که رو میز بود بخوره همونطور که داشت میخورد جیمین اومد گفت:کوک امشب با دخترا قرار گذاشتیم‌بریم بیرون

_چی؟

×خیلی وقت بود همگی باهم نرفته بودیم بیرون قرار گذاشتیم امشب بریم

_هیونگ من نمیام

×چرا نمیای؟

_حوصله ندارم

×عههه کوک میدونم که به خاطر لیساس

_نه گفتم که حوصله ندارم

×باید بیای

_هیونگ‌ گفتم که..

×کوک میشه بحث نکنی با من گفتم‌ که میای 

کوک که دیگه بهونه نمیتونست بیاره باشه آرومی گفت....

با اصرار هیونگاش رفت لباسشو پوشید موهاشو مرتب کرد بعد اومد بیرون چون خیلی بی حوصله بود سریع آماده شد در صورتی که کوک همیشه آخرین نفری بود که اماده میشد حالا اولین نفر بود یکم با گوشیش ور رفت تا پسرا آماده شن بعد از چند پسرا یکی یکی اومدن با بی میلی از جاش پاشد و رفت سوار ماشین شد تو این مدت سرش و تکیه داده بود به شیشه و بی وقفه بیرون و نگاه میکرد با مشتی که تهیونگ زد تو دست به خودش اومد:هی کوک کجایی؟سه ساعت دارم صدات میکنما

_ببخشید حواسم‌ نبود چیکارم‌ داشتی

*هیچی بیخیال مثل اینکه حالت خوب نیست

_نه نیست

*نمیخوای باهاش آشتی کنی؟

_معلوم‌ که نه

تهیونگ خواست حرف بزنه که همون لحظه ماشین متوقف شد و رسیدن همشون سریع ماسک ها و کلاه هاشون رو گذاشتن تهیونگ پیاده شد پشت سرش کوک هم پیاده شد از دور دخترا رو دیدن که براشون دست تکون میدادن رفتن سمت دخترا لیسا با خجالت کوک رو نگاه میکرد کوک هم اصلا نگاهش نمیکرد باهم راه افتادن تا برن به کافه ی یکی از دوستای تهیونگ که جای امنی بود هر کدوم از پسرا دست دوست دخترشون رو گرفته بودن فقط جی هوپ و شوگا و نامجون کوک تنها راه میرفتن البته جی هوپ و شوگا باهم حرف میزدن و نامجون هم با جین جیسو ولی جانگ کوک اینور تنها بدون‌حرف راه میرفت اون ور هم لیسا هر از گاهی نگاهایی بهم می انداختن البته بیشتر لیسا نگاش میکرد منتظر بود کوک بیا دستشو بگیره ولی خبری نبود باید تا کافه تنها میرفت جیمین و رزی که متوجه این دو شدن از هم جدا شدن جیمین رفت پیش کوک رزی ام رفت پیش لیسا جیمین کوک خودشو و کوک رو از بقیه دور کرد تا باهاش حرف بزنه رزی ام رفت با لیسا حرف بزن دستشو دور شونه های طریف لیسا گذاشت لیسا که میدونست رزی برا چی اومده پیشش بلافاصله زد زیر گریه اروم و بیصدا گریه میکرد رزی ام موهاشو نوازش میکرد سعی میکرد آرومش کنه لیسا خیلی ظریف بود طاقت بی محلی های کوک رو اصلا نداشت دو روز بود باهاش حرف نزده بود الانم که اصن نگاش نمیکنه اینا لیسا رو خیلی اذیت میکرد جیمین و کوک بعد از مکالمه کوتاه اومدن معلوم نبود جیمین‌بهش چی گفته بود ولی کوک یکم‌بهتر شده بود حداقل با هیونگاش حرف میزد رفتن تو کافه هر کی کنار دوست دخترش نشست رزی لیسا رو برد تا یکم به صورتش آب بزنه وقتی اومدن فقط کنار جیمین و کوک خالی بود رزی رفت کنار جیمین نشست لیسا نمیدوست کجا بشینه پیش کوک یا کلا نشینه ولی خب نمیشد نشینه که برای همین با کلی استرس رفت صندلی رو کشید عقب کوک که تمام این مدت سرش تو گوشیش بود سرش با آورد با دیدن اخم کوچولویی کرد و دوباره نگاهشو بگو گوشی داد لیسا آروم رفت کنارش نشست همه باهم حرف میزدن ولی کوک لیسا همش ساکت بودن کوک که از همون اولش سرش تو گوشی بود لیسا هم همش کلافه به اطراف نگاه میکرد حالا شیطون ترین کاپل گروه شده بود ساکت ترین کوک خیلی کلافه بود این که نمیتونست با لیسا حرف بزنه اذیتش میکرد ولی این قهر لازم بود سفارش هاشون رو آوردن کوک برای اینکه آروم بشه قهوه سفارش داده بود وقتی داشت قهوه رو میخواد نگاه لیسا همش رو خودش حس میکرد یهو برگشت سمتش لیسا با دیدنش سریع روشو برگردوند کوک به روی خودش نیاورد ولی تو دلش کلی به کیوتی لیسا خندید بیخیال شد ادامه قهوشو خورد که صدای لیسا به گوشش رسید:نمیخوام حرف بزنی باهام؟

کوک جوابی نداد که یهو صدای گریه لیسا به گوشش خورد برگشت نگاش کرد صورتش پر اشک بود دل کوک لرزید اصلا دوست نداشت گریه های لیسا رو ببینه عصبی از جاش پاشد رفت بیرون همه متعجب به جای خالیش و دیدن و بعد نگاهشون افتاد به لیسایی که صورتش خیس خیس بود خواستن حرفی بزنن که لیسا ام سریع پاشد رفت بیرون از کافه اومد بیرون خبری از کوک نبود یکم‌ اطراف و نگاه کرد و کوک رو دید که داره راه میره سریع خودشو بهش رسوند دستشو دور بازوهای کوک حلقه کرد که کوک متعجب شد برگشت که با لیسا مواجه شد بدون حرف راه افتاد:کوک...من...من..متاسفم میدونم خیلی زیاده روی بود ولی باور کن دست من نبود مجبور بودم

_خودت ام وی رو دیدی؟‌نبینی چقدر نگاهات عاشقانس نمیبینی اون‌ پسر چجوری داره لمست میکنه؟

+متاسفم...

_متاسفی؟فقط همین؟لیسا تو به من قول داده بود قول دادی بعد از اون دنس مزخرف تو کنسرت دیگه با پسرا کاری نکنی حتی اگه کمپانی بگه ولی بازم انجام دادی

+اره میدونم زدم زیر قولم چون مجبور بودم من آدم بد قولی نیستم خودتم میدونی اما این بار واقعا دست خودم نبود.میدونی وقتی تو بغل اون پسر بودم چیکار کردم که نگاهام اونطور عاشقانه بود؟تو رو تصور کردم برای اینکه بتونم تو بغلش طاقت بیارم تصور کردم تو بغل تو ام همش تو اون مدت تو ، تو ذهنم بودی.متاسفم کوک.

بعد لیسا آروم رفت گونشو بوسید که خود به خود لبخندی رو لبای کوک شکل گرفت:دیگه لبخند زدی این یعنی بخشیدیم

کوک خواست اعتراضی

کنه که لیسا با بغل کردنش فرصتی بهش نداد لبخندش پر رنگ تر شد آروم دستشو دور لیسا حلقه کردم سفت بغلش کرد بعد بوسه ای رو موهاش گذاشت از هم جدا شدن هردوشون با لبخند بهم‌ نگاه میگردن:بریم پیش بقیه؟

لیسا با سر حرف کوک رو تایید کردن بعد کوک انگشتاشو لای انگشتای لیسا برد با هم رفتن تو کافه...


های لاوا سناریو درخواستی بود امیدوارم دوسش داشته باشین نظرا خیلی کم!!! نظر بدین درخواستی هاتونم بگید براتون بزارم

لاو یو عال

Report Page