Excuse me

Excuse me

نویسنده: ati

+قسم میخورم..قسم میخورم که اشتباه کردم..افراد احمق من اونو اشتباه گرفتن،میدونم از بی کفایتی من بود،خودم تاوانشو میدم

از جاش بلند شد و نزدیک مادر بمی اومد

+مادر لطفا کتکم بزنید..لطفا روم نمک بپاچید هر کاری میخواین باهام بکنین و تو بم بم...لطفا ازم شکایت کن و بزار تاوانشو بدم این حق منه

هق زد..یکی..دوتا و بالاخره اشک هاش راهی صورت سفیدش شدند

پاهاش سست شد و روی زمین افتاد،دستاشو جلوی صورتش گذاشته بود و گریه میکرد

+منو ببخشید التماس میکنم...التما..ستون میکنم..

حالا مادر بمی کمی اروم گرفته بود و بیصدا تو بغل پسر مصدومش اشک میریخت

ازینکه میدید انقدری وجدان داره که پای کارش وایسه تونست کمی اروم بگیره

یوگیوم فقط اشک میریخت و ناله های مردونه اما سوزناکش دل هر کسی رو به رحم میاورد

انقدر زار زد تا یکم تخلیه شد

با صورتی که کاملا قرمز و خیس شده بود و باعث میشد سوزش صورتش بیشتر هم شه رو به هر دوشون کرد 

دستهاشو کف زمین گذاشت و بهشون تعظیم کرد

بلافاصله از جاش بلند شد

+من خودمو به پلیس این محل تحویل میدم..اگر منو بخشیدی پس بیا ملاقاتم..امیدوارم که شما هم منو ببخشین مادر

من مطمئن میشم به خوبی انجامش بدم تا ازم بگذرین

تعظیم دیگری کرد و بدون اینکه منتظر واکنشی ازشون باشه خونه رو به مقصد کلانتری ترک کرد

______________

دو هفته بعد*

به دیوارای سلول سرد و کوچک زندان خیره شده بود،تو این چند وقت با زندگی کردن تو این مکان میتونست کمی از زجری که به بم بم داده بود رو حس کنه

چرا که اون فقط زندانی شده بود،بدون هیچ ضرب و شتم و خونریزی ای

میخواست خودشو راضی کنه اما تا وقتی که بم بم به دیدنش نمیومد نمیتونست اروم بگیره

اومدنش مجوز بخشیده شدنش حتی توسط خودش بود

اما انگار قرار نبود خبری ازش بشه،حتی نیومده بود تا رضایت بده

این یعنی...

بدون هیچ انگیزه ای روی تخت سفت و سرد دراز کشید و ساعد راستشو رو پیشونیش گذاشته بود،چشم هاشو روی هم گذاشت اما طولی نکشید که با صدای قفل در،اونهارو باز کنه

نگهبان:بیا بیرون

یعنی حدسش درست بود و اون اومده بود؟

انگار تمام افسردگی این مدتش به یکباره محو شد،با خوشحالی از سلول بیرون اومد

چشم هاش تا اخرین حد ممکن باز شده بودند و برای چند ثانیه به سختی نفس کشید

+بم بم

بم با لبخند کمرنگی سمت یوگیوم اومد

_معلومه اینجا حسابی بهت ساخته،ریختو قیافشو نگاه کن

با شرمندگی سرش رو پائین انداخت 

بم دستشو به شونه ی افتاده ی یوگیوم رسوند و به ارومی فشرد

یوگیوم نگاهی به دست و پاهاش انداخت

+خوبی؟متاسفم من مسببشون بودم

_هی..خوبم هفته ی دیگه میتونم بازشون کنم

+این خیلی عالیه..خوشحالم شدم

_یوگیوم..ازونجایی که الان اینجام پس بخشیدمت

چشم های یوگیوم با شنیدن حرفای بم خیس شدند

_بهت نمیاد انقدر لوس باشی اقای رئیس

یوگیوم لبخند تلخی زد:من..من..ممنونم بم بم

_یه چیز دیگه

+چی؟

بم بم کنار رفت و فردی که پشت سرش بود نمایان شد

+م..مادر

مادر بم بم با لبخند محوی سرش رو تکون داد

یوگیوم جلو رفت و خودشو بغل مادر بم بم انداخت

+واقعا منو بخشیدین؟

# برام خیلی سخت بود اما اره

+ممنونم...خیلی ممنونم

# خب من باید برم..فعلا پسرا

بعد ازینکه کارای رضایت دادن و امضا و کاغذ بازی تموم شد از کلانتری بیرون اومدن

_خب حالا باید چکار کنیم؟

+نظرت چیه بریم یه کافه ی دبش؟

_موافقم

+بعدش بریم خونه ی من نودل بخوریم؟(-_-)

_یاااا چی تو سرته

+فعلا هیچی ولی...

سرشو نزدیک به گوش بم کرد و درحالی که لحن خماری به صداش میداد گفت:بعدا دارم

خنده ی کجی کرد که بم به بازوش ضربه زد

یوگیوم بدون توجه به ضربه اش زیر بغلشو گرفت و با هم به سمت کافه ی مورد نظرشون حرکت کردند


پایان :)

Report Page