Evil

Evil

#ELY

_ چی دارین میگین؟

من نمیتونم اینکارو کنم!

تهیونگ با عصبانیت گفت و به مرد روبه‌روش خیره شد

نامجون موهاشو بهم ریخت و با کلافگی لب زد: تو تنها کسی هستی که تونستی بیشتر از ۵ دقیقه اونجا بمونی و اتفاقی برات نیفته درسته؟

ما فقط ازت میخوایم مدت طولانی تری اونجا باشی! همین...

تهیونگ خنده ی عصبی کرد و چشماشو تو حدقه چرخوند: عاه فقط همین؟

خیلی خوبه!

پس من میرم بار و بندیلم و جمع کنم و برم خونه ی شیطان!

فکر خوبیه..

نامجون صداشو صاف کرد و همینطور که سمت پرونده ها میرفت با لحن جدی ای گفت: خونه ی شیطان نه و جعبه اسباب بازی شیطان

بعدشم اون نمیتونه بهت آسیبی بزنه

تهیونگ سرشو بین دستهاش گرفت و با کلافگی گفت: از کجا انقدر مطمئنی؟

نامجون پرونده رو برداشت و سمت تهیونگ رفت

کنارش روی صندلی نشست و پرونده رو ورق زد

این لیست کساییه که تو این مدت رفتن اونجا

اولین نفری که رفت من بودم...

میتونستم اون هاله ی سفید و ببینم!

ولی دلیلشو نتونستم ببینم

هیچی یادم نمیاد..

فقط میتونم ترسشو احساس کنم!

خودتم موقع آزمایش اون عینک باهام بودی و دیدی که کار کرد و تونستم هالشونو ببینم!

اون هاله ی سفیدش خیلی کمتر از هاله ی سفیدش بود...

و این یعنی قدرت اون خیلی بیشتر از منه!

اونجا خیلی وحشتناک بود ولی چیزی یادم نمیاد!

اما تو یادته...

و من مطمئنم شیطان به تو آسیبی نمیزنه

در تمام این افراد خودکشی وجود داشته!

نیم نگاه شیطان باعث شده اونجا دست و پا بزنن و کمک بخوان!

ولی تو چی؟

نزدیک یک ماه از رفتنت به اونجا میگذره و نه فراموش کردی و نه خودکشی!

تهیونگ بلند شد و کت چرمیشو از روی صندلی برداشت: ممنونم بابت پذیرایی و حرفای بیهودت نامجون شی!

نامجون بلند شد و با صدای بلند و تهدید آمیزی همین طور که برگه ای رو تکون میداد گفت:

میدونی که نمیتونی از شر این خلاص شی...

تهیونگ دندون هاشو بهم سابید و سمت نامجون قدم برداشت: من میرم...

ولی مطمئن باش یروز حسابتو میرسم...

و با قدم های عصبی از نامجون دور شد...


**


+ خب آماده ای؟

نامجون با جدیت گفت و به تهیونگی که سعی در پوشیدن لباس هاش داشت نگاه کرد: آره..

نامجون سری تکون داد و میکروفون رو به یقه ی تهیونگ وصل کرد: یادت باشه اصلا باهاش حرف نزن...

تهیونگ سری تکون داد و سمت در قدم برداشت

با گذاشتن پاش پشت اون خط قرمز صدای سوت ضعیفی رو شنید

صورتشو جمع کرد و سمت نامجون برگشت

با دیدن اون همه آدم که اومدن تا ببینن تهیونگ زنده میمونه یا نه آب دهنشو قورت داد

با نزدیک شدن به در خونه تپش قلبش بیشتر شد و صداهای عجیبی رو شنید...

دست های لرزونش رو سمت زنگ در برد

قبل اینکه زنگ بزنه در باز شد و دوباره اون محیط خوفناک که هر طرفش با آینه های وارونه تزئین شده بود رو به نمایش گذاشت

با ترس داخل رفت و دوباره برگشت تا نامجون رو ببینه...

ولی همون لحظه در بسته شد و دوباره مثل یک ماه پیش نفس تهیونگ حبس شد

Report Page