Evil

Evil

BETXSO





_بیبی کوچولوی من کجاس؟

+تو اتاقشونن قربان،همونطور که گفتین راس ساعت یازده رفتن تو تخت خواب!

_هوم...خوبه حرف گوش کن شده!

به سمت اتاق بیبی کوچولوش رفت و در اتاق رو باز کرد.

_وای...بیبی من خوابه؟...پس من امشب کیو بغل کنم؟

جیهوپ بلند شد و اخماشو به طرز بامزه ای توی هم کشید و گفت: چشمم روشن میخوای کیو بغل کنی؟ها؟

خندید و گفت:هیچکس من یدونه بیبی دارم و اونم جیهوپ کوچولوعه!حالا با یه بغل از ددی پذیرایی نمیکنی؟

جیهوپ بدو بدو به طرف ددیش دوید و گفت: امشب میشه با ددی بازی کنم؟

ددیش خندید و گفت:راستش نه اومدم یچیزی بهت بگم بیبی!

جیهوپ ابرو هاشو با تعجب بالا انداخت و گفت:چی شده ددی؟

_راستش یه ماهی نیستم یه کاری برام پیش اومده باید برم فرانسه!

جیهوپ لباشو غنچه کرد و گفت:خب اینطوری که من حوصله م سر میره چیکار کنم؟

_نترس تنها نمیمونی برات پرستار گرفتم میاد ازت مراقبت میکنه!

جیهوپ سرشو کج کرد و گفت: پرستار؟اسمش چیه؟

_آره،اسمش شوگاس! از هرکی پرسیدم گفت خیلی خوب و مهربونه.

جیهوپ باشه ی غمگینی گفت و ادامه داد:شبخیر!

از اتاق جیهوپ بیرون رفت و به اتاق خودش برگشت و جیهوپ رو با فکر و خیالاتش تنها گذاشت...

جیهوپ روی تختش خوابیده بود و با خودش فکر میکرد:

یعنی آنقدر براش بی ارزشم که حتی نفهمید ازش ناراحتم؟

خیلی وقته دیگه بهم اهمیت نمیده!

حداقل مثل قبل نمیده!

من دیگه نمیتونم این وضعو تحمل کنم!

فردا...فردا بهش میگم دیگه نمیخوام ادامه بدم!

بعد از کلی فکر کردن و مرتب کردن حرفاش چشماشو بست و خوابید...

بیدار شد و با سرعت از پله ها پایین رفت و رو به خدمتکار گفت: ددی کجاس؟

+آقا صبح زود رفتن سفر و گفتن که تا یه ساعت دیگه پرستارتون میان!

جیهوپ قیافه ش رو آویزان کرد و تشکر کرد و به سمت پذیرایی رفت.

تی وی رو روشن کرد و برنامه ی موردعلاقه ش رو دید.

بعد از چند دقیقه زنگ در رو زدن و یه پسر خوشگل با موهای بلوند وارد شد...

سلام کرد و به طرف جیهوپ رفت و گفت: تو اون پسر کوچولویی هستی که باید ازش مراقبت کنم؟

جیهوپ پوزخندی زد و گفت:بستگی داره منظورت از پسرکوچولو چی باشه!

شوگا موهای جیهوپ رو بهم ریخت و گفت: اتاق من کجاس؟

جیهوپ به اتاقی که کنار اتاق خودش بود اشاره کرد گفت:اونجا اون اتاق چپی مال توعه کناریش مال منه!

شوگا همینطور که از پله ها بالا میرفت گفت: مثل اینکه خیلی شیطونی آخه ددیت گفت حواسم باشه به خودت دست نزنی!

جیهوپ چشم غره ای بهش رفت و زیر لب گفت: دیگه به اون ربطی نداره من چیکار میکنم و چیکار نمیکنم اون فقط سرپرست منه و بس دیگه هم هیچ رابطه ای باهم نداریم!

همه جمله ها رو با حرص میگفت!

شوگا که متوجه این حرص خوردن پسر کوچولو شده بود خندید گفت:

حرص نخور بچه، الان که اینجا نیس که اینا رو بشنوه! 

مکثی کرد و ادامه داد: 

از الان گفته باشم اصلا از شیطونی خوشم نمیاد اگه بخوای از کارایی که میگم سرپیچی کنی دیگه مهربون نیستم!

جیهوپ پوزخندی زد و گفت:هنوز مونده منو بشناسی آقای پرستار!

شوگا بعد از اینکه وسایلشو توی اتاق گذاشت به سمت پسرک رفت و گفت: خب،خب،اسمت چی بود بچه؟

جیهوپ چشماشو روی هم فشار داد و گفت:

آنقدر بهم نگو بچه اسمم جیهوپه!

شوگا خندید و گفت:هرجور بخوام صدات میکنم کوچولو!

جیهوپ شیطانی ترین نگاهش رو تحویل شوگا داد و گفت: از حرفات پشیمون میشی شوگا!

شوگا خندید و گفت:نمیشم بچه کوچولو!

جیهوپ برگشت توی اتاقش و گوشیشو برداشت و به دوستش زنگ زد...

_سلام کوک!

+بهههه چه عجب یادی از ما کردی هوپی!

_مسخره بازی در نیار امشب میای بریم پارتی؟

+چیشده که بیبی کوچولو میخواد بره پارتی؟!

_میای یا نه؟ 

+میدونی که همیشه پایه ی برنامه م!

_خوبه!

گوشی رو قطع کرد و پوزخندی زد و گفت:اگه تونستی جلومو بگیر آقای پرستار!

سکسی ترین لباسی که داشت رو برداشت و لباساشو عوض کرد...

متوجه سنگینی نگاه های کسی شد و سرشو به طرف در بالا آورد و با شوگا مواجه شد...

_جایی تشریف میبردین آقای هوپ؟

+فک نمیکنم به تو مربوط باشه!

_نه دیگه من پرستارتم معلومه به من مربوطه!

+اصلا بهت پیشنهاد نمیکنم که در این مورد اذیتم کنی چون اگه بخوای زندانیم کنی دیوونه ت میکنم!

_ولی منم بهت پیشنهاد میکنم که اون لباستو عوض کنی تا همینجا بفاکت ندادم بچه!

جیهوپ خندید و گفت:عه؟! مگه بلدی؟

شوگا لبخند هیستریکی زد و گفت:امتحانش ضرر نداره بیب...

جیهوپ آروم آروم به شوگا نزدیک شد و فاصله ی بینشون زو پر کرد...

لباشو روی لبای پر حجم شوگا گذاشت و بوسه ی نرمی روش کاشت.

ازش فاصله گرفت و گفت:اگه بتونی راضیم کنی ده برابر پولی که ددیم بهت داده رو بهت میدم!

شوگا ریز خندید و گفت:مثل ددی ها حرف نزن بیب دو دقیقه ی دیگه که زیرم ناله کردی میفهمی!

و جیهوپ رو سمت خودش کشید و بوسه شون رو تمدید کرد...

لباساشونو در آوردن و روی تخت دراز کشیدن...

شوگا روی جیهوپ خیمه زد و لباشو روی لبای خوش طعم جیهوپ گذاشت و شروع کرد به مکیدن لباش.

بعد از کم آوردن نفس ازش کمی فاصله گرفت.

با برخورد لب های پرحجم شوگا به گردنش آه کوتاهی کشید.

شوگا پوست گردن هوپ رو میمکید و هوپ ناله های بلندتری میکرد.

بعد از چند ثانیه از گردنش دل کند و با لذت به مارک هاش نگاه کرد.

آروم لب زد: این مهر مالکیت منه! دیگه به جز من حق نداری زیر کسی بخوابی!

جیهوپ غرق در لذت گفت:چشم ددی!

دستشو روی بدن سفت جیهوپ به حرکت درآورد.

و دیکشو داخل جیهوپ برد...

_آهههه...فاک....عالیه....آههه...تندتر....

شوگا ضرباتش رو تندتر میکرد و این به لذت جیهوپ اضافه میکرد...

_آههه...دد...دارم میام‌....

جیهوپ داشت به اوج می رسید که شوگا با شدت توش خالی شد...

بعد از چند ثانیه جیهوپ هم ارضا شد‌...

شوگا کنار بدن بی جون جیهوپ دراز کشید و گفت: خوش مزه ای کوچولو ....

از این به بعد هرشب میخوام مزه مزه ت کنم...

Report Page