Everything

Everything

⊱Sklate

تهیونگ دستشو رو بوق فورد ماستنگ قرمز رنگ قدیمیش گذاشت و به جونگوکی که با یه پلاستیک خوراکی داشت از فروشگاه پمب بنزین به طرف ماشینش می دوید نگاه کرد. 

جونگوک با عجله خودشو رو صندلی جلو پرت کرد و داد زد:

-برو برو برو! گاز بده تهیونگ!!

پسر بزرگتر سرعتشو بیشتر کرد و پرسید:

-سیگار برداشتی؟ 

جونگوک بعد از اینکه یه سیگار از پاکتی که دزدیده بود رو بین لبای دوست صمیمیش گذاشت و کمکش کرد روشنش کنه، یکی برای خودش روشن کرد:

-من دیگه نمیخوام دزدی کنم تهیونگ! از این زندگی فاکی خسته شدم! میخوام ترکت کنم.

تهیونگ خندید و مثل همیشه ضربه ای به زیر چونه ی پسر مورد علاقش زد:

-بری؟ فکر کردی من میزارم؟ میدونی که دوست دارم!

جونگوک برخلاف اون پسر کنارش دود رو از پنجره بیرون فرستاد و چشماشو براش چرخوند:

-هزار بار اینو گفتی و منم هزار بار گفتم گِی نیستم! من دیگه نمیخوام مثل بزدلا زندگی کنم و بخاطر کوچک ترین چیزی مثل یه مسواک دزدی کنم! دوست داشتن تو به چه دردم میخوره؟ 

تهیونگ به طرف گاراژ متروکه ی خارج شهری که حکم خونه رو براشون داشت مسیرشو عوض کرد:

-پس دیگه نمیخوای دزدی کنی؟ میخوای مثل آدم زندگی کنی؟ دوست پسرم شو تا زندگیتو برات بهشت کنم!

بعد از سکوتی که جونگوک کرد، تهیونگ خندید و ادامه داد:

-میبینی؟ انقدر بزدلی که حتی جرات نداری قبول کنی!

جونگوک کلافه و عصبی سیگارشو پرت کرد بیرون و پوزخندی زد:

-من بزدلم؟ 

لباشو جلو داد و با بیخیالی ساختگی شونه هاشو بالا انداخت:

-باشه خوبه!! قبوله! منتظر میشم تا ببینم برای دوست پسر جدیدت حاضری چیکار کنی!

Report Page