Dsa
پروفسور فرید🧐🧐👨🔬#ادامه_پارت_۳۳۳
-بسه بچه بسه....این شر و ورا چیه...روح کیلو چنده....توهم زدی چرا....؟
عصبانی شدمو با حرص گفتم:
-وااااای....چقدر تو رو مخییییی....بخدا اون اتفاق واسه من افتاد....تازه وقتی رفتم دستشویی یه نفر هی میومد میزد به در و فرار میکرد...ساعت مچیم....ساعت مچیم جلوی آینه بود ولی وقتی خواستم به مچم ببندم ندیدمش....ایناهم شر و ورن !؟؟
خندید....از خنده هاش جاخوردم....پس مشخص بود بازم حرفامو باور نکرده.... دستمو مشت کردم و دندنامو رو هم سابیدم.....
اما اون همچنان خندید و بعد گفت:
-ببین دختر جون...امیرحسین فقط داشت سر به سرتون میذاشت....میخواست تو و یلدا رو بترسونه....
ای باباااااا چرا نمیخواست حرفمو باور کنه.....واسه همین هم با حرص و هم با دلخوری گفتم:
-بجون خودم راس میگم....
-یاااااسمن...یااااااسمن....بفهم نفهم...میگم امیرحسین داشت سر به سرت میذاشت.....
-پس باور نکردی آره....!؟؟؟
-نه....چون امیرحسین داشت سر به سرتون میذاشت.....
با حرص لبهامو روهم فشار دادم و بعد گفتم:
-من اصلا کاری به حرفهای امیر ندارم.....من میگم اون اتفاقها واقعا واسم افتادن....
لبخند زد و گفت:
-نترس عزیزم...خبری نیست...توهم....
نمیدونم چرا یهو ذهنم از روح و این چیزا خالی شد و رفت پی "عزیزم" گفتن ایمان.....اونقدر مهربون این حرف رو زد که ناخواسته لبخندی روی لبهام نشست.....و بعد پرسیدم:
-تو دیگه منو دوست نداری!؟؟؟
بهم خیره شد...از صورت و چشماش نتونستم چیزی بخونم....فقط سکوت کرد....
دیگه داشتم ازش ناامید میشدم که خیلی بی ربط پرسید:
-بنظرت امیرحسین الان خواب!؟
از سوالش جاخوردم..قطعا جواب سوال من یه سوال دیگه نبود....با این حال گفتم:
-آره....معلوم که خواب....
همچنان به سوالای بی ربطش ادامه داد:
-یلدا چی!؟ اونم خواب!؟
-خب....آره....حتما...
-حاج خانم و حاج آقا چی!؟ اوناهم خوابن!؟؟
نگاهی به چراغای خاموش خونه انداختم و بعد همونطور که تو ذهنم بخاطر سوالای درپیتش هی بهش فحش میدادم گفتم:
-اونا نه که میشه به صورت خودکار خوابشون میبره...
با دست اشاره کرد و گفت:
-پس بیا جلو....
گیج نگاهش کردمو پرسیدم:
-چیکار کنم؟
-میگم بیا جلو....
از جای خودم بلند شدم و رفتم کنارش نشستم.....
دستاشو دو طرف صورتم گذاشت و بعد سرش رو آورد جلو و لبامو پر ولع و آبدااااار بوسید......
هنگ کردم.....و همچنان تو این حالت مونده بودم....اون اما دستاشو از دو طرف صورتم برداشت و گفت:
-من همیشه دوست دارم.....همیشه....