Dream

Dream

@bts_land

قسمت چهارم(بخش دوم)

جانگ کوک

چشمانش رو که باز کرد...

همه چیز تار بود وقتی کم کم همه جا واضح شد

اولین چیزی که دید صورت نگران تهیونگ بود

-جانگ...حالت خوبه؟؟؟؟؟

نگاهی که اطرافش انداخت

روی تشک چه ای از جنس ابریشم که روی زمین بود دراز کشیده بود.

و پارچه ای خیس روی پیشونیش قرار داشت...

آروم نیم خیز شد و دستشو روی سر دردناکش گذاشت

+... من کجام؟؟؟؟؟

-ما داخل مخفی گاهمونیم!!!

جانگ سرش رو بالا اورد و با تعجب به تهیونگ نگاهی انداخت:

+مخفی گاه؟؟؟؟

ته در حالی که سرشو به معنی آره تکون میداد

-آره...وقتی رو دستام بیهوش شدی خیلی ترسیدم...نزدیک ترین جایی که به خاطر داشتم این کلبه بود...

جانگ کوک حس میکرد کم کم داره همه چیز یادش میاد

مطمئن بود که این هم خوابه

ولی دردی که توی سر و قلبش حس میکرد خیلی واقعی بود...


تهیونگ درحالی که از لبخند های معروفش،میزد

:کارم خوب بود نه!!!!

جانگ کوک از دیدن چهره ی تهیونگ خندش گرفت و آروم تعییدش کرد

+آره خوب بود

تهیونگ یک بار دیگه خندید و نزدیک جانگ کوک اومد

بعد از بوسیدن گونه ی جانگ که لحظه ای اونرو مات و مبهوت کرد سرشو روی پاهای جانگ گذاشت و دراز کشید

ته-جانگ...


جانگ کوک:

+بله؟؟

-یه چیزی بگم...

+چی؟؟

-تو حلقه ی منو قبول کردی ، به نظرت نباید یه خونه برای خودمون داشته باشیم؟؟

جانگ کوک در حالی که داشت خجالت میکشید

+خونه چیه؟

ته بلند شدو روی دستاش به سمت جانگ کوک خم شد...

-جانگاا...بیا ازاین به بعد اینجا بشه خونمون...

نظرت چیه...

+این مزخرفات چیه؟؟؟؟؟

+چی؟؟مزخرفات ؟؟؟ دارم راست میگم...

جانگ کوک فکر کرد، هنوز دو دل بود

-جانگااااااا...بیا از این به بعد اینجا زندگی کنیم....

+تهیونگ چی داری میگی؟؟؟؟اگه پادشاه بفهمه چی میشه؟؟؟بهش فکر کردی؟؟؟؟پدرو مادرم چی؟؟؟؟اوناچی میشن؟؟؟

تهیونگ بازو های جانگ کوک رو گرفت و سمت خودش کشید و در حالی که در چشماش خیره شده بودگفت:::

-وقتی اون حلقه رو به تو دادم،زمین و زمان رو کنار گذاشتم حتی پدر ومادرم روتا فقط با توباشم...

جانگ کوک سرش رو پایین انداخت 

از کی انقدر خودخواه شده بود؟؟؟؟چطور فکر اینجاش رو نکرده بود

سرش رو بالا اورد

و به چشمان تهیونگ زل زد...

اروم اروم سرشونزدیک برد 

.

.

و پیشونیشو به پیشونی تهیونگ تکیه داد

+فکر کنم این خونه به کمی تمیز کاری نیاز داشته باشه

و با لذت به صورت مبهوت تهیونگ زد

از درد خفیفی که توی سرش پیچید چهرش تو هم شد...

به چهرهی تهیونگ نگاهی انداخت که کم کم تار میشد

و بعد ازلحظه ای به طور کامل محو شد...

Report Page