Dream

Dream

@bts_land🕸

مقدمه: 

افسانه ای وجود دارد

در مورد عشقی ممنوعه

این عشق در زمان چوسان قدیم رخ داد

عشقی که سرانجامی نداشت

عشقی که فقط مرگ آنهارا از هم جدا کرد...

مرگی ناحق

مرگی به بهانه ی عشق...




کوکی:

افسانه ای وجود دارد

در مورد عشقی ممنوعه

این عشق در زمان چوسان قدیم رخ داد

عشقی که سرانجامی نداشت و...


مسخره است

باز هم همون افسانه ی تکراری

برام جالب بود

که چطور وقتی حتی نمیدونند که این عشاق چه کسانی بودند باز هم این افسانه را میگفتند؟؟؟؟

حتی نمیدونستند اسم آونهاچی بوده...

فقط این را میدونستند ، که زمانی که حاکم از عشق میون این دو با خبر شد،عکس العمل جالبی نشان نداد...

یکسری میگفتند که :یکی از اونها مرد و تا دیگری تا آخر عمرش عذاب کشید اما چیزی از پایان زندگی دیگری نگفتن

 جالب تر از اصل داستان شایعه هایی بود که :حاکم به یکی از آنها علاقه مند بود

ولی شایعه ای که خیلی دهن به دهن میچرخید

اینبود که:هر دوی آنها پسرند

البته من حتی این داستان رو باور ندارم چه برسه به شایعه هاش

 اینکه معلم زبان کره ای هم سر کلاس برامون اینو بگه ، واقعا خسته کنندس...

معلم:جئون جانگ کوک،حواست کجاست دارم برای تو حرف میزنم...

+ببخشید.

معلم:واقعا که...هروقت برای استراحت شما داستان هایی از چوسان قدیم تعریف میکنم حواست جای دیگه است

+ببخشید...

معلم سری از روی تاسفم تکون داد و به ادامه ی اراجیفش پرداخت...


..

+سلام من خونم...

هیچ جوابی دریافت نکردم ،مثل همیشه...

 مادرم غذا درست کرده بود

اما سرد سرد شده بود...

سرد عین زندگیمون

مادرم وکیل بود، پدرم هم همینطور...

از بچگیم اکثر روز ها هیچکودومشون خونه نبودن...

بدون گرم کردن غذا،چند قاشق برنج خوردم

و به اتاقم رفتم

خیلی خسته بودم

با همون لباس ها خوابیدم

و به خوابی رفتم که سراغاز یک داستان دراز بود

٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭

لباس های عجیبی تنم بود ، درست مثل اون چیزایی که توی سریالای تاریخی تن اشرافزاده ها هست

توی یه خونه نشسته بودم بین چند نفر دیگه با وضعیت مشابه من(لباس اشرافی و.../کلا کلاس درسی رو تصور کنید که تعدادی کمی با لباس ها اشرافی توی ردیف هایی روی زمین نشستن)نشسته بودم و دفتری کاهی جلوم باز بود و من داشتم به زبانی که هیچی ازش نمیفهمیدم به سرعت چیزی مینوشتم...

کسی که جلوی همه ایستاده بود و راه میرفت(استاد) :

برای امروز کافیه

همه وسایلشون رو جمع کردن

من هم بدون اینکه کنترلی روی حرکاتم داشته باشم داشتم همینکارو میکردم

در این هنگام یک نفر صدام زد

-جانگ بیا بریم

نگاهم نا خداگاه با صاحب صدا رو جست و جو کرد

...


پسری با موهای بلند و لباسی مانند من و کتاب هایی که در دست داشت من بالای سر من ایستاده بود و لبخند میزد.

زمزمه ای از بین لباهای من بیرون آمد

و درگوشهام مثل ناقوسی صدا کرد به طوری که صدای خودم رو نمیشنیدم :تهی....و.............

٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭

با سر و صورتی عرق کرده بلند شدم

چهره ی پسر داخل خوابم مثل چراغی در ذهنم روشن بود

سعی کردم اسمشو به یاد بیارم

عجیب بود که بر خلاف بقیه ی خواب ها که سریع از یادم میرفتن این خواب به طور واضح برام یاد اوری میشد

جوری که انگار واقعا اتفاق افتاده بودن...

ولی چیزی غیر از کلمات اول اسمش به ذهنم نمی اومد

:تهیو؟؟؟؟؟؟

ایا اسمش همین بود ؟؟؟یا ادامه داشت؟؟؟؟

نمیدونستم ...

لباس های دبیرستان که دیشب با اونها خوابیده بودم چروک شده بودن

برای همین یک دست لباس تازه برداشتم وبعد از عوض کردن اون بدون خوردن صبحانه راهی دبیرستان شدم

دیگه سال آخر بودم میخواستم این سال رو بدون استرس بگذرونم...

داخل مدرسه دوست های زیادی داشتم ولی با هیچکودومشو رفت و آمدی نداشتم که بخوام اسم ، دوست صمیمی رو روشون بزارم...

کلاس های اول و دوم و همینطور سوم خیلی سریع گذشت و فکر من فقط و فقط مشغول یک چیز بود،خوابی که دیشب دیده بودم...

سرکلاس زبان کره ای احساس کسالت شدید داشتم نا خداگاه احساس کردم نیاز به خوابیدن دارم

سرمو روی دستانم گذاشتم و به سرعت به خواب رفتم...

٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭

بین درخت های سبز قدم میزدم...


موهای بلندم همراه با نسیم میرقصید

در دستهام همون دفتر ها قرار داشتند

همینطور که نگاهم به روبرو ام بود...

صدایی توجه مرا جلب کرد:

-فکرت مشغوله؟؟؟؟

+به سمت صدا برگشتم ، پسری درست در کنارم همراه با من قدم بر میداشتم

دست اورد و دفتر ها را از دستم گرفت و ورق زد

:کاش منم با شما میومدم ...

همه چیز برای من محو بود

و صورت اون رو درست و واضح نمیدیدم

ولی حس میکردم چهرش برام آشناس

ادامه داد:ولی بلاخره باید تفاوتی بین جانشین شاه و بقیه وجود داشته باشه...درست نمیگم.؟؟؟

و لبخندی زیبا به صورت من پاشید

+٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭

جئون جانگ کوکــــــــــ

از خواب پریدم

و با تعجب نگاهی به معلم کردم که بالای سر من ایستاده بود و با عصبانیت من رو نگاه میکرد...

همون لحظه زنگ خورد و دیگه فرصتی برای تنبیه من پیدا نکرد...

------------

توی راه فقط به این فکر میکردم که چهره ی اون پسر برام خیلی آشنا بود...

به طور قطع مطمئن بود اون شخصی نبود که داخل خواب اولم دیدم 

ولی پس اون کی بود؟؟؟؟

حس میکردم قبلا باهاش روبه رو شدم

ولی کجا؟؟کی؟؟؟؟

Report Page