Dose

Dose

~

مینهو و جیسونگ به مدت ۳ سال باهم ازدواج کرده بودند و چند وقت بعد از ازدواجشون، بچهء شیرینی به اسم هانا رو به فرزند خوندگی گرفته بودند. بعد از چندین سال سخت و دشوار، بلاخره میتونستن طعم خوشحالی رو بچشن.

---

"و آن ها به خوبی و خوشی زندگی کردند. شب بخیر عزیزم." جیسونگ کتاب داستان رو زمین گذاشت و دختر کوچولوش رو بوسید.

"شب بخیر بابا." هانا با صدای خواب آلود گفت و با بستن چشم هاش به خواب عمیقی فرو رفت.

جیسونگ مطمئن شد که قبل از بستن در، چراغ اتاقش رو روشن بزاره و به سمت اتاق خواب مشترکشون رفت. با وارد شدن به اتاق، با مینهوی زیبایی مواجه شد که با تبلتش مشغول بود. مینهو با دیدن جیسونگ آیپدش رو رو پاتختی کنارش گذاشت و دست هاش رو برای شوهرش باز کرد تا بغلش کنه. جیسونگ به آغوشش خزید و نفس عمیقی کشید تا تو عطر گرم مینهو غرق بشه‌.

"هانا خوابیده؟" مینهو پرسید. "آره، یکم طول کشید چون میخواست یه قصه دیگه براش بخونم." جیسونگ با لبخند جواب داد.


"بچه خیلی دوست داشتنی ای رو بزرگ کردیم." مینهو اه کشید و بوسه ای روی پیشونی جیسونگ گذاشت.


سکوت خوبی بینشون برقرار بود تا اینکه مینهو گونه جیوسنگ رو لمس کرد. "هی بیب،" جیسونگ بهش نگاه کرد. "سالگردمون نزدیگه و من میخوام یه چیزی بهت بدم." و با گفتن این حرف به سمت دروار خم شد و جعبه شیک آبی ای رو از شبیرون کشید.


"این چیه؟" جیسونگ با کنجکاوی پرسید. مینهو جفبه رو بهش داد و ازش خوایت که بازش کنه. جیسونگ روبان آبی رو باز کرد و در جعبه رو برداشت و با دو تا بلیط هواپیما مواجه شد که روشون نوشته شده بود 'پاریس'. جیسونگ با چشم های متعجب به شوهرش که از واکنشش خوشحال به نظر میرسید، نگاه کرد.


"میخوایم بریم پاریس؟" در حالی که چشم هاشم از خوشحالی میخندید، با صدای بلندی گرسید. "آره عزیزم، میخوایم بریم." مینهو زمزمه کرد و دستش رو بوسید.


"تا دوهفته میریم. نگارن نباش با چان و فلیکس هماهنگ کردم که مراقب هانا باشن و با رئیستم حرف زدم و برات مرخصی گرفتم."

جیسونگ که شوکه شده بود، تو اشکاش غرق شد. "خیلی دوست دارم.تو بهترینی!" جیسونگ گفت و خودش رو تو بغل مینهو انداخت و روی شونش از خوشحالی اشک ریخت.


-

روز سفر~

"پس هروقت چیز ینیاز ددشتیم به من یا مینهو زنگ بزنید باشه؟هاتا نمیتونه بعد از ده بخوابه جون وقتی بیدار بشه بداخلاق میشه، مطمئن بشید سر وقت ویتا..."


"سونگی!بیا بریم ماشین منتظرمونه." میمهو رو به جیسونگی گفت که هنوزم به چان و فلیکس جزئیات کار هایی رو که باید بکنن، رو توضیح میداد. "جی، نگران نباش ما مراقبشیم. خوش بگذرونین." فلیکس بهش اطمینان داد و کگرش رو گرفت به سمت ماشین راهنماییش کرد.


جیسونگ اهی کشید و به صندلی ماشین تکیه داد. "اونا حواسشون بهش هست. این سفر راجع به ماست نه؟" مینهو گفت در حالی که دست جیسون گرو گرفته بود.


موقعیت:پاریس، فرانسه.


"بلاخره اینجاییم!"


Report Page