dooм

dooм

т.мe/втѕғғland

-dooм☄

-oneѕнoт

-vĸooĸ

-вy: lιlιroѕe


دلش میخاست بمیره!

تهیونگ بعد از اون اتفاق باهاش حرف نمیزد که هیچ، نگاهشم نمیکرد!

اشکاش بند نمیومد..

مطمئن بود اگه تهیونگ اینجا بود انقدر‌ نازشو میخرید تا گریه نکنه و بعدش با بوسه ای ارومش‌ میکرد و تا ساعت ها نمیزاشت از بغلش بیرون بره!

اما.. الان دیگه تهیونگ اینجا نبود که نازش کنه..

بغلش کنه و اشکاشو دونه دونه ببوسه و بعد با شوخیای شیرینش، گریه‌ی بانیشو بند بیاره..

با فکر‌کردن به این شدت اشکایی که صورتشو خیس کرده بودن بیشتر شد و با فرو بردن سرش توی بالشت سعی کرد هق هقی که میون لباش خارج میشد رو خفه کنه..

حتی حرف زدن با جین هیونگشم باعث نشده بود اروم بشه!

نمیدونست چند ساعته که داره گریه میکنه اما سردرد شدید‌، درد گرفتن و سوزش چشمای ارومش که بدون تهیونگ طوفانی شده بودن و ضعفی که به سراغش اومده بود گواهی گذشتن چند ساعت رو میدادن..

سرش شدیدا درد میکرد و گلوش خشک شده بود..

سعی کرد بدن کرختش از ضعف رو تکون بده تا بتونه از‌روی‌ تخت بلند بشه!

کمی‌ تکون خورد و به سختی بلند شد..

با یکی از دستاش پیشونیشو مالید و از تختی‌که از دوری تهیونگ سرد شده بود بلند شد..

اروم و تلو تلو به سمت در قدم برداشت و با هر قدم میفهمید که چقدر‌ سخته که تاوان اشتباهی که نکردی‌ رو بدی!

بلخره راه یک دقیقه ای رو توی سه دقیقه طی کرد..

با لمس دستگیره‌ی سرد در بهش‌فشار بیجونی وارد که و درو به سمت خودش کشید تا از این اتاق سرد و بی‌روح بیرون بره..

دستشو به دیوار‌ گرفته بود تا تعادلش هم نخوره و کمکی‌ برای پاهای بیجونش باشه!


با دیدن کولوچه‌ی ناتوان و ضعیفش که با سختی قدم بر میداشت چشماش پر‌ شد..

برای سخت بود که کولوچشو اینجوری ببینه..

خیلی سخت..

اما نمیتونست به راحتی از خیر‌ اون صحنه ای که دیده بود بگذره!

معلومه که حتی دیده شدن هرکسی توسط کلوچش خونشو به جوش‌ میاره چه برسه به لمس شدن اونا!

حتی که اون شخص هیونگش باشه!

با شندیدن جیغ بی صدا و کم جونی از طرف کلوچش‌از فکر در اومد..

خیلی دلش میخاست سمت بت پرستیدنیش بدوه و بغلش کنه و تا ساعت ها مراقبش باشه و همه‌ی نیاز هاشو تامین کنه..

اما حیف‌ که مغزش با دلش همراه نبود!

دیدن هیکل ظریف و بیجون‌ کلوچش‌ که توسط‌ نامجون و هوسوک هیونگش به اتاق حمل میشد قلبشو فشرد و بغضی که هر لحظه در حال ترکیدن بود رو تشدید کرد..

٬٬ته؟٬٬

سرشو به سمت جین برگردوند..

٬٬میخای باهم حرف بزنیم؟٬٬

سرشو به معنای نه تکون داد..

٬٬میدونم چی شده!‌همشو از زبون کوک شنیدم پس لازمه تو عم حرف بزنی تا ببینم چی به چیه! برای همه‌ی ما سخته که کاپل کیوت و البته دونسنگامون رو اینجوری ببینیم! لطفا ته.‌٬٬

التماس مانند گفت و منتظر جوابی از تهیونگ شد..



٬٬کیم فاکینگ تهیونگ!!‌تو اصلا فهمیدی چه غلطی کردی؟؟٬٬

با بهت به صورت عصبانی‌ هیونگش خیره شد..

بدون تغییر توی لحنش ادامه داد:

٬٬بعد از یکسال هنوز بهش اعتماد نداری؟ اون هرکاری‌ برات کرد، و تو هنوز‌ نمیتونی ببینی‌چقدر عاشقته؟؟ 

اونقدر بهت ثابت نشده که وقتی با جیمین حرف میزنه هم درمورد توعه؟؟!٬٬

هنوز از شک در نیومده بود!

کجارو اشتباه فهمیده بود؟

اب دهنشو قورت داد تا شاید دهن خشک شدش رو تر‌کنه

٬٬ه..هیونگ می..میشه کامل توضیح بدی؟٬٬

با لرزش توی‌ صداش که انکار‌ نشدنی بود گفت و جین با دیدن قیافه‌ی مظلوم و بغض کرده‌ی دونسنگ نازنینش اروم تر شد و با لحن ملایم گفت:

٬٬جونگ کوک از‌ جیمین چند تا کمک میخاست همین!‌ جیمینم فقط با دیدن لپای سرخ شده‌ی کوکی اونو اذیت میکنه و سربه‌سر‌ میزاره!‌لپ کشیدن به نظرت بوسیدنه؟!٬٬

گیج نگاهش کرد..

جین پوفی کرد و گفت:

٬٬مثل اینکه باید لو بدم!..جونگکوک از جیمین راجب به علایق‌ بچگیات پرسیده بود و چون جیمین از بچگی باهات دوسته خیلی خوب اینارو میدونه... جیمین به کوک جوابی نمیده و مجبورش میکنه تا بگه چرا علایق تورو میخاد و کوک وقتی میبینه چاره ای نداره به جیمین میگه که برای سالگرد پیشنهادِ تومیخاد برات بهترین کادو رو اماده کنه و بعد سرخ میشه و جیمین لپاشو میکشه و دماغشو بوس میکنه!.. همین! عاه.. قرار بود سوپرایز باشه..٬٬

با بهت و شک بیشتر به حرفای جین فکر کرد..

٬٬برای سالگرد پیشنهاد تو میخاد بهترین کادو رو اماده کنه٬٬

صدای جین توی سرش اکو میشد و باعث شکست بغضی که سه روز در حال کنترل کردن و سرکوب کردنش بود،‌شد.

بدونتوجه به جین با شتاب از اتاق خارج شد و توجهی به صدای بلند بسته شدن ِدر پشتِ سرش نکرد..

تمام فکرو ذهنشو کولوچش تسخیر کرده بود.. 

کولوچش‌ میخاست خوشحالش کنه و اون مثل بچه ها عمل کرده بود و نه تنها به کولوچش‌ شک کرده بود، بلکه به هردوشون زجر مزخرفی توی روز سالگردشون هدیه کرده بودبدون توجه به نامجون و هوسوکی که با تعجب بهش‌نگاه میکردن، وارد اتاق شد و سمت تختی که فرشتش روش خابیده بود دوید..

صدای گریه‌های بلندشسکوت مزخرف اتاق رو مشکیست..

کنار تن لاغر و بیجون کولوچش‌ نشست و با همون صورت خیس روش صورت رنگ پری


ده‌ی کلوچش خم شد و چشای گود افتادشو بوسید..

بین هق هقاش لب زد

٬٬مت..اسفم٬٬

و هق هقاش بیشتر از قبل شدن..

جین به نامجون و هوسوکی که با نگرانی و تعجب به اون دوتا نگاه میکردن ملحق شد و دستی رو شونههردوشون گذاشت..

زمزمه کرد:

٬٬فکرکنم باید تنهاشون بزاریم..٬٬

و هر سه از اتاقی که شاهد غم و سختی تهکوک بود، خارج شدن..



با حس بوسیده شدن ناله ای از بیحالی‌ کرد و سعی کردلای چشماشو باز‌ کنه..

نمیدونست کی پیششه اما اون بوسه ها واقعا حس زندگی رو بهش‌ منتقل‌ میکردن..

صدای بم و کلفتِ زندگیش به گوشش رسید

٬٬کولوچه‌ی‌ من؟ نمیخای چشای نازتو باز‌ کنی؟٬٬

اروم چشماشو باز‌ کرد..

هیچ ایده ای نداشت الان تهیونگ اینجا چی کار میکنه!

با به یاد اوردن اینکه با تهیچنگ دعوا کرده چشاش برای هزارمین بار توی امروز پر شدن و به ثانیه ای نکشیده، گرمی‌ اشکای مروارید مانندشو روی صورتش حس کرد..

چشماشو بست و با بغض لب زد

٬٬اینجا چی کار‌میکنی؟٬٬

با دیدن قیافه‌ی محزون کولوچش خودشو جلو کشید و سعی کرد با ملایمت حرف بزنه..

٬٬عزیزم.. لطفا چشمای خوشگلتو که دنیای منن رو اشکی نکن..٬٬

و تنها جوابی که گرفت هق هق دردمند و بلند تر جونگکوکیش بود..

٬٬اگه اینا دنیاتن پس چرا رفتی؟‌چرا بدون شنیدن یک کلمه از من قضاوت کردی؟ چرا تهیونگ؟ چرا؟٬٬

بدون نفس توی صورت نگران و البته پشیمون تهیونگش داد زد و چیزی جز پشیمونی توی‌ صورت تهیونگش ندید..

سخت بود اما نمیتونست اون نگاهشو نادیده بگیره!

٬٬کولوچه‌ی شیرینم.. متاسفم.. میدونم میدونم حق داری‌ که هر چقدر خاستی از دستم ناراحت باشی.. اما منِ خودخاه میتونم یه خاهش دیگه ای بکنم؟ میتونم خاهش کنم که حداقل خودتو ازم دریغ نکنی؟میتونی هر تنبیهی که خاستی برام در نظر بگیری... اما خودتو ازم نگیر جونگکوکم..٬٬

سعی کرد توی چشای مظلوم و خیسش نگاه کنه و صداش لرزه..

اما مگه میشد؟

اون چشما جادوش میکردن و قدرت هرکاریو ازش میگرفتن!

مگه میتونیست بگه نه؟‌

مگه میتونست از عشقش بگذره درحالی که خودش داشت توی تبش میسوخت؟

و تنها کاری که تونست اون موقع در جواب‌ تهیونگش انجام بده جلو بردنِ سرش و بوسیدن لبای گرم و بهشتیش، که طعم زندگی رو میداد، بود!

بعد از کام عمیق واحساسی که از لبای همدیگه گرفتن از‌هم جدا شدن و برای هزارمین بار زیبایی همو تحسین کردن..

٬٬عاشقتم کلوچه‌ی من٬٬

٬٬من بیشتر عشق دیوونه‌ی من!٬٬

و باز اون اتاق بود که برای بار هزارم شاهد عشق بازی اونا بود..

سالگرد پیشنهادت مبارک تهیونگ!

Report Page