DNR

DNR

@Taekook_family

تهیونگ که به خواسته جونگکوک کتابی رو که داشت مطالعه می کرد رو زمین گذاشته بود، و الان کنار اون داخل آب بود نگاه کجی به جونگکوک کرد. پسر که متوجه نگاهش شده بود عینک آفتابیش رو روی چشمهاش گذاشت و با اخم جذابی به نگاه پسر پاسخ داد.

تهیونگ قبل از اینکه نگاه هاشون طولانی بشه و خنده ش بگیره گفت:

"حالا که منو تا اینجا کشوندی بیا یه کاری بکنیم..."

جونگکوک دوباره عینک رو به سمت موهاش هل داد و گفت:

"چه کاری؟"

پسر جواب داد:

"از این جا تا اون سمت که میبینی با دستات پارو بزن... هرکی زود تر برسه شام با اونه"

جونگکوک قبول کرد و با شمارش معکوس پسر بزرگ تر شروع کردن. مثل غورباقه دست هاشون رو داخل آب بردن و شروع به حرکت به سمت مقصد کردن.

کمی بعد تهیونگ که دید جونگکوک کم مونده ازش جلو بزنه سرعتش رو بیشتر کرد و با دیدن چهره ی پسر که توهم رفت خنده ی شیطنت آمیزی کرد.

با هیجان به هم برخورد می کردن و برای پرت کردن حواس همدیگه به سمت صورت اونیکی آب می پاشیدن.. بعد از کلی کشمکش و داد و فریاد همزمان باهم به خط پایان رسیدن..

تهیونگ که هنوز دستش روی دلش بود و ته مایه های خنده روی لبهاش پیدا بود گفت:

"خب مثل اینکه جفتمون بردیم! یعنی باهم آشپزی می کنیم؟؟"

جونگکوک که اون روز اصلا دلش نمی خواست غذا درست کنه سریع مخالفت کرد:

"نه نه نه... حالا که مساوی شدیم یه کار دیگه ای میکنیم..."

منچی از داخل جیبش درآورد و گفت:

"هر کی اول شیش آورد اون مسئول شامه"

تهیونگ با غرغر منچ صورتی رنگ رو از دستش گرفت:

"به هرحال ما که نمی خوایم آشپزی کنیم ... می خوایم از بیرون بگیریم."

منچ رو پرتاب کرد روی هوا و با دستش گرفت. با دیدن عدد شیش روی منچ لبهاش آوویزون شد و با دیدن چهره ی خندون پسر کوچیکتر به سمت بازوش حمله کرد تا حرصش رو با گاز گرفتنش خالی کنه.

و اینگونه بود که با دادی که جونگکوک کشید تمامی پرنده های اطرافشون که تا شعاع یک کیلومتری روی شاخه های درخت بودن برگ هاشون ریخت و پا به فرار گذاشتن.

Report Page