يکي به آفتاب ميدهد سلام
هر چقدر هم که از کشور دور شده باشید حتما یادتان نرفته است که اردبیهشت ماه تهران به دلایل مختلفی جذابیتهای خاص خودش را دارد و یکی از مهمترین این دلایل، برگزاری نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران است؛ نمایشگاهی که به احتمال قوی در دوره دانشجویی پای شما هم به آن باز شده است؛ حالا چه از تهران چه از دیگر شهرهای کشور عزیزمان. نمایشگاهی که سالهای سال در «محل دائمی نمایشگاههای بینالمللی تهران» برگزار میشد و سپس به صلاحدید مسئولان فرهنگی کشور، به ساختمان مصلای تهران رحل اقامت افکند و دو سال در «شهر آفتاب» ـ یعنی بیرون شهر ـ برگزار شد و به دلیل مهیا نبودن زیرساختهای لازم، امسال و در سی و یکمین دوره برگزاری بار دیگر به مصلی بازگردانده شد. این نمایشگاه دوستداشتنی که یکی از مهمترین اتفاقات فرهنگی کشور است همیشه با حواشی و ماجراهای مختلفی دستبهگریبان بوده و هست و چه بسا که در آینده نیز این حواشی دست از سر نمایشگاه کتاب و مخاطبانش برندارند. با این حال امسال هم در کنار همه حواشی، اتفاقات خوب بسیاری رقم خورد که برای اهالی کتاب خوشایند و مبارک بودند.
یکی از این اتفاقات خوشایند این بود که رمان «طریق بسمل شدن» اثر نویسنده شناختهشده و صاحبسبک ایرانی یعنی محمود دولتآبادی عزیز، پس از 10 سال سرانجام مجوز انتشار گرفت و در نمایشگاه بینالمللی تهران برای نخستین بار به دست علاقهمندان و مخاطبان ادبیات داستانی رسید. 10 سال به راستی زمان زیادی است و یک جورهایی دل آدم میسوزد از اینکه رمانی از دولتآبادی یک دهه معطل مانده باشد؛ واقعا باید به صبر و حوصله آقای نویسنده آفرین گفت که با وجود چنین مشکلاتی و معطل ماندن آثارش در مرحله ممیزی، با جدیت به کارش ادامه میدهد.
اما قبل از هر چیز اجازه بدهید درباره نام رمان «طریق بسمل شدن» این نکته را عرض کنم که بسمل کردن به معنای ذبحکردن و سربریدنِ حیوان حلالگوشت است، زیرا در وقت ذبح حیوان بسمالله گفته میشود. بنابراین طریق بسملشدن به معنی شیوه ذبحشدن و کشتهشدن است. اما چرا دولتآبادی چنین نامی را که برای رمان خود برگزیده است؟ در پاسخ به این پرسش باید گفت مضمون اصلی رمان که جنگ است در انتخاب این اسم، نقش و سهم اصلی را داشته. این رمان همانطور که خود نویسنده نیز اشاره کرده درباره محدودهای از جنگ تحمیلی است و نگارش آن در فاصله سالهای 1383 تا 1385 صورت گرفته است. اما باید گفت خالق «کلیدر» و «جای خالی سلوچ»، از آنجا که نویسندهای صاحبسبک است، جنگ را نیز از زاویه دید خود نوشته؛ با روایتی از دو سوی میدان نبرد. دولتآبادی این رمان را «نگاه دو نویسنده از این سو و آن سوی جنگ توصیف میکند»، در حالی که ما همیشه و همواره جنگ را یا از زاویه دید خود شنیده و دیده و خواندهایم یا از زاویه دید دشمن. شاید در میان نویسندگان ایرانی هیچکس نمیتوانست بهخوبی دولتآبادی دست به چنین ساختارشکنیای بزند و هر دو سوی میدان نبرد را با جسارت و قدرت روایت کند. در این رمان نیز همچون دیگر آثار این نویسنده نامدار، با زبانی فاخر و قدرتمند مواجهیم که گاهی به شعر پهلو میزند. همچنین نویسنده برای رسیدن مخاطب به درکی همهجانبه از جنگ و به چالش کشیدن او، تمثیلها و نمادهای مختلفی را به کار برده است. این رمان را شاید بتوان در وهله اول ادای دین آقای نویسنده به جنگ تحمیلی دانست و در مرحله بعد، نگاه موشکافانه و عمیق او به جنگ قرار میگیرد و زیر سوال بردن نفس جنگ و خونریزی. این رمان اگرچه با مضمون جنگ نوشته شده است اما در حقیقت اثری است در ستایش صلح و دوستی.
خواندن رمان کوتاه «طریق بسمل شدن» فرصتی است که نباید آن را از دست داد؛ هم به خاطر نویسندهاش و هم با توجه به مضمونش و هم به این دلیل که این اثر برای رسیدن به دست من و شما 10 سال در انتظار مانده است!
بیشتر از این درباره «طریق بسمل شدن» نمینویسم چون قرار نیست قصهاش را لو بدهم. اما بخش کوتاهی از متن آن را که پشت جلد کتاب هم آمده با شما در میان میگذارم:
« مینها، اینها، نمیبینیشان؟ تو نمیبینی؟ همه هستند، همه هستند، نمیبینیشان؟ کفن و قمقمه. نگاه کن، نگاه کن! «تشنهای، تو تشنهای برادرم. بنوش آب!» نگاه کن، نگاه کن! چه رستخیز روشنی! منم، تویی و دیگران. تویی، منم و دیگران. چه رستخیز روشنی. کلاهخود و چکمه و یراق. یکی به آفتاب میدهد سلام، یکی به آب. یکی به آسمان نیاز میبرد، یکی به خاک. یکان یکان بروز میکنند، از پناه خاک، از شکَفتهای دره هلاک، از حوالی و حدود تپههای تاک، تپهها و تنگههای کهنه و عمیق، پوده و عتیق، از درون خاک، از مغاکها، مثل رویش و شکفتنِ عجیب سنگها و خارها. پوست پوستهای خاک میشکَفت و میشکُفت از آن کسی - تنی. تنی که با کفن، تنی که بیکفن. بیرقی به دست یا نشانهای به نوک نیزهای. تکه پارهای نشانِ رایتی - پارهژندهای؛ ژندهای سیاه، ژندهای سپید، ژندهای کبود، سبز، ارغوانی و بنفش و سرخ و هرچه رنگ؛
رنگها پریدهرنگ...»
کهنه رفیق در شماره های قبلی را اینجا بخوانید: