dildo

dildo

OneD_smut

با برخورد اولین پرتو نور که از شیشه بازتاب میشد به صورتش چشماشو باز کرد.

چند دقیقه ای تو تخت خواب نشست تا ذهنش به آرامش برسه.

از تخت پایین اومد و به سمت پذیرایی رفت با دیدن پاکت سیاهی که رو مبل افتاده بود لبخند کثیفی زد و به سمت پاکت رفت

دیلدویی که دیروز خریده بود

یه دیلدوی جدید که باید به دیوار حموم میچسبوندش و این دلیلی میشد که تقریبا هر روز اون پسر هورنی دلش بخواد برای ارضا شدن بره حموم

نفس عمیقی کشید و دیلدو رو با خودش برد به حموم

دیلدو رو رو دیوار گذاشت و دیلدوی قبلی رو از روی دیوار برداشت

آروم باکسرشو پایین کشیدو دستی به دیکش کشید

خم شد و آروم بات پلاگ کوچولویی که همیشه تو رینگش میذاشت رو بیرون کشید

برای یه ثانیه اخماش تو هم رفت و دستشو سمت لوب برد

رینگ زین حتی اگ ی ثانیه هم خالی میموند تغییر سایز میداد و به اندازه روز اولی که باکره بود تنگ میشد

و اون نمیخواست هر بار که خودشو با دیلدو به فاک میده درد بکشه

پس همیشه یه بات پلاگ کوچولو تو رینگش نگه میداشت

لوبو برداشت و رو رینگش خالی کرد

اروم خودشو به دیوار نزدیک کرد و با حس کردن سر دیلدو رو رینگش بدنش لرزش ریزی کرد و اروم رینگشو وارد دیلدو کرد و چن ثانیه صبر کرد و مشغول هند جاب دادن به خودش شد بعد از عادت کردن به سایز دیلدو شروع به حرکت کرد و محکم خودشو به فاک میداد که با احساس خالی شدن کمرش فهمید که نزدیکه و چند ثانیه بعد تو دست خودش ارضا شد

ی دوش کوتاه گرفتو بات پلاگو تو رینگش گذاشت از حموم بیرون رفت لباساشو پوشیدو به سمت دانشگاه حرکت کرد

با ورود استاد همه کتاباشونو رو میز گذاشتن و منتظر درس شدن

دبیر: امروز یه دانشجوی جدید داریم

هری استایلز

هری بلند شو و برای دانشجو ها صحبت کن تا باهات اشنا شن

+چشم استاد

خب راستش من هری هستم و تازه به این شهر اومدم و تا چن ماه دیگه که خانوادم بهم ملحق بشن قراره تنها تو این شهر زندگی بکنم و دانشجوی نسبتا درسخونی هستم و امیدوارم این ترم رو به راحتی پاس کنم

نگاهی به دانشجو ها انداختم همه چشمشون به من بود بجز یک نفر

پسری که گوشه کلاس نشسته بود و انگار تو دنیای دیگه ای بود و هیچی از حرفام نمیشنید

_بله خیلی ممنون از توضیحاتتون اقای استایلز میتونید برید بشینید

+مرسی استاد

رو صندلیم نشستم و به درس گوش دادم

اون پسر حتی به درس هم گوش نمیداد

حواسش کجا بود واقعا

بعد از اتمام کلاس زین کیفشو برداشت و به سمت خونه راه افتاد

بدون این ک حواسش باشه ک پسری ک دانشجوی جدید بود دنبالش داشت میرفت

قبل از رسیدن به خونه وارد داروخونه شد و نگاهی به دیلدو ها انداخت دلش میخواست یکی دیگه بخره به قیمتاشون نگاهی کردو تو ذهنش با خودش گفت

هفته بعد میخرمش

از داروخونه درومد، ک ب محض خروج از در داروخونه تنه ش به پسری با موهای بلند و قد نسبتا بلندی برخورد کرد تا خواست ازش معذرت خواهی کنه

پسر شروع به حرف زدن کرد

+خیلی متاسفم ببخشید

من هری هستم همکلاسی هستیم تو دانشگاه

میتونم تا خونه همراهیت کنم؟

زین نگاهی به چهره جذاب پسر انداخت و لبش رو تو دهنش کشید و گفت اره البته که میشه

راه افتادن و گرم صحبت کردن بودن ک بحث خونه پیش اومد

_گفتی از یه شهر دیگ اومدی؟

+اره و الان تا وقتی ک خانوادم بهم بپیوندن باید تو هتل بمونم

_هتل؟ شوخیت گرفته؟ پسر من تنها زندگی میکنم

ازت میخوام مدتی که خانوادت نیستن پیش من بمونی منم از تنهایی در میام

زین اصلا حواسش به حرفایی که میزد نبود فقد محو جذابیت پسر شده بود و دلش میخواست بیشتر باهاش اشنا شه

+راستش اتفاقا پول زیادی هم برای تو هتل موندن ندارم و....

_خب عالی شد میای پیش خودم

هر دو خندیدن و قبل از رفتن به خونه ب سمت هتل رفتن تا هری لوازمشو برداره

بعد از رسیدن به خونه اتاق هری رو بهش نشون داد و ازش خواست تو خونه اون راحت باشه

هری تشکر کرد و گفت

+من واقعا احساس خفگی میکنم حدودا یک هفته س نتونستم حموم برم میتونم از حموم استفاده کنم زین؟

_گفتم کاملا راحت باش معلومه ک میتونی ازش استفاده کنی

مرسی زین

سمت چمدونم رفتم و حوله و لباسامو برداشتمو و رفتم حموم لباسامو عوض کردم و خاستم آبو باز کنم ک چشمم به چیزی افتاد ک باعث شد حسابی جا بخورم

یعنی اون دیلدو برای زین بود!!

شرایط خوبی نبود و سعی کردم بدون در نظر گرفتن اون دیلدوی رو دیوار دوش بگیرمو و بهش توجه نکنم

هری از حموم خارج شد و بعد از سشوار کشیدن موهاش رفت اشپزخونه تا به زین بپیونده

+دوش خوبی بود سر حال شدم

_خوبه خوشحالم

لبخندی به هم دیگه زدن و مشغول خوردن غذا شدن

دو روزی میشد که هری خونه زین بود و تو این دو روز تا میتونستن با هم حرف زدن و سعی کردن با هم اشنا شن

.

.

.

صبح شده بود و زین چشماشو باز کرد و نگاهی به حموم تو اتاقش انداخت

حالش اصلا خوب نبود انگار احساسی جدید قلبش رو میفشرد

+خودم میدونم چی حالمو خوب میکنه...

تا هری بیدار نشده باید برم حموم

از تخت پایین اومد و سمت حموم رفت

لباساش رو دراورد و نگاهی به دیوار انداخت

دیلدو سر جاش نبود!!

زین با چشمای باز و متعجب همه حموم رو گشت

اما دیلدو رو پیدا نکرد

پسر با ی باکسر وسط حموم ایستاده بود و بغض گلوش خبر از حال بدش میداد

+لعنت ب من

هری دیلدو رو برداشته

چرا یادم نبود اون روز فاکی دیلدو رو از حموم بردارم

لعنت به من

لعنت به من که گرایشم چیزی جز اونی که باید میشد شده

چشماش پر از اشک شده بود و فکر میکرد آبروش کاملا پیش هری رفته...

که با شنیدن صدایی سرشو بالا آورد

هری جلوی در ایستاده بود و ب چشمای پر از اشک زین نگاه میکرد

زین با وجود اون احساس لعنتی نمیتونست به هری نگاه کنه

_هی زین! منو ببین پسر

همه چیز درسته جای نگرانی نیست

باید درموردش صحبت کنیم اوکی؟!

زین هق هقی کرد و ناچار از روی زمین بلند شد و سمت هری رفت

هری دست زین و گرفت و روی تخت نشوندش

_گوش کن زین

فکر میکنی چرا اومدم این خونه پیش تو؟

فکر میکنی چرا سعی کردم باهات اشنا شم

من لعنتی ام مثل تو هستم

ما فقط قلبمون عاشق آدمای اشتباه میشه

ولی این اشتباه تقصیر ما نیست

تقصیر ما نیست که گرایشمون فرق داره

این تقدیر بوده و ما میتونیم انتخاب کنیم ک شاد زندگی کنیم یا همش به این فکر کنیم ک چرا باید اینجوری پیش بره

میدونی من یکی ک دلم میخواد شاد زندگی کنم

خم شد ب سمت زین و بدون هیچ واهمه ای لب پایین زین رو مک زد

زین با بُهت و تعجب به هری خیره شده بود و اشک میریخت

این بار فرق داشت

هری رو پس زد و با دستش اشکاش رو پاک کرد

+هی تو!

فکر کردی کی هستی ها؟

فکر کردی بعد از سه روز اشنایی میتونی اینجوری با من رفتار کنی

انگار ک من هرزه ام

چیه اون دیلدو رو که دیدی فک کردی من ی هرزه کونی ام اره؟

سخت اشتباه فکر کردی من بدنم برای خودمه اره حرفای تو ام درسته ولی منو خیلی بد شناختی

فک کردی با دو کلمه حرف زدن شل میشم و میتونی باهام رابطه داشته باشی اره؟

برات متاسفم

زین بی توجه به هری حرفاش رو تکمیل میکرد که با چکیدن اشکی رو گونه هری صبر کرد

سکوت عجیبی حاکم شده بود و این بار هری بود ک از ته قلبش حرفای زین باعث شده بود اشک بریزه

هری اشکاش رو پاک کرد و با بغض شروع به حرف زدن کرد

_ی چیزی رو نفهمیدی اقای مالک

من تو سه روز گرایشمو فهمیدم

من بیست سال زندگی کردم

و حالا تو سه روز فهمیدم که با همه فرق داشتم این سال ها

و توی لعنتی میتونی درک کنی عشق چیه؟

آره من عاشقت شدم

و تو میخوای مانعش بشی؟

فضای غم انگیزی محیط رو احاطه کرده بود و دو پسر با بعض به هم نگاه میکردن

انگار هر دو میخواستن حرفی رو بزنن اما اما اون بغض لعنتی نمیذاشت

ثانیه ها رد میشد و کسی حرفی نمیزد

حالا ضربان قلبشون نرمال شده بود و هر دو به ارامش رسیده بودن

که زین شروع به حرف زدن کرد

_میدونی چیه هری

بیا شاد زندگی کنیم:)

لبخندی زد و به سمت هری رفت

دستاش رو گرفت و رو هری خم شد و حالا هری زیر زین بود و مشغول بوسیدن همدیگه بودن

هری دستشو بالا آورد و باسن زین رو تو دستش گرفت ک با اولین فشار زین ناله ای کرد

_اروم تررر بات پلاگ گذاشتم....

زین با خجالت سرشو پایین انداخت و گفت

نمیخوام هربار درد بکشم

_مهم نیست بیبی نمیذارم درد بکشی فقط همراهیم کن

و زین رو از روی خودش بلند کرد و همونطور ک همو میبوسیدن جاهاشونو عوض کردن

آروم باکسر زین رو از پاهاش پایین کشید و نگاهی به چهره خجالت کشیده زین کرد و آروم دیکش رو تو دستش گرفت ک با برخورد اولین انگشتش به دیک زین، زین ناله ای کرد که هری ناگهان تمام دیک هری رو توی دهنش کشید

و با دست دیگه ش با بات پلاگ زین ور میرفت

چن دقیقه کارشو ادامه داد و با صدای پاپ مانندی از دیک زین جدا شد

زین ناله ای برای باد سردی ک به دیک خیسش خورد کرد و اروم لرزید ک از چشم هری دور نموند

_بیا کشش ندیم بیبی

داگی شو

زین روی زانو هاش ایستاد و داگی شد

_خب خب این جا یه سوراخ تنگ داریم ک ی بات پلاگ کوچولو داره به فاکش میده

ایا این سوراخ دلش میخواد ی چیز بهتر و بزرگ تر از بات پلاگو تجربه کنه؟

+عاح هری من حالم خوب نیست انجامش بدهههههه

_چشم بیبی فقط شل کن سایز ددی بزرگه

هری حرفشو زدو بات پلاگو یهو بیرون کشید و حتی زین فرصت ناله کردن برای خارج شدن اون جسم کوچیک رو پیدا نکرد چون بلافاصله چیز بزرگ تری جایگزین بات پلاگ شد

هری دیکش رو خشک تو سوراخ زین فرو کرده بود و تو همون حالت مونده بود

+عاححححح هریییییییی لعنت بهت مرددددد

سوراخمو احــــــساس نمیکنممممــــم

_اروم باش بیبی خواستم درد کمتری بکشی حالا شل کن تا بهش عادت کنی

زین دستشو سمت دیکش برد ک هری وحشیانه دستای زین رو گرفت و پشتش نگه داشت

_لمس نکن خودتو زین نمیخوام زود ارضا شی بیبی

+حرکت کن فق.ططط

هری تلمبه میزد و زین سخت زیرش ناله میکرد و لذت میبرد و هردو داشتن عرق میریختن

بعد از چن دقیقه تلمبه زدن هری، دیک زین رو تو دستاش گرفت و گفت

_من نزدیکم بیبی خودتو همراهم خالی کن

اما به محض برخورد دستش به دیک زین، زین بدون فرصت برای هیچ حرفی تو دستای هری به اوج رسید و کامش دستای هری رو کثیف کرد

هری لبخندی زد و کمرش کم کم شل شد و داشت ارضا میشد که زین دستاشو پشت کمر هری حلقه کردو گفت

_کامم کن ددی

بزار بدونم سوراخم برای کیه

با حرفایی ک زین زد هری ناله کردو کامشو تو سوراخ زین خالی کرد

بعد از چن ثانیه اروم دیکشو بیرون کشید و کامی ک از سوراخ زین چکه میکردو لیس زد

زین از روی میز بات پلاگش رو برداشت و به هری داد

+پلاگمو بذار میخوام چن ساعت کامتو داشته باشم

هری بلخندی زد و بات پلاگو اروم وارد زین کرد

هر دو روی تخت دراز کشیدن و نفس نفس میزدن

+چرا ازم خواستی کامت کنم؟

_شاید این دلیلیه ک نشون میده قراره حالا حالاها برای تو باشم

لبخندی زدن و ثانیه بعد تو آغوش هم به خواب رفتن

اونا قرار بود سال ها شاد زندگی کنن و این قسمت خوب ماجرا بود:)




هلو گایز

پرسفونه اینجاست ؛)

امیدوارم اسمات رو دوست داشته باشین

اگ مشکلی دیدین یا دوست داشتین داستان جور دیگه ای پیش بره ناشناس بهم بگین، خلاصه ک نظری چیزی بود در خدمتم♥

https://t.me/BChatBot?start=sc-437343-WkzrrSz


Report Page