Difference
露𝐏𝗶𝘅.تناقض، تفاوت، ناهمگون. همهی "ما" تمایز بود؛ درست مثل آسمون و زمین، تیره و روشن، آب و آتیش، زیر و رو.
ذائقه، سلیقه و حتی روتین و فانتزیهای ما فرق داشت. قهوه، همیشگیِ من بود اما تو، با چای پیوندی جدا ناپذیر داشتی. ترجیح میدادی پشت یه میز پر زرق و برق بشینی و از روزِت بگی؛ ولی من، ذهنم کنار تو، اما جسمم توی کلبهی چوبیِ نزدیک رودخونه، پرسه میزد، خودمون رو در حالی تصور میکردم که بعد از آببازیِ بیوقفه، از ترس سرما خوردن، پتو پیچ شدیم و من پشت پلکهای به گرمی نشستهت، بوسههای پیدرپی میذارم.
لباسهای سفید و مشکی، فصل تابستون و زمستون، هوای آفتابی و بارونی، درون همهشون یه ناهمسانی پیدا میشد. رفتیم و رفتیم، دو سوم این مسیر رو با هم طی کردیم و در آخر هم " تفاوت " جداکنندهی این مسیر بود؛ زندگی و مرگ. تو راه سمت راست رو انتخاب کردی و من تا به خودم اومدم، دیدم که دیگه سر دوراهی نایستادم و توی باریکهی سمت چپ قدم برمیدارم؛ تابلوهایی رو میبینم که پیغام " اینبار میتونی روی کاناپهی کلبهی چوبی، دراز بکشی و احساس سبکی کنی " رو میرسونن. گل و بوتههایی اینجا وجود دارن، خیلی زیبان. گلهای بنفشه، ردشون رو روی زمین به جا گذاشتن و سینهم از بوی ملیح و شگفتانگیزشون پر شده.