Difference

Difference


نگاهی به خودش کرد، با اون آدمی که توی جمع دوستاش بود فرق داشت.

پوف کلافه ای کشید، احساس می کرد توی اون کت و شلوار خفه میشه.

در یهو باز شد، با دیدن فلیکس لبخند بزرگی زد.

تنها کسی که اینطوری درو باز می کرد همین کله زرد بود.

فلیکس-هیون مهمونی ای که پدرت گرفته خیلی خوبه، اما اگه با بچه ها می رفتیم بهتر بود.

سرش رو تکون داد و نگاهی به اون پارچه بی مصرف توی دستش انداخت.

-نمیدونم اینو چطوری ببندم.تولد منه ولی همه چیزو اونا انتخاب کردن.

دستاش رو به کمرش زد و سعی کرد شبیه پدرش رفتار کنه.

سرفه ای کرد تا صداش رو کلفت کنه.

فلیکس از همون اول می خندید.

-هیچکس نباید به پسر هوانگ بزرگ حرفی بزنه، فهمیدی هیونجین؟

فلیکس بلند تر خندید و روی تختش پهن شد.

دوباره پوفی کشید و خودشم با احتیاط روی تخت نشست.

اگه یه چروکروی اون کت و شلوار کوفتیش می افتاد مادرش قطعا این دفعه می کشتش‌.

اما همه چیز با خوردن دست فلیکس به شلوارش به هم ریخت.

شوکه به شلوارش نگاه کرد.

-لی فلیکس احمق، شلوارم چروک شد.الان مامانم هردومونو از بالکن میندازه پایین!

با شنیدن صدای پا سریع پتو رو روی شلوارش انداخت.

فلیکس-امیدوارم مامانت نباشه، من هنوز مخ سونگمین رو نزدم نباید بمیرم.

پوکر نگاهش کرد و منتظر باز شدن در شد.

فلیکس واقعا رنگش پریده بود، بازم مثل احمقا توی این موقعیت خندش گرفت.

اما با دیدن شخص مقابلش ضربه ای به فلیکس زد.

بلند شد و به سمت پسر دوید، میدونست که میاد.

محکم بغلش کرد، نفس عمیقی کشید تا بتونه با بوییدنش دلتنگیش رو کمتر کنه.

-این برادرت همش تو حلق سونگمینه مینهو، منم دلم واسه تو تنگ میشد.یک هفتس ندیدمت عوضی!

صدای بسته شدن در که اومد فهمید فلیکس رفته.

دستای مینهو توی موهاش بودن و آروم نوازشش می کرد.

-شلوارم چروک شده الان مامانم قطعا جرم میده.

صدای نفس عمیق مینهو رو که شنید ازش جدا شد.

توی اون کت و شلوار سورمه ای فوق العاده شده بود.

مینهو-از لغات درست استفاده کن جینی! با مادرت صحبت کردم قراره یه هفته ببرمت مسافرت و درمورد شلوارت الان درستش میکنم.

مینهو همه کارا رو بلد بود، در مقابلش حس می کرد واقعا هیچی رو بلد نیست!

-تو یه دوست پسر خیلی خوبی، همه چیز که بلدی از اون طرف تحملم می کنی.بینمون کلی تفاوت هست ولی هنوزم کنارمی.

مینهو لبخند کوچیکی زد و به شلوارش اشاره کرد.

سریع درش اورد و روی تخت نشست.

مینهو-تفاوت ها مهم نیستن هیونجین، من یه فرد ۳۰ سالم و تو هم که ۲۵ سالته.باهات چیزایی رو تجربه کردم که با افراد دیگه نکردم.

بلند شد و به سمت دوست پسرش رفت.

چون داشت لباسش رو اتو می کرد نمیتونست ببوستش.

-بعد از لباسم میخوام ببوسمت، اعتراض هم نداریم.

مینهو نیشخندی زد و با شیطنت نگاهش کرد.

عاشق این شیطنت توی نگاهش بود.

مینهو-میخوای لبات کبود بشن؟

لبخند بزرگی زد و سرش رو تکون داد.

در مقابل مینهو شبیه یه بچه بود که نیاز به مراقبت داشت.

البته مینهو هم همینطوری بود، از هم مراقبت می کردن و عاشق هم بودن!

شلوارش که جلوش قرار گرفت به خودش اومد و پوشیدش.

بعد از پوشیدنش دستاش رو دور گردن مینهو حلقه کرد.

-برام مهم نیست که کبود بشن، به هرحال همه میدونن که ما باهمیم.


#Scenario ࿐

◆━━━━━━◆❃◆━━━━━━◆

↬writer :Magnum 🖋

↬couple :Hyunho ⚣

➸T.me/StrayKidsBL

Report Page