_die

_die

Neworiu


+چیکار میخوای بکنی؟

_چه سوال خوبی ...با ادمای مرده چیکار میکنن هوم؟

خانم جئون میدونست نمیتونه دیگه جلوی همسرشو بگیره و همینطور میدونست اونقدرها هم اون جسمی که تو اتاق خوابیده براش مهم نیست ..فقط میخواست تا نقش خودشو با افتخاربه عنوان یک مادر دلسوز تموم کنه .

+نمیزارم ..یعنی چی میفهمی داری چیکار میکنی ؟ اون داره نفس میکشه جئون ! بزا...

_ایگو...همسرعزیزم زیادی داری خودتو به اتیش میزنی،برای منم نقش بازی میکنی!

..با نیشخند ادامه داد ، میدونم خودت از من بیشتر مشتاقی پس اون دهن لعنتیتو ببند و گمشو وسایلشو جمع کن .

 

***

^اقای جئون به تصمیمتون احترام میزارم اما ، با اینکه راه حلی هنوز برای درمان بیماری پیدا نشده ..پسرتون فقط 16سالشه و خب این محیط اونقدرها جذاب و ارامشبخش نیست که مناسب یه پسر 16 ساله باشه .

_میگی چیکار کنم ؟ 16سال خونه عزیزمو باهاش به کثافت کشیدم و الان پاداشم اینه که بگیرینش و شما که دلسوزید فضارو مناسب کنید چون اون پولای کوفتی که ریختم تو حسابتون رو از سر خیابون برنداشتم یا پولای عزیزم نیومدن زنگ در خونمو بزنن بگن سلام بیا و ما رو بریز تو حساب یه دکتری که میاد برات حرفای مفت میزنه...

حالام بشین سرجات و قهوه تو بخور و از اون مراقبت کن تا وقتی که واقعا مرد .

دکتر واقعا نمیتونست چیزی بگه یعنی درواقع حرفی نمیموند برای گفتن چون این مردی که جلوش داشت پولشو میکرد تو چشمش اگه بهش میگفت همراه پسرت ،خودتم به عنوان یه بیمار افتخاری قبول میکنم احتمالن کل بانک مرکزیو یه دور با ماتحتش اشنا میکرد .

قهوش سرد شده بود، اما نمیشد ازش گذشت ..همینطور که ته لیوانو میخورد پرونده رو باز کرد :

نام بیمار: جئون جانگ کوک      ملیت :کره ای   تاریخ تولد: _

محل تولد:_        ادرس اقامتگاه:_        شماره تلفن:_    

 نوع بیماری: توهم کوتارد    علت :_

^این ..کل پروندس ؟؟؟

دکترمین باورش نمیشد ...یعنی ..یعنی هیچی نبود از این پسر ! حتی اسم دکتر قبلی یا چه میدونم یه نوشته کوفتی درباره شدت بیماریش.!!

واقعا نمیدنست باید چیکار کنه ....کم کم داشت سردرد میگرفت و فردا پسر،رو میدید ..!

***

 _دکتر لعنتی این اسایشگاه خراب شده کجاس؟!!

با صدای داد جئون همه پرستاراودکترا از اتاقا بیرون امدن.... واقعا برای دکترمین که کل دیشب داشت درباره بیماریها میخوند زیادی بود این صدا ...

^بنظرم نرسیده داد زدن مناسب نیست جناب...شما چطور فکر میکنید؟

-امم ...درواقعا اگه من فکر میکردم که الان لازم نبود با تو وایسم اینجا و وقت عزیزمو به حدر بدم که چی؟ اقا میخواد به من درس اخلاق و منش بده....بیا برشدار ببرش!

^...کیو؟

- مطمعنی دکتری؟من برای کدوم خری به تو پول دادم الدنگ ؟

^ مورد اول، احترام خودتونو نگه دارید اقای جئون ...مورد دوم ، این کار پرستاراس نه من ! مورد سوم،اطلاعات پرونده ناقصه..

جئون داشت منفجر میشد اما میدونست نمیتونه دیگه چیزی بهش بگه پس با حرص ادامه داد...

_برای مورد اول ،فکرامو میکنم خبر میدم بهت ...برای مورد دوم و سومت، صدات زدم تا تو با پرستارات صحبت کنی نه منی که در سطح اونا نیستم .و اینکه اونو تاحالا پیش دکتری نبردمش و اگه بخاطر حرفای مزخرف مردم نبود الانم نمیاوردمش....اه خدایا فکر خرج کردن پولام برای اون باعث میشه قلبم بگیره.!

^اوه درسته ..چطور نفهمیدم؟

اوه نموند تا بازهم هجوم کلمات منزجر کننده اونو بشنوه و همینجور که به سمت اتاقش راه افتاده بود به یکی از پرستارها گفت تا پسرجئون را از ماشین پیاده کنن و تذکرای لازم رو داد ...

^ واقعا جناب جئون مناسب اینجا بودن ....خدایا واقعا اون موقع که داشتم عین سگ درس میخوندم چرا یچیزی نزدی تو سرم تا یادم بیوفته این درس کوفتی چیه و من بدبخت با چه ادمایی روبه رو میشم ؟ البته که مشکل من همراهای اون بیماراس نه بیمارا!

پرونده رو کجا گذاشتم ؟؟ یاااااا .. هیچی پیداشد !الان باهاش چیکار کنم؟؟اوففف ....چرا یادم نمیاد!

پروندرو گرفت روبه روی صورتش وکاملا جدی ازش پرسید: میخاستم باهات چیکار کنم ؟ خودت بگو..بگودیگه اهههه..

+دکتر مین؟ وقت معاینه بیمار جدیدتونه ....اممم پروندشم ندی...دست شماست؟

^ ....شما چی فکر میکنید اگه این مستطیل دستم پرونده نیست چیه دقیقا؟

+ببخشید.

^هانا فقط قرمز نشو ...بدو دختر بدو کارداریم

هانا دیگه رسما داشت میلرزید ...چندبار زاویه 90 درجه ساخت و تند تند پشت دکتر مین راه افتاد.

+دکتر ..پسره یجوریه اممم یعنی ..نمیدونم یجوریه ..یعنی.....

^زیادی بیروحه؟

هانا ذوق زده داد زد +دقیقااا..اوه ....ببخشید.

وزود رفت سراغ بقیه پرستارا و خودشو از نگاه دکتر مین قایم کرد .

هانا یکی از بهترین و دلسوز ترین پرستارایی بود که مین دیده بود و خب شاید خجالتی ترینشون و هیجانی ترین ..با این حال تو چشم دکتر خیلی کول بود .

**اسایشگاه چانگ یک ساختمون بود نمایی خاکستری بود و چهار طبقه ،طبقه اول ...پزیرش و راهرو و اشپز خانه ...طبقه دوم ...اتاق دکتر ها وبعضی از بیمارانی که وضعیت متناسبی داشتند(تا حدی قابل کنترل!)...طبقه سوم....بیمارانی غیر قابل کنترل با وضعیتی وخیم تر و اتاق دکتران متخصص ....طبقه چهارم .....اتاق دکتر مین ..و بیماران بسیار خاص (اونها ارام بودن اما ...اوضاع خیلی خیلی وخیم تر از چیزی بود که فکرشو بکنید) و خب برخلاف تصور همه از اسایشگاه ها ،اینجا متروکه نبود و صدالبته بسیار شیک و تمیز ...حیاطش بزرگ بود و دایره وار ساختمون مرکزی رو احاطه کرده بود و پر از درختای بلوط و سرو که بطرز باور نکردنی مرتب شده بودند و زیر هر درخت سرو یک نیمکت قرار داشت .. تعداد بیماران هم شاید دستبالا به 60 نفر میرسیدند


Report Page