Denis

Denis

Tecla.

موهاشو پشت گوشش فرستاد و با تمام وجودش میدویید با جدا شدن دوباره دست دخترکش ازش سرعت شو کمتر کرد و سفت دست هاشو توی هم قفل کرد با خالب شدن ناگهانی دستاش و به دنبال اون شدیدا صدای ناخوشایندی متوقف شد دخترک زمین خورده بود و خون زانوهاش رو پوشونده بود نگاهش به پشت سر افتاد که اون حرومی ها همچنان داشتن دنبال شون میکردن دلشو به دریا زد و دستاشو دور زانو و سرش حلقه کرد با بلند کردنش از زمین تازه متوجه وزن سبکش شد و دوباره به دویدن ادامه داد مطمئنن تا وقتی اینجوری میدوید گیر اونا میوفتاد تصمیم گرفت مخفی شدن و رد گم کنی رو امتحان کنه

-بزار زمین منو کار خاصی که باهام ندارن

چشم غره ایی به حرف بی سر و تهش زد و پشت نردبون های اضطراری یه آسمون خراش مخفی شد وقتی نیروهای سرتاپا سبز پلیس از جلوشون رد میشدن صدای نفس هاشون هم آزاردهنده به نظر می‌رسید وقتی دور تر شدن نیرو های یگان ویژه رو دیدن خنده ی بی اختیاری روی لب هاش نشست

-پاشو اینجا نمیشه موند

دستشو ستون بدن دخترک کرد و از پله های ۶ طبقه با هر سختی و دلشوره ایی بود بالا رفتن این سری لبخندی که داشتن صدا دار شده بود و برق خوشحالی توی چشم هاشون طلوع کرده بود دختر رو آروم به نورگیر ساختمون تکیه داد و با دستاش فاکی به شهر نشون داد تیکه ایی از پایین پیرهن سفید و ساتن دختر پاره کرد و باهاش زخم نه چندان عمیق زانوش رو بست و بعد خودش روی پاهاش دراز کشید

نگاه شو به آبی ترین آسمون شهر داد و لبخندی به خورشید خودش زد

-دیدی بازم ما برنده شدیم؟

Report Page