del

del

تبلیغات

🌸♨️دختر حاج آقا♨️🌸 #قسمت_سوم انگشتای کشیده ی، روی دهنمو کنار زدم و گفتم: -آقای نجات جون عمه ات هر چی میخواد بهش بده...نزار منو بکشه...بابا من همش 22 سالمه... آقای نجات در کمال تعجبم،چماق باریک توی دستش،که خیلی با کبریت فرقی نداشتو انداخت روی زمین و با پیچ و تاب دادن گوشه ی سبیبل بلندش خطاب به پسند خانم گفت: -من میرم یکم بخوابم بگو کسی مزاحمم نشه....! شماها هم برید سرکارتون...یالا یالا... و بعد هم کمی کمرش رو خم کردو رو به دزد گفت: -با اجارتون آقا! اصلا باورم نمیشد وجود من اینقدر براشون بی ارزشه باشه که حتی حاضر نشن به پلیس زنگ بزنن چه برسه به اینکه خودشون دستی بجنبونن....! جلوی چشمام یکی یکی رفتن پی کارشون و فقط پسند خانم بود که دست به سینه ، با اون چشمای ریز عصبانیش نگام میکرد! خواستم تکون بخورم اما نشد.ملتمسانه گفتم: -بابا پسند خانم یه کاری بکن دیگه اه! با "ایش " بلندی لب و لوچه اشو یه وری کرد و گفت: -خبه خبه! کولی بازی در نیار! این آقا آمین ..پسر برادر آقای جباری....حالا دوهزاریت افتاد؟؟؟ یا هنوز کج؟؟؟؟ جمله ی پسند خانم رو دوسه بار باخودم مرور کردم " پسر برادر آقای جباری"" پسر برادر آقای جباری"....! به انگشتای کشیده اش روی شکمم نگاه کردم...! خیلی آروم دستشو برداشت و بعد از پشت به جلو هلم داد و دوباره داخل سالن برگشت! به رد انگشتاش روی پهلو و شکمم نگاه کردم.تو این گرمی هوا چه خنکی شیرینی داشتن....! جا و مکان و همچی یادم رفت و پرت شدم تو دنیای بدن خوشتراشش! میدونم معمولا این پسرا هستن که میرن تو کف بدن یه دختر اما واقعا ایندفعه همچی فرق میکرد! قد بلندش...هیکل نه چندان گنده اما سرحال و ورزیده اش....عضله های سفتش....! معلوم نبود جنسش چیه؟ ایرانی چینی المانی...فرانسوی! دو رو برم رو نگاه کردم و وفتی متوجه شدم هیچکس نمونده برگشتم داخل سالن...رو نوک پا بلند شدم تا از پس بلندای وسایل و دستگاه های ورزشی ببینمش! دراز کشیده بود و داشت وزنه میزد. تی و سطل رو برداشتم و به سمتش رفتم. قبل اینکه نزدیکش بشم صداش تو سکوت سالن پیچید: -میشم نزدیک نیای؟!! بالاخره زبون باز کرد! چونه ام رو تکیه دادم به دسته ی بلند تی و گفتم: -چرا! رک و صریح گفت: -چون بو گند سیر میدی! یه لحظه خجالت کشیدم ولی بعد برای اینکه فکر نکنه من همیشه اینطوری ام دو سه قدم رفتم جلو و گفتم: -نه آخ میدونی چیه؟راستش ...این که بوی سیرنیست...این...این بوی یه ادکلن خاصه..بوی ... وسط اون منو من کردنهای من یجوری نگام کرد که بفهمم خر نیست منم دلو زدم به دریا و گفتم: -باشه بابا بوی سیر ! ولی دهن من همیشه این بو رو نمیده ها...من خیلیم دختر خوشبو و تروتمیزی ام...فقط حاج آقا...بابامو میگم...هی میگه سن من واسه ازدواج رفته بالا...ممکنه شیطون تو جلدم بره..به گناه بیفتم...خلاصه مجبورم کرد برم پسر حاج آقا طیبی رو ببینم..منم این گلپسر حاج اقا طیبی رو که میشناختم دیگه...از اوناییه که مثل قرون وسطایی ها فکر میکنن...یه دید وحشتناک و تاریکی نسبت به زن جماعت داره که نگو و نپرس...بخاطر همین سیر خوردم که فکر کنه... یه لحظه بخودم اومدم که چرا و به چه خاطر دارم این حرفارو واسه اون میگم... ➖سکوت کردم و دو سه قدم به سمتش رفتم. نمیدونم چرا هی سوی چشمام از دستم لیز میخورد و می چرخید سمت عضله های بدنش...بخصوص سینه ی صاف و ورزیدش....! نفس گرفت و وزنه رو بلند کرد و بالا سر خودش نگه داشت. هم دلم میخواست دستمو رو بدنش بکشم و هم نمیخواستم فکر کنه یه دختر جلف و بی بند و بارم! یه چیزی گلوم رو قلقلک داد.از اون حس هایی که موقع دیدن یه خوراکی ترش به آدم دست میده.آب دهنمو قورت دادم و با لحنی تاحدودی تمسخرآمیز گفتم: -با آمپول و پودر اینجوری شدن.؟؟ بدون اینکه وزنه رو پایین بیاره اخماشو تو هم زد و پرسشی نگام کرد.با انگشت به بازوش اشاره کردم و گفتم: -اونا رو میگم! ترریقی هستی؟؟ منظورم ایتکه از اون مدلاس که امپول میزنن باد میشه! و بعد دستمو جلوی دهنم گرفتمو با تحمل بوی بد سیر ریز ریز خندیدم! پوزخند تحقیر امیزی تح یلم داد و گفت: -اگه بدن آدم با سوزن به این سادگی باد شدنی بود اون دوتا جوش تو بزرگتر از اینا بود! خشک و بی حرکت و با ابروهایی که هی ذره ذره داشتن بهم نزدیک میشدن و شکل اخم به خودشون میگرفتن سرمو خم کردمو به برامدگی سینه هام از روی روپوش نگاه کردم! از کی تا حالا به این سایز میگفتن جوش!؟؟؟ خونم مثل آب داغ سماور قلقل کرد! اگه اون رو بازوهاش حساس بود منم رو سینه هام غیرتی بودم! یکم مثل این گاو وحشی های مسابقه ای نگاش کردم و بعد با لحنی خیلی تندی گفتم: -اینا جوش نیستن دستای تو زیادی گنده ان...خودتم گنده ای...گنده بک! حالا هم پاشو برو بیرون میخوام اینجارو تمیز کنم...زودباش...با تواما...پاشو...پاش

Report Page