Debt

Debt

Selvin

دستی به کت مخمل و خوش دوختش کشید و نگاهش و دور اطرافش چرخوند تا بلکه پسری که منتظرش بود و پیدا کنه ولی خبری ازش نبود، عصبی دستش و داخل موهاش فرو برد و چشماش و روی هم فشرد.

اون جئون فاکی میدونست که دوست داره همه چیز سر وقتش انجام بشه ولی همیشه بیخیال عمل میکرد!

پیپش و از داخل جیبش درآورد و با روشن کردنش بین لب های باریکش گذاشتش، نگاه بی تفاوتی به زن و مرد هایی که از هر محدوده سنی وجود داشتن انداخت و پوکی به پیپش زد.

مچ دستش و بالا آورد و چشماش و به ساعت گرون قیمتش دوخت، نیم ساعته منتظرشون بود و هنوزم سر و کله شون پیدا نشده بود.

پیپش و خاموش کرد و از پشت میز بلند شد، بیشتر از این نمیتونست اینجا بشینه و سر و صدارو تحمل کنه، هنوز قدم اولش و برنداشته بود که دستی روی شونه اش نشست و باعث شد برگرده عقب.

با دیدن جونگکوک که همراه یه پسر ریز جثه ایستاده بود اخم کرد و با خشم بهش خیره شد.

_جئون فاکینگ کوک! صد بار بهت گفتم من و علاف نکن...یه بار دیگه کارایی که به من مربوط میشن و دیر انجام بدی خودم به فاکت میدم!

کوک بیخیال شونه ای بالا انداخت و پسر زیبایی رو که از همون اول باعث شده بود تهیونگ محوش بشه رو هل داد جلو و گفت:

~بفرما...اینم همون پسری که تصمیم گرفت بدهی ای که به تو داشت و از راه های خوبتر پرداخت کنه.

ته سر تا پای پسر و از زیر نظر گذروند و ابروهاش و بالا انداخت، دستاش و داخل جیبش فرو کرد و لب زد:

_هوم! به دیر کردنت می ارزه ولی...من دیگه یک ثانیه هم نمیتونم اینجا باشم، میریم خونه من!

~واو...میریم اون ویلای گنده تو که حتی فیل ها هم میتونن توش زندگی کنن؟ من راضیم بریم!

تهیونگ چشم غره ای به پسر که مثل همیشه درحال مسخره بازی بود رفت و قدم های استوارش و به سمت در خروجی برداشت.

_اگه نمیخواین بیشتر از این اعصابم و به فاک بدین بهتره همین الان باهام بیایین!

اون دو پسر هم بدون حرفی اطاعت کردن و دنبال ته راه افتادن...

.

.

با درآوردن کتش روی تخت انداختش و شروع کرد به باز کردن دکمه های پیراهن سفیدش، انگشتاش گوشه پیراهنش و لمس کردن و خواست از تنش درش بیاره ولی با باز شدن در مکث کرد.

جیمین با پررویی تمام وارد اتاق شد و نگاهش روی ته که به جذاب ترین حالت ممکن وسط اتاقش ایستاده بود ثابت شد، یکی از ابروهاش و بالا انداخت و گفت:

+میخوام دوش بگیرم!

تهیونگ تک خنده ای کرد و خونسرد نگاهی بهش انداخت.

_سریع باش!

پسر سرش و تکون داد و با قدم های بلند به سمت اولین دری که توی اتاق بزرگ ته بود حرکت کرد، در و باز کرد و با دیدن اتاقی که پر از لباس بود جا خورد.

لباش و کج کرد و در و بست و به سمت در دومی که احتمال میداد حموم باشه رفت و از شانس خوبش...نمیشد گفت شانسش خوبه ولی بگذریم..

وارد حموم شد و در و بست، ابروهاش بالا رفتن و نگاهش و دور حموم بزرگ چرخوند، به سمت وان بزرگ رفت و با باز کردن آب گرم منتظر موند وان پر بشه..

+آدم دلش میخواد تا صبح همینجا بخوابه!

با پر شدن وان شروع کرد به درآوردن لباساش و خیلی آروم توی اون وان بزرگ دراز کشید، چشم هاش و با لذت بست و کمی جا به جا شد.

+خیلی لذت بخش تر از اون چیزیه که فکرش و میکردم..

.

.

_جئون جونگکوک به نفعته همین الان بیایی اینجا!

عصبی برای بار چندم داد زد و چند دقیقه بعد کوک با بیخیالی تمام پله هارو طی کرد و رو به روش ایستاد.

~چرا عربده میزنی؟ مثلا توی یه خونه ایم ها...

بعد چندثانیه مکث ادامه داد:

~البته خونه تو به بزرگیـ...

با پس گردنی محکمی که ته بهش زد حرفش قطع شد و ناله ای از بین لباش در رفت، دستش و پشت گردنش کشید و اعتراض کرد:

~چته وحشی؟ زورت بهم نمیرسه کتکم میزنی؟

_جونگکوک خفه میشی یا...؟

کوک با شنیدن لحن تهیونگ که بوی تهدید میداد چشماش و چرخوند و سرش و بالا و پایین کرد.

~اوکی مستر کیم...تو فقط تهدید کن، چیشده؟!

پسر بزرگتر نفس عمیقی کشید و انگشتاش و لای ریشه موهاش لغزوند، نیم نگاهی به در اتاقش انداخت و لب زد:

_این پسره...پارک جیمین، گفت میرم دوش میگیرم ولی دوساعته اون توئه..نکنه خودکشی کرده؟

کوک چشم غره ای بهش رفت و با کنار زدنش وارد اتاق شد، تهیونگ نفسش و فوت کرد و پشت سرش اونم اومد داخل اتاق.

~فکر نکنم..همچین پسری نیست که هرچی شد زرتی خودش و بکشه..

برگشت سمت ته و با لبای کج گفت:

~البته ممکنه بعد آشنا شدن با اخلاق گند تو تصمیم به خودکشی گرفته باشه!

پسر بزرگتر هلش داد و باعث شد کوک بیوفته روی تخت، نفس عمیقی کشید و به سمت حموم حرکت کرد.

_تو آدم نمیشی نه؟

آستین پیراهنش و تا کرد و چند ضربه به در حموم زد، با نگرفتن جوابی از جانب جیمین برگشت سمت جونگکوک که خونسرد روی تخت دراز کشیده و تماشاش میکرد و گفت:

_جواب نمیده...نکنه واقعا اتفاقی واسش افتاده؟

~خب برو داخل ببین.

با دیدن مکث تهیونگ نفس عمیقی کشید و بلند شد، با چند قدم خودش و به پسر رسوند و انگشتاش و دور مچش حلقه کرد.

~امشب قراره به فاکش بدی مثلا، وقتی داره حموم میکنه ببینیش چیزی نمیشه نگران نباش!

ته خواست چیزی بگه ولی جونگکوک زودتر عمل کرد و با باز کردن درحموم پسر و هل داد داخل و محکم در و بست.

~خودتم اون تو نمونیا! بیایین بیرون اونجا جای مناسبی برای اینکارا نیست، میوفتین یه جاتون میشکنه!

خنده ریزی کرد و بعد اینکه دستی روی شکمش کشید از اتاق خارج شد تا شکم عزیزش و پر کنه...

.

.

با چشمایی درشت تر از حد معمول به پسری که توی وان دراز کشیده بود نگاه میکرد، کم کم اخمی روی پیشونیش پدید اومد و دستاش و داخل جیبش فرو کرد، با چند قدم خودش و به وان رسوند و بالای سر جیمین ایستاد.

لبخند شیطانی ای لبای باریکش و کش آورد و دستش و روی سر پسر گذاشت و داخل آب فرو بردش! دستای جیمین به کناره های وان چنگ انداختن و شروع کرد به تقلا کردن.

ته بعد چند دقیقه رضایت داد و دستش و از روی سر جیمین برداشت، پسر از زیر آب بیرون اومد و نفس عمیقی کشید.

+دا...داری چیکار میکنی؟ دیوونه ای چیزی هستی؟

نگاه تهیونگ سر تا پای پسر و میکاوید و اندام وسوسه انگیز پسر باعث میشد غرایزش کم کم خودشون و نشون بدن!

کلافه دستی توی موهاش فرو برد و نگاهش و از بدن جیمین که به خاطر خیس بودنش بیشتر خودنمایی میکرد گرفت.

_دوساعته این تو خوابیده بودی؟ مگه نگفتم زود بیا بیرون؟

متقابلا اخمی بین ابروهای جیمین نشست و بی توجه به لخت بودنش داد زد:

+اونوقت تو باید اینطوری بیدارم میکردی؟ میخواستی خفه شم بمیرم؟!

پسر بزرگتر ابروهاش و بالا انداخت و با چند قدم نزدیک جیمین که هنوزم توی وان ایستاده بود شد، پوزخندی زد و با خم شدن روی پسر زمزمه کرد:

_این و یادت نره پارک جیمین که من روی زمان خیلی حساسم...خیلی بیشتر از اون چیزی که تو فکر میکنی!

پسر بدون ترس و با شجاعت تمام به چشمان تاریک ته زل زده بود، چشماش و ریز کرد و با لحنی که باعث عصبانیت تهیونگ میشد زمزمه کرد:

+به من چه که تو روی زمان حساسی.

ته ابروهاش و بالا انداخت و با یکی از دستاش به باسن جیمین چنگ زد.

_با هر کلمه ای که ادا میکنی فکرای شوم تری برای امشب توی ذهن من نقش میبنده!

پسر کوچکتر چشم غره ای بهش رفت و با گذاشتن دستش روی سینه ته هلش داد عقب، تهیونگ لباش و کج کرد و شروع کرد به باز کردن دکمه پیراهنش.

_انگار ملایمت بهت نمیاد پارک جیمین..

با باز کردن تموم دکمه هاش، پیراهنش و گوشه ای انداخت و سراغ کمربندش رفت، جیمین سعی میکرد بیخیال باشه و بدون حرکت تنها تهیونگ و تماشا میکرد.

پسر بعد درآوردن کمربند به سمت جیمین رفت و رو به روش ایستاد، پوزخندی زد و گفت:

_دوست دارم بشنوم با برخورد این کمربند به باسنت چه صدای گوش نوازی ایجاد میشه!

جیمین خنده ای کرد و دوباره توی وان دراز کشید.

+خیلی خوش خیالی...برو بیرون پنج مین دیگه میام!

پوزخند خبیثی روی لبای ته نشست و زمزمه کرد:

_دیگه دیره...

پسر کوچکتر عصبی چشماش و باز کرد، بلند شد و دستاش و روی شونه ته گذاشت و خواست هلش بده عقب ولی با لیز خوردن پاش هردو افتادن داخل وان! جیمین توی آب فرو رفت و تهیونگ افتاد روش و کمربند گوشه ای پرت شد.

پسر کوچکتر تلاش میکرد تا اون و از روی خودش بلند کنه ولی انگار ته جای دیگه ای سیر میکرد! شش هاش میسوختن و برای ذره ای اکسیژن تقلا میکرد و فشار تهیونگ روی قفسه سینه اش هم باعث بدتر شدن اوضاع میشد!

بالاخره ته رضایت داد و از روی پسر بلند شد و جیمین تا جایی که میتونست هوا رو بلعید و به شش هاش فرستاد!

+این...این بار دومه که...

با گازی که تهیونگ از پوست گردنش گرفت حرفش قطع شد، نگاهش و به پسری که درحال مارک کردن گردنش بود دوخت و سعی کرد از خودش جداش کنه.

_هوی چته...ولم کن الان بدنم پر کفه..

ولی تهیونگ بی توجه بهش به کارش ادامه میداد و انگشتای بی قرارش روی بدن جیمین سفر میکردن...

پسر کوچکتر با فهمیدن اینکه نمیتونه مقاومت کنه خودش و به دست ته سپرد و اجازه داد هرکاری دوست داره باهاش بکنه، بالاخره اون ناچار بود این راه و برای پرداخت هزینه ای که به تهیونگ بدهکار بود انتخاب کنه چون اگه میوفتاد زندان خواهرش تنها میموند...

سعی میکرد جلوی ناله هاش و بگیره ولی تهیونگ اونقدر حرفه ای عمل میکرد که همه چیز براش خیلی سخت شده بود، بالاخره لباش از هم فاصله گرفتن و ناله های ریزی از بینشون در رفت..

هردو توی ابرها سیر میکردن که با باز شدن در چشماشون باز شد و به جونگکوکی که با چشمای درشت بهشون خیره شده بود زل زدن.

~وات د فاک؟ تهیونگ نمیبینی بدنش پر از کفه؟ بزار خودش و بشوره بعد کارت و شروع کن...بی جنبه!

_جونگکوک تا تورو هم نگرفتم زیرم و جرت ندادم گمشو بیرون!

ابروهای کوک بالا پریدن و گستاخانه همونجا ایستاد، دستش و زد به کمرش و به دو پسری که توی وان بودن چشم دوخت.

~خجالت نمیکشین نه؟ حداقل در و قفل میکردین تا نتونم بیام تو...الان منم دلم خواست چیکار کنم؟

تهیونگ کلافه و عصبی از روی جیمین بلند شد و به سمت پسری که بیخیال نگاهش میکرد رفت، یقه جونگکوک و توی دستاش گرفت و در و پشت سرش بست و قفل کرد.

_انگار دلت میخواد توی این بازی شرکت کنی جئون جونگکوک!

کوک لباش و کج کرد و به صورت تهیونگ خیره شد، موهای مشکیش خیس شده و به پیشونیش چسبیده بودن و با بالاتنه لختش که قطرات آب روش سر میخوردن به هات ترین حالت ممکن دراومده بود!

~بازی؟

پسر بزرگتر اجازه حرف دیگه ای بهش نداد و لب هاش روی لب های صورتی کوک فرود اومدن، چشمای جونگکوک به درشت ترین حالت ممکنش دراومد و به تهیونگ که بی توجه به همه چیز با اخم درحال بوسیدن لباش بود خیره شد!

با گازی که پسر از لب پایینش گرفت ناله ریزی کرد که بین لب هاشون خفه شد.

اول میخواست مقاومت کنه ولی غرایزش مانعش میشدن، هوس و شهوت جلوی منطقش و گرفته بود و بدون اینکه به چیزی فکر کنه با تهیونگ همکاری میکرد.

شش هاشون به خاطر کمبود اکسیژن میسوخت ولی اون دوتا دست بردار نبودن و هنوزم به بوسیدن هم ادامه میدادن!

بالاخره از هم جدا شدن و انگشتای تهیونگ به پایین تیشرت پسر چنگ انداختن و با کمک کوک تیشرتش و درآورد، دیدن بدن پسر کوچکتر باعث بالا رفتن ابروهاش شد و لب زد:

_اوه پسر...داری بهم میرسی!

پوزخندی لبای کوک و کش آورد و به پسری که توی وان دراز کشیده و بیخیال درحال تماشاشون بود اشاره کرد.

تهیونگ حلقه دستاش و از دور کمر پسر باز کرد و برگشت و به جیمین خیره شد، متقابلا پوزخندی روی لبش نشست و با فرو کردن دستش داخل موهاش به سمت بالا فرستادشون..

_چیشده پارک جیمین؟ فکر کردی الان که کوک اومده تورو راحت میزارم؟

_نچ نچ...الان کارت سخت تره چون قراره دو نفر به فاکت بدن!

چشمای جیمین درشت شدن و با اخم سرش و به طرفین تکون داد.

+امکان نداره! من فقط قبول کردم یه شب با تو باشم شورش و درنیار.

پسر بزرگتر نزدیکش شد، انگشتاش و دور بازوی جیمین حلقه کرد و مجبورش کرد از توی وان بیرون بیاد.

_روی حرف ددیت حرف نزن بیبی..وگرنه قول نمیدم بلای بدی سرت نیارم!

جونگکوک با چند قدم به سمتشون اومد و دوش و باز کرد، حالا جیمین بین دو پسری که نیمه لخت بودن کاملا لخت ایستاده بود و قطرات اب با شدت به پوستشون برخورد میکردن.

لاله گوشش بین لبای ته قرار گرفت و دستای کوک از پشت دور کمرش حلقه شدن، لبای باریکش شونه های جیمین و نشونه گرفتن و شروع کرد به مارک کردنش.

ناله های جیمین آزادانه از بین لباش خارج میشدن و با کارهای اون دو پسر از مرز جنون هم گذشته بود! لبای تهیونگ روی پوست گردنش سر میخوردن و پسر کوچکتر سرش و به عقب برده بود تا فضای بیشتری بهش بده...

کوک به باسن وسوسه انگیز جیمین چنگ انداخت و باعث شد پسر ناله بلندی سر بده، انگشتای باریک ته شروع به باز کردن دکمه شلوارش کردن و با اشاره به جیمین فهموند که منتظر یه بلوجاب حسابیه!

پسر کوچکتر جلوش زانو زد و چشمای خمارش و به چشمای تاریک و پر از شهوت ته دوخت، شلوار پسر و تا زانوش پایین کشید و با فشردن عضو برآمده ته از روی باکسرش باعث شد پسر سرش و پرت کنه عقب و ناله بلندی سر بده.

پسر کوچکتر با حوصله تمام باکسر تهیونگ و درآورد، بزاقش و قورت داد و به کینگ سایز ته خیره شد.

_زود باش بیبی...صبرم داره تموم میشه!

انگشتاش و دور عضو ته حلقه کرد و تا جایی که میتونست داخل دهانش جاش داد.

تهیونگ ناله ای سر داد و با گذاشتن دستش پشت گردن جونگکوک...لباشون و بهم وصل کرد، دستای کوک روی شونه پسر نشستن و توی بوسه شریک شد...

با کمبود اکسیژن هردو از هم جدا شدن و تهیونگ به موهای جیمین چنگ زد و شروع کرد به کوبیدن داخل دهان پسر!

سرفه های پسر کوچکتر داخل دهنش خفه میشد و از چشماش اشک جاری شده بود، ته با فهمیدن اینکه داره به اوج میرسه جیمین و ول کرد و روی صورت پسر خالی شد! بی حال به دیوار تکیه داد و چشماش و روی هم گذاشت.

جیمین بعد چندبار سرفه کردن بلند شد و صورتش و به سمت دوش گرفت تا تمیزش کنه، با نشستن دستای کوک روی شونه اش، چشمای سرخش باز شدن و به پسر بزرگتر چشم دوخت.

~نظرت چیه شروع کنیم...بیب؟!

جیمین خواست اعتراض کنه ولی با نشستن لبای کوک روی لبای قلوه ایش نتونست چیزی بگه، دستای پسر به باسنش چنگ انداختن و زبون سرکشش وارد حفره داغ دهان جیمین شد.

با مطمئن شدن از اینکه نقطه به نقطه دهان پسر و مزه کرده ازش جدا شد و دستی روی لبش کشید، پسر رو به روش زیر قطرات آب دلبر تر از همیشه شده و صبر کوک درحال تموم شدن بود.

تهیونگ بی حرف بهشون چشم دوخته بود، انگار امشب قرار بود حسابی خسته بشن!

جونگکوک پسر کوچکتر و به دیوار کوبید، جیمین به خاطر سردی دیوار هیسی کشید و کمی جا به جا شد، کوک با پوزخند ضربه ای به باسن پسر زد و انگشتاش و دور عضوش حلقه کرد و بدون اینکه از قبل جیمین و آماده کنه کل عضوش و واردش کرد!

پسر جیغ بلندی کشید و مشتش و به دیوار کوبید، اشکاش روی گونه هاش غلطیدن و گاز محکمی از لبش گرفت

+فــــــاااااک...درش بیـــار!

~عادت میکنی!

پسر بیخیال زمزمه کرد، این پوزیشن زیادی برای جیمین سخت بود ولی مطمئنن جونگکوک به حرفش گوش نمیداد...

دست پسر بزرگتر از پشت دور کمرش حلقه شده بود و محکم داخلش میکوبید، کم کم دردش تبدیل به لذت شد و ناله های شهوت انگیز دو پسر باعث تحریک شدن تهیونگ میشد!

جونگکوک با چند ضربه دیگه داخل جیمین خالی شد، پسر و ول کرد و کنار وان نشست، پسر کوچکتر بی حال سر خورد و روی زمین نشست و با اینکارش باعث شد صدای تهیونگ در بیاد.

_هی هی پاشو نشین روی سرامیکای سرد! میخوای دردت بیشتر بشه؟!

با نگرفتن جواب یا عکس العملی از جانب جیمین نفسش و فوت کرد و با چند قدم نزدیک پسر شد، بازوش و گرفت و به زور بلندش کرد.

آب گرم و باز کرد و جیمین و هل داد داخل وان.

_یکم استراحت کن..

با ابروهای بالا رفته برگشت سمت کوک، دست پسر و کشید و مجبورش کرد بلند بشه.

_باید به این رسیدگی کنی!

این و گفت و به عضو برآمده اش اشاره کرد.

جونگکوک ابروهاش و بالا انداخت و گفت:

~باید؟

_آره باید!

دستش و روی سر پسر گذاشت و مجبورش کرد جلوش زانو بزنه، کوک نگاه چپی بهش انداخت و با بستن چشماش انگشتاش و دور عضو ته حلقه کرد.

~هیچ وقت حتی فکرشم نمیکردم برات ساک بزنم!

_حرف نزن و شروع کن.

کوک بدون گفتن حرف دیگه دیک تهیونگ و داخل دهانش برد و مک های آرومی بهش زد، پسر بزرگتر ناله بلندی سر داد و با انگشتاش به موهای جونگکوک چنگ زد.

عضوش به حلق پسر برخورد میکرد و باعث جمع شدن اشک داخل چشمای کوک شده بود، جونگکوک هنوز فرصت نکرده بود عضو پسر و رها کنه که مایع داغی داخل دهانش خالی و باعث جمع شدن صورتش شد!

پسر و هل داد عقب و با عق زدن به سمت روشویی ای که گوشه حموم بود دوید و چند بار با آب دهنش و شست.

با اخم برگشت سمت ته و غرید:

~مجبور نبودی اون کوفتی و داخل دهنم خالی کنی!

تهیونگ شونه ای بالا انداخت و با بلند کردن جیمین خودش داخل وان دراز کشید، کوک با لبخند خبیثی که روی لبش شکل گرفته بود به سمت پسر کوچکتر رفت و لب زد:

~نوبت اینه برای ددی دومت یه بلوجاب حسابی بری!

جیمین آهی کشید و مطیعانه جلوی جونگکوک زانو زد، چشماش و چرخوند و کارش و شروع کرد.. پلک های تهیونگ با صدای ناله کوک از هم فاصله گرفتن و کلافه نگاهی بهشون انداخت.

_نمیزارین آدم راحت بخوابه نه؟

پوزخند خبیثی روی لبش نشست و از توی وان بیرون اومد، به سمت اون دو نفر رفت و پشت سر کوک ایستاد، انگشتاش بدن پسر و لمس کردن و جونگکوک با احساس برآمدگی ای که به کمرش برخورد میکرد چشماش و باز کرد و با برگردوندن سرش به ته چشم دوخت.

~امکان نداره بخوای اینکارو کنی!

_حرف نزن و لذت ببر...

پسر خواست اعتراض کنه ولی تهیونگ زودتر عمل کرد و کامل واردش شد! همون موقع دندون جیمین به عضوش برخورد کرد و صدای داد بلند کوک توی حموم پیچید!

~فـــاک! شما دوتا قصد جونم و کردین؟

_خفه شو وگرنه به جیمین میگم دوباره گاز بگیره.

پسر نگاه خمارش و به جیمین دوخت و با دیدن لبخند خبیثش اخم کرد و سرش و به عقب پرت کرد.

~شما..آه...فاک! جرتون میدم!

_فعلا که...برعکسه...

کوک به خاطر لذت وصف ناپذیری که درحال تجربه کردنش بود نتونست حرف بزنه و با بستن چشماش سرش و روی شونه پسر بزرگتر گذاشت.

با هر ضربه ای که تهیونگ داخلش میکوبید عضو کوک تا ته توی دهان جیمین فرو میرفت و باعث میشد اشک توی چشمای پسر حلقه بزنه..!

پسر بزرگتر با ضربه آخر داخل کوک خالی شد و به جونگکوک تکیه داد، بعد چند ثانیه کوک هم روی صورت جیمین اومد و باعث شد پسر کوچکتر عصبی بلند شه و خودشه و توی وان بندازه...

جونگکوک پسر و از خودش جدا کرد و نیم نگاهی به جیمین انداخت.

~اصل کاری و یادت رفت.

تهیونگ بی حال رفت زیر دوش و بعد شستن خودش حوله اش و دور کمرش بست.

_به اندازه کافی خسته شدیم...

نیم نگاهی به دو پسری که یکیش داخل وان خوابیده و اون یکی زیر دوش بود انداخت.

_سریعتر بیایین بیرون.

+شما برین...من همینجا میخوابم!

جونگکوک بی توجه به اون دوتا حوله ای دور کمرش بست و از حموم بیرون رفت، ته نگاه چپی به جیمین انداخت و غرید:

_تا صبح آب به سردی یخ میشه..میخوای یخ بزنی؟ پاشو بیا بیرون..

+کیم فاکینگ ته فقط گمشو بیرون بزار بخوابم! حتی حوصله حرف زدن و هم ندارم میخوای بیام بیرون؟ یخ بزنم هم به گردن خودمه...تنهام بزار!

پسر بزرگتر نفسش و فوت کرد و از حموم خارج شد، با دیدن کوک که روی تختش خوابیده بود چشماش و تو حدقه چرخوند و به سمتش رفت.

با گرفتن پای جونگکوک و کشیدنش روی زمین انداختش و باعث شد صدای داد بلندش توی اتاق بپیچه.

~آخ...فکم داغون شد، چته لعنتی؟!

تهیونگ بی توجه بهش حوله اش و از دور کمرش باز کرد و بدون پوشیدن لباس خزید زیر پتو.

_گمشو برو توی همون اتاقی که همیشه میخوابیدی..

جونگکوک نفس عصبی ای کشید و با قدم های بلند از اتاق بیرون رفت و پسر بزرگتر و تنها گذاشت....

~اولین تجربه نوشتن تریسام:)

Report Page