Dead

Dead


Genre:Fantasy|Mystery|Fiction|Romance|Smut

Couple: Jungkook & y.n

Channel: @BtssFanFic

Writer:@kobarmy

Part: 6




***

ا.ت مچ دستشو از حصار دست یونگی خارج کرد: "خستم کردین همتون...می‌رم گم می‌شم دیگه ام نمی‌تونین پیدام کنین...بخدا می‌رم!"

و سمت اتاق خودش حرکت کرد.یونگی ولی ول کن نبود: "وایسا...تو زده به سرت نه؟"

ا.ت وسط پذیرایی برگشت سمت یونگی: "بار اوله این بحثا؟چرا حس میکنین من یه وسیلم یونگی؟"

یونگی چشاشو روهم فشرد: "احمق کی همچین حرفی زده؟"

ا.ت عصبی تر داد کشید: "لازمه بگین؟این از جونگکوکتون که انگار من نیستم اینجا...این از نامجون که هر کاری می‌کنه به بهونه ی صلاح و مصلحت خواهی سر تهشو هم میاره...این از تو که هر گوهی می‌خورم گیر میدی...بابا بفهم منم آدمم!"

یونگی: "آدمی که تو این خونه به این بزرگی دم به دیقه بهونه ی دلتنگی میاری؟تو کرم داری...فقط می‌خوای بری بیرون مردم نگات کنن بگن وای به به چه دختری"

ا.ت: "اصلا خودتون کی هستین که راجب باقی مردم نظر میدین؟من هیچ کدومتونو نمیشناسم!از کجا معلوم خودت حتی عوضی تر از اونایی که تو خ..."

حرف ا‌.ت با پشت دست یونگی که تو دهنش خورد ناقص موند،تو دهنی که حتی خود یونگی هم متعجب بود از زدنش!

ا.ت ولی با ظاهر خیلی خونسردش خون کنار لبشو پاک کرد و قبل اینکه یونگی و هوسوکِ توی سالن از بهت در بیان به اتاقش رفت.شالی به گردن انداخت و بعد از برداشتن کولش،پنجره ی اتاقش که ارتفاع کوچیکی با سقف انباری حیاط ایجاد می‌کرد رو باز کرد و پرید.خوشبختانه ورودی کوچیک شیروانی باز بود و ا‌.ت تونست خودشو از خونه نجات بده‌.بماند که چقد لباساش تو اون انباری مخوف خاکی شد!

***

نامجون لیوان قهوه شو برداشت و چند صفحه از کتاب علمی_تخیلیش رو ورق زد: "جمع شین بریم بیرون...پارکی چیزی،پوسیدیم تو این خونه"

یونگی گوشه ی لبش رو گاز گرفت و نفس عمیق کشید.با لگدی که از نامجون به پاش خورد نفسش ناقص موند

نامجون: "مگه با تو نیستم؟"

یونگی: "تو این خونه فقط منم؟..اه!"

بلند شد و سمت اتاق خودش رفت.نامجون که با بهت مسیر رفتن یونگی رو با نگاه دنبال می‌کرد گفت: "یاااا این یه چیشه...هوسوک تو میدونی چیشده؟"

هوسوک: "دعواش شد،کنترلشو از دست داد،زد تو دهن ا‌.ت"

نامجون ماگ قهوش رو روی میز گذاشت: "وات دا فاک؟"

صداش رو بالا برد: "ا.ت؟"

جونگکوک در حالی که لپتاپشو زیر بغل گرفته بود از نشیمن طبقه پایین اومد بالا: "رفته"

نامجون: "کجا؟"

جونگگوک خودش رو روی کاناپه پرت کرد: "از پنجره اتاقش پرید رف"

نامجون نگاهی به تاریکی هوا انداخت: "شوخی می‌کنی جک؟"

جونگکوک شونه بالا انداخت: "می‌تونی تصور کنی شوخیه!"

نامجون بلند شد: "ینی یکی تو این خونه حس مسئولیت کنه،اسمون زمین میاد!"

تهیونگ در حالی که کاپشن بادیشو تنش می‌کرد گوشی رو دم گوشش گرفت: "من ‌میرم ببینم کجاس"

ا.ت بعد چند بوق جواب داد: "بعله؟"

تهیونگ نفس عمیق کشید: "دختره ی خیره سر...کجایی این وقت شب؟"

ا.ت دهنشو واسه گوشی کج کرد: "به تو ربطی داره؟"

تهیونگ از کوره در رفت: "من یونگی نیستم ا.ت...که چی؟"

ا.ت: "ینی فکر برگشتن منو از سرتون بیرون کنین،نمیام"

تهیونگ نفس عمیق گرفت و سعی کرد مسلامت آمیز پیش بره: "چرا عزیزم؟"

ا.ت: "بیام که تو دهنی بخورم؟"

تهیونگ: "حالا تو بیا فعلا میتونی با یونگی حرف نزنی"

ا.ت: "اولا که نمیشه صورت نحسشو دید و باهاش حرف نزد!دوما موقعیتش پیش بیاد همتون میزنین"

تهیونگ: "من همچین آدمیم؟"

ا.ت: "من که نمیشناسمت!"

تهیونگ: "ا.ت جان،عزیزم،تو برگرد اصلا میریم باهم اتاق زیر شیروونی بمونیم،روی نحس یونگی رم نمیبینیم باشه؟"

و استارت ماشینشو زد

ا.ت که صدای استارتو شنید پوزخند زد: "جی پی اسم خاموشه کجا داری میای؟"

تهیونگ که همه ی امیدش به جی پی اس ا.ت بود،"فاک بهتی" تو ذهنش به شانس خودش گفت

تهیونگ: "ا.ت ساعت دهه،کجایی تو؟"

ا.ت: "خدافظ"

تهیونگ زد رو فرمون: "ا.ت عین ادم بگو کجایی؟"

ا.ت: "دیدی،من مجبوری نیستم جواب بدم،خدافظ"

تهیونگ: "انقد زنگ میزنم سرتو ببرمااا"

ا.ت: "بلک لیست واسه این مواقع ساخته شده"

تهیونگ دیگه کلافه شده بود،این که ا.ت چیزیش نشده بود و صدای بوق ماشین از پشت خط نمیومد نشونه خوبی بود ولی میدونست ا.ت به حدی لجباز هست که بخواد بلایی سر خودش بیاره!

تهیونگ: "خواهش می‌کنم ا.ت،اذیت نکن"

ا.ت: "هففف...خونه ی دوستمم"

تهیونگ: "دوست از کجا پیدا کردی؟"

ا.ت انگاری که چیزی یادش اومده باشه،با ذوق گفت: "وای ته نمی‌دونی،قراره باهم بریم دانشگاه!"

تهیونگ: "گفتم از کجا پیدا کردی؟اسمش چیه؟خونشون کجاست؟"

ا.ت: "اسمش چونگها،از اینستا اشنا شدیم"

تهیونگ: "پس فک میکنه بی افتم؟"

ا.ت: "نخیر!این واقعیتو می‌دونه،ینی اصن خودش پیشنهاد داد باهات عکس بگیرم پست کنم"

تهیونگ خندید: "باشه باشه،کجاس اون خونه ای که الان توشی؟"

ا.ت: "سوالت همینه؟"

تهیونگ: "بله بیب"

ا.ت: "پس خدافظ"

و قط کرد.تهیونگ که می‌دونست ا.ت قرار نیست جوابشو بده ادامه نداد و برگشت خونه،همین که فهمیده بود آبجی کوچولوش تو خیابونا ولو نیست کافی بود که خیالشو راحت کنه!

***

جونگکوک با نگاه به تهیونگ که تو چارچوب در اتاق ایستاده بود،نگاهی به صفحه گوشیش انداخت: "خب دیگه من کار دارم،باشه باشه خدافظ"

و با علامت بای بایی که به دوربین نشون داد ویدیو کالو تموم کرد.تهیونگ دست به سینه به چارچوب تکیه داده بود: "را افتادی مستر جک"

جونگکوک رو تخت دراز کشید: "چیکار داری؟"

تهیونگ: "حواسم بهت هس"

جونگکوک دست گذاشت رو پیشونیش: "عه؟من فک میکردم همه فکر و ذکرت ا.ت اس!"

تهیونگ: "تمومش کن...نامجون مگه نگفته بهت خودتو تو اجتماع نشون نده؟"

جونگکوک: "خب؟"

تهیونگ: "تست بازیگری؟کار کردن جلو دوربین؟جونگکوک نفهمی چیزی هستی؟"

جونگکوک با شنیدن کلمه ی"تست بازیگری" سر جاش میخ شد: "یااا به تو چه؟"

تهیونگ نشست رو صندلی و پاهاشو روی میز گذاشت: "به من چه؟!نامجو..."

جونگکوک بلند شد و هول هولکی در اتاقو بست: "باشه باشه،چی میخوای؟"

تهیونگ: "ادرس خونه شونو فرستاد"

جونگکوک: "کی؟"

تهیونگ: "ا.ت دیگه،اخرشم نوشته نیا دنبالم چون نمیام"

جونگکوک: "نمیخوای باور کنم منظورت اینه که..."

تهیونگ: "بری دنبالش!"



Report Page