Dead

Dead


Genre:Fantasy|Mystery|Fiction|Romance|Smut

Couple: Jungkook & y.n

Channel: @BtssFanFic

Writer:@kobarmy

Part: 3





"تو حتی یه ذره حس مسئولیت نمیکنی،وقتی صورت اون دختر داشت از شدت تنگی نفس کبود میشد تو تنها چیزی که بهش فکر میکردی اون هدفونو و دسته بازی مسخرت بود! میدونی گاهی حس حماقت میکنم از این که باهات هم گروهیم جونگکوک!"

تهیونگ گفت و از ماشین پیاده شد. اواخر تابستون بود ولی پاییز یخبندونشو زودتر عملی کرده بود، دست هاشو توی جیب پالتوش فرو برد و بازدم دود مانندشو به آسمون فرستاد. چشماشو بست تا سردی پلکاش از حرارت چشماش کم کنه ولی یه ثانیه نکشیده صدای پشیمون جونگکوک تو گوشش پیچید: "دست من نیست!"

تهیونگ برنگشت، حتی چشماشو باز نکرد تا ببینه جونگکوک از غرورش گذشته و تا کنار رودخونه اومده که این حرفو بزنه، شاید فقط چند ماه اختلاف سنی داشتن ولی اخلاقای جونگکوک گاهی آدمو وادار میکرد فک کنه بچه ده سالس!

جونگکوک با دو قدم خودشو کنار تهیونگ رسوند: "قرار نیس باهاش خوب شم"

تهیونگ بالاخره به جونگکوک نیم نگاهی انداخت و با لحن خونسردی که خلاف چند لحظه پیشش بود گفت: "کسی مجبورت نکرده، همین که دردسر درست نکنی کافیه، من تند رفتم"

جونگکوک :"خودتم میدونی، عادت ندارم..."

تهیونگ جمله ی جونگکوکو کامل کرد: "به این که ما بیشتر از تو به کسی توجه کنیم، مگه بچه ای؟"

جونگکوک سرشو پایین انداخت: "یهو رفته تو دل همتون!"

تهیونگ: "ترحّم میدونی چیه؟"

جونگکوک پوزخند زد: "خواستی تو ماشین منتظرتم"

و رفت.

تهیونگ دوباره نفس عمیقشو تو هوای سرد فرستاد، انگاری که هوای توی ریه هاش تموم غم و غصش باشن و به امید خالی شدن وجودش از اونا، بفرستدشون بیرون!

با ویبره گوشی توی جیبش دستای یخ زدشو بیرون کشید و به اسم"ا.ت" روی صفحه لبخند زد. تماسو که وصل کرد وجودش از صدای گرم ا.ت حرارت گرفت: "سلام!"

تهیونگ: "سلام... رسیدین خونه؟"

ا.ت رو تختش جابجا شد: "اره... کِی میاین خونه؟ تِه من حوصلم سر رفته!"

تهیونگ نگاهی به جونگکوک که پشت فرمون منتظر نشسته بود کرد: "اولا که تِه نه و وی! دوما تو کِی حوصلت سر جاشه؟ این دفعه که به لطف من راهی بیمارستان شدی دفعه بعدی چی میخوای؟"

ا‌.ت پر انرژی قه قهه زد: "مهم نیس! راجب اسمتم، خودم تصمیم میگیرم چی صدات بزنم، وی خیلی نچسبه"

تهیونگ :"میایم الان، من ببینم این پسر سوسول چشه!"

ا.ت: "جونگکوکو میگی؟"

تهیونگ: "اون مثه من نیستا! بهش بگی جونگکوک تیکه بزرگت گوشته، جک بگو بهش"

ا.ت: "خودت گاهی جونگکوک صداش میزنی"

تهیونگ: "تورو غریبه میدونه"

ا.ت لبخند رو لبش ماسید، میدونست جونگکوک مثل بقیه نیست ولی نه دیگه در این حد!

تهیونگ دستپاچه سعی کرد جوّ رو عوض کنه: "یکم خجالتیه، خوب میشه"

ا.ت: "هففف... باشه، منظرتونم"

و بلافاصله قطع کرد

کمی این طرف تر جونگکوکی بود که عصبی فرمونو چسبیده بود و لپ هاشو با زبونش ضرب گرفته بود. به محض برداشتن پاکت سیگار و گرفتن فندک زیرش در ماشین باز شد و تهیونگ نشست: "برون"

جونگکوک بی توجه به تهیونگ سیگارشو روشن کرد

تهیونگ سرفه کرد و دستشو جلوی صورتش تکون داد: "دود می شینه رو شیشه احمق... لاقل اون شیشه رو بده پایین!"

جونگکوک شیشه ی خودشو پایین کشید و کام عمیقی از سیگارش گرفت: "خانم زنگ زدن گفتن بریم؟"

تهیونگ کلافه دستشو رو پیشونیش کشید: "دروغ بگم؟"

جونگگوک جوابی نداد و فقط چن تا پوک به سیگارش زد و انداختش بیرون. حتی توجهی به رفتگری که به خاطر فیلتر سیگار به جونگکوک فحش رکیک میداد هم نکرد و فقط استارت زد.

اون حسود بود! و البته حقم داشت، بی توجهیِ هر کسی رو میتونست تحمل کنه جز دوست صمیمیش تهیونگ!

تهیونگی که وقتی جونگکوک حس بچگی‌ می‌کرد بین بقیه میومد کنارش و واسه نزدیکی باهاش اتاقشو باهاش یکی کرده بود! تهیونگی که شبا بالشت جونگکوکو چک میکرد تا مبادا خیس باشه!

جونگکوک بزرگ شده بود ولی به نظر همون پسر غد و یه دنده بود که هیچ جوره هیونگاش با منطقاش کنار نمیومدن، همه به جز تهیونگ!

و اینکه یه دختر یهو بیاد و همه چیزو بهم بریزه مفتضح ترین چیزی بود که میتونست واسه جونگکوک اتفاق بیوفته...

***

ا.ت موهاشو دور خودش ریخت و کلاه افتاب گیرشو رو سرش تنظیم کرد: "من حاضرم"

زود تر از همه یونگی ا.ت رو چک کرد و با نگاه همیشگی و گوشه چشمیش تیکه پروند: "فقط چن ساعت میریم ساحل... این همه دنگ و فنگ برا چیه؟"

همه رو ا.ت رو یونگی زوم شدن، جوری که ا‌.ت هم به خودش شک کرد و سرتا پاشو یه نگاه انداخت: "چمه مگه؟"

یونگی: "چت نیس؟ میری مخ بزنی؟"

ا‌.ت پاشو رو زمین کوبید: "یونگی گیر نده دوباره"

هوسوک رویه ی توری از تو کمد بیرون کشید و واسه جلو گیری از ادامه بحث رو شونه ا.ت انداختش: "این خیلی به لباست میاد ا.ت، حالا بریم؟"

ا.ت شاکی رویه رو از رو شونه هاش انداخت پایین: "نمیام! من خودم عقل دارم، میتونم تصمیم بگیرم چی بپوشم چی نپوشم لازم نیس چن تا پسر اینجوری راجبم نظر بدن!"

از عصبانیت حرفاشو تند تند گفت و وارد اتاقش شد. قبل اینکه بتونه درو ببنده یونگی خودشو به در رسوند و وارد شد: "این چه طرز حرف زدنه؟ "

نامجون از اون سر سالن داد زد: "یونگی چتونه؟ ولش کنین!"

یونگی با ایما و اشاره سعی کرد نامجونو ساکت کنه ولی کار ساز نبود.

نامجون: "ا.ت ما به خاطر خودت می‌گیم، انتخاب با خودته"

ا.ت بغضشو قورت داد: "حس حقارت بهم دست میده وقتی نظر خودمو به هیج جاتون نمی‌گیرین، من چن تا داداش کنار خودم دارم برا چی؟که فقط گیر بدن؟نمیتونن مراقبم باشن مگه؟"

و با حرص رویه ای که هوسوک داده بودو پوشید

جونگکوک یه گوشه به دیوار تکیه داده بود و داشت به جر و بحث ها گوش میداد، تکیشو از دیوار گرفت: "فک نکنم همتون تو ماشین هوسوک جا شین، هر کی خواست میتونه با من بیاد"

و طبق عادتش بدون انتظار واسه شنیدن جواب سالن رو ترک کرد.

ا.ت پشت سرش از خونه یا میشه گفت عمارت بیرون زد تا خودشو برسونه به جونگکوک. جونگکوک که سوار شد، ا.ت با بیخیالی خودش رو روی صندلی کمک راننده پرت کرد و به آبغوره گرفتنش ادامه داد. جونگکوک چند لحظه به پرروییِ ا.ت خیره موند ولی وقتی دید هیچ تغیری تو حالت ا.ت ای که داره با بخار شیشه بازی میکنه ایجاد نمیشه بیخیال شد و استارت زد.

صدای استارت کافی بود تا ا.ت به خودش بیاد: "منتظر بقیه نمیمونی؟"

جونگکوک فرمونو چرخوند و در حالی که دو طرف جاده رو چک میکرد "نچی" زیر لب گفت

ولی ا.ت بیخیال نشد: "چرا؟"

جونگکوک این دفعه تو چشمای ا.ت زل زد: "چون نمیخوام!"

ا.ت سر به زیر انداخت و مشغول کندن لاک صورتی رنگ روی ناخناش شد‌. ولی وقتی نگاه حقارت آمیز جونگکوک رو روی اونا حس کرد، دستاشو مشت کرد تا مخفیشون کنه.

مدتی گذشت و جاده ای که جونگکوک توش در حالی رانندگی بود، آرومِ آروم شده بود. طوری که جز صدای لاستیک ها که به آرومی روی اسفالت کشیده میشدن و قطرات ریز بارون که به شیشه میخوردپیزی شنیده نمیشد!

ا.ت سعی کرد جوّ رو عوض کنه: "تو کا نمیخوای مثل اونا به من گیر بدی؟"

جونگکوک حتی نیم نگاهی به ا.ت نکرد: "کارای تو به من مربوط نیس!"

ا.ت گردن صاف کرد: "عالیه"

به دروغ گفت و مسیر نگاهشو عوض کرد به اون ورِ جاده. با دیدن جیمین که تو ماشین داشت براش دست تکون میداد لبخند زد و شیشه ی خودشو پایین کشید: "جیمینا، دقیقا داریم کجا میریم تو این بارون؟"

جیمین پقی زد زیر خنده و شیشه ی نیمه بازشو تا آخر کشید پایین: "من نمیدونممممم"و به خنده های شیرین و بی معناش ادامه داد

ا.ت چند لحظه بهت زده به جونگکوک که با جدیت رانندگی میکرد و بعد به ماشین کناری که واسه باقی پسرا بود نگاه کردو بعد مثل جیمین زد زیر خنده. خندشون بی معنی بود و همین تحریکشون میکرد بیشتر بخندن تا جایی که جونگکوک زد رو ترمز و رو به ا.ت داد زد: "هناقققق...سرم رفت!"

ا.ت پوکر فیس مثل خود جونگکوک داد زد "درو باز کن برم اون ماشین. جیمینی چیزی میاد جام. معلوم نیس سگ کی پاچتو گرفته سر من خالی میکنی!"

جونگکوک ندونست برای چی و فقط از سر لج دوباره صداشو بالا برد: "بشین سر جات تا اون روی سگم بالا نیومده"

ا.ت :"تو اون روی سگم داری؟ تو خودِ سگی سگگگگ. باز کن این وامونده رو"

و با دستگیره در ور رفت تا اینکه بالخره لای در باز شد ولی قبلش مچ دستش اسیر دست جونگکوک شد

جونگکوک: "گفتم بشین!"

.

.

.

.

.

های گایز!

نمیدونم چجوری شروع کنم ولی خب، امممم... ممنون میشم ایده هاتونو راجب فیک باهام در میون بذارید♡ شاید تو ذهنتون کار کمی باشه ولی خیلییییی تو روحیه نه تنها من بلکه همه نویسنده ها تاثیر داره، و اینکه اگه میخواید از دیالوگا، اسپویل و...راجب فیکشنا و سناریو یا وانشاتا بخونید و ببینید میتونین تو چنل

هارش توییتمون عضو شین❤

آیدی چنل@SpoilBtssHarsh

😘🤗 لاو یو آل

#nura




Report Page