Dead

Dead


Dead

Genre:Fantasy|Mystery|Fiction|Romance|Smut

Couple: Jungkook & y.n

Channel: @BtssFanFic

Writer:@kobarmy

Part: 1





سپتامبر دو هزارو صد و بیست و یک_

جونگکوک نگاهی به بارون کرد و دستکششو بیرون اورد تا قطراتشو حس کنه . با اولین برخورد حس اشنایی سراغش اومد که باعث شد فقط واسه یه لحظه تو خلسه شیرینی فرو بره . ولی طولی نکشید که یکی از پشت هولش داد

وی"وقت واسه حس گرفتن نیس... زود باش! "

جونگکوک از پشت ماشین پیاده شد و دستکششو به دستش برگردوند

جونگکوک_تا حالا خیس نشده بودم!

جیمین پشت سر وی در حال حرکت بود . بدون اینکه برگرده گفت"چون قبل از این جسم نداشتی اصلا!"

یونگی نگاه تاسف باری به وضع جونگکوک انداخت که وایساده بود و به ماشین تکیه داده بود .

"دختره الان زنده میشه ... گمشو بریم همه رفتن "

جونگکوک تکیشو از ماشین گرفت _اهمیتی داره واسم؟

یونگی "واسه تو نه! واسه ما ، واسه سازمان ولی اهمیت داره و ینی پای تو ام گیره جک!"

جونگکوک هففی کرد و سمت گروهش دویید .

نامجون "اینجاس! "

همه چشما سمت دوتا ماشینی که وسط جاده خلوت بهم اصابت کرده بودن و له و لورده شده بودن متمرکز شدن‌. بین اون همه آهن قراضه های مشکی تنها چیزی که میتونست نظر یه نفرو جلب کنه لباس سفید عروسی بود که با خون تنش قرمز شده بود . هوسوک رو برگردوند تا بیشتر از اون شاهد صحنه دلخراش روبروش نباشه . بالای پیشونی دختره زخم بود و خونریزی به حدی بود که تنشو سرخ میکرد . جین با دیدن جسد داماد عوقی زد و سمت درخت کنار جاده رفت تا بالا بیاره و این وسط تنها کسی که هیچ ری اکشنی نداشت جونگکوک بود !

جونگکوک خیلی ساکت و بدون اینکه پلک بزنه نگاه میکرد و هیچ حرکتی از‌خودش نشون نمیداد . ولی بازم نامجون بود که گروهو به خودش اورد "ادا بسه، بیرونش بیاریم "

و سمت دختره رفت . یونگی کمک کرد تا جسد عروسو ببرن تو ماشین اتش نشانیشون و بخوابوننش . بقیه اعضاهم با اخمای توهم سوار شدن و رفتن سمت خونه بزرگشون .

جونگکوک _اگه نبود مجبور نبودیم اینجا باشیم ... فاک بهش!

نامجون قهوشو نوشید و بدون اینکه از رو کتابش سر بلند کنه گفت"جک کم غر‌بزن ! "

جونگکوک ولی به قدم دوهاش وسط پذیرایی ادامه داد _کی مسئول جابجاییش بود؟ تو یونگی ... تو یه کاریش کردی!

یونگی قیافه ی عاقل اندر‌صفیحانه به خودش گرفت "بساط نعشه بازیت با حوریا بهم خورده نه؟ من مسئول بردن روحش بودم فقط ... بردمش و تحویلش دادم"

هوسوک ناخناشو از لا دندوناش بیرون کشید "راس میگه ، فقط فرشته مرگش بود ! اشتباه سازمانه که دوباره روحشو فرستاده تو این جسم "

جونگکوک بالخره قدماشو متوقف کرد و خودشو کنار وی پرت کرد رو کاناپه

دستاشو توهم قفل کرد و رو زانوهاش خم شد _خب ‌‌‌... حالا تکلیف چیه؟

یونگی کلافه از غر غرای جونگکوک بلند شد و سمت اتاقش رفت .

جیمین در حالی که نگاشو نمیتونست از رو عسلی برداره و تو فکر فرو رفته بود گفت"منتظر میمونیم ، سه سال طول میکشه تا اسناد بخص مرکزی جایگزین بشن و سند اینم بره ، بعدش دیگه اثری از گند کاریه سازمان نیس ، برمیگردیم! "

جونگکوک ضربه ارومی به عسلی روبروش زد _تو روحش! سه سال خیلیه لنتی!

نامجون کتابشو بست و چشاشو روهم فشار داد "جونگکوک! اگه به خاطر حرمسرا را انداختنای تو نبود الان سازمان به بخش ما گیر نمیداد که مارم بدبخت کنه بفرسته بین ادما ! تمومش کن "

ج.ک_فک نکنم این کارا ربطی به کسی داشته باشه نامجون! از حرمسرای دوران برزخ تا زمین خیلی فرقه !

نامجون "منظور؟ "

ج.ک_تو نبودی که اخرین بار از اتاق رئیس بیرون اومدی؟ از کجا معلوم اینم جزو اون برنامه هات واسه ترفیعت نباشه؟!

نامجون دهنشو باز کرد تا چیزی بگه که جین داد زد"بسه دیگه ! عین بچه ها افتادن به جون هم ... جا این کارا یکی بره یونگی رو بیاره که نامجون به هممون توضیح بده چیکار کنیم تو این سه سال"

جیمین که دلش نمیخواست فضای بد بین دوستاشو تحمل کنه زود بلند شد "من میارمش "

و رفت سمت اتاق یونگی


***

نامجون "دقت کنین ، روحش خیلی خیلی بچس! تازه متولد شده انگار متوجهین که؟ اخرین دوره از حضورشه ینی پنجمین باریه ک متولد میشع و تمام! لازمه باهاش عین بچه ها صحبت کنین برخلاف جسم بیست سالش خب؟ کارارو زود یاد میگیره چون طبق تحقیقاتم همه زندگیاش باهوش بوده و علاوه بر این چهار بار زندگی کرده ، طبیعیه که دژاوو(دژاوو: حالتی که یه صحنه رو میبینیم و فک میکنیم قبلا دیدیم) واسش زیاد اتفاق بیوفته و حرف زدن ، راه رفتن ، غذا خوردن و اینجور چیزا واسش زیادی آسون باشن . همین دیگه ... و فقط اینکه لطفا خودتونو جم کنین و تو این سه سال به فکر رابطه با ادما نباشین! تا حد امکان شناخته نشین و س.کس اینارو کنار بزارین . پیشنهاد میکنم دختررو به چشم خواهر ببینین! اوکیه؟"

همه سر تکون دادن

جونگکوک_اینم بگو که آخرین بار رئیس چی بهت گف؟!

همه برگشتن سمت جونگکوک که نامجون دست برد تو موهاش و نفسشو با فوت بیرون داد "باشه ... پسرا ، ببینین"

نگاهی به قیافه های منتظرشون کرد و دستاشو رو پشتیه کاناپه ستون کرد "گفته شده همین موقع سال بعد سخت ترین مرحله از حضورمون اینجاس! ازتون میخوام از همین الان آمادش باشین "

ج.ک_اگه نباشیم؟! اگه نتونیم دختررو نگه داریم ؟! اگه زود تر بمیره؟!

جیمین با تعجب برگشت سمت جونگکوک "ینی چی که زود تر بمیره؟ مگه همه چی طبق سرنوشتش پیش نمیره؟ "

یونگی دستاشو پشت سرش برد و به ژست لشش رو مبل برگشت "فوقش اون جزو سرنوشته ، نه ما! "

جیمین "یکی واضح بگه چه خبره! "

نامجون سرشو پایین انداخت ولی زود به خودش اومد و تو چشای جیمین نگاه کرد _"ینی این دختر جزوی از سرنوشته ! نه ما! ما جزوش نیستیم جیمین، واضح تر‌ بگم، اگه خطایی سر بزنه سر به نیستمون میکنن"

جیمین چن بار دهنشو باز بسته کرد که چیزی بگه ولی هیچ صدایی ازش در نیومد

جونگکوک پوزخندی زد و بلند شد رفت سمت قسمتایی که اتاقای خونه بودن . حال هیچکدوم تعریفی نداشت و خب طبیعیم بود ، اینکه بفهمی بود و نبودت برای هیچکس مهم نیست و فقط وظیفه داری کارتو انجام بدی یه حس بدی بهت القا میکنه ، حس پوچی ... یا بهتره گفت بی ارزشی!

همه تو فکر رفته بودن که جونگگوک صداشو از اون ور بالا برد _چرا هفت تا اتاقه؟

وی با حرص بلند شد "من پذیرایی میخوابم ... نمیر! "

جونگکوک از لای در نگاهی با جسم بی جون دختر که روی تخت افتاده بود کرد و تو دلش فحشش داد که عامل رسیدنش به اون جا بوده



پایان پارت

Report Page