Darling

Darling

Join Here
By ' Ana



غلطی زد و به سقف اتاق بزرگش که صورتی رنگ بود چشم دوخت

با شنیدن صدای فریاد کابوس زندگیش از پایین اون عمارت نفرین شده اب دهنش و محکم قورت داد و به زیر پتو خزید تا از خودش محافظت کنه

نفس هاش و منظم کرد تا کسی متوجه بیدار بودنش نشه، شاید تو بقیه کار ها دست و پا چلفتی بود ولی توی نقش بازی کردن نظیر نداشت

یونگی کتش و در اورد و روی تخت انداخت و خودش و روی تخت پرت کرد ولی با شنیدن صدای زنگ موبایلش فریادی زد و روشنش کرد

+مگه نگفتم زنگ نزن

"ببخشید اقا"

+بنال ببینم چه اتفاقی افتاده

"همسرتون حالش بده"

+اهه گندش بزنن..خودت بهش برس من امروز نمیتونم بیام

"ولی بچ..."

اجازه گزافه گویی به اون پیرزن و نداد و گوشی و قطع کرد و به یه گوشه نامعلوم پرتش کرد سعی کرد چشم هاش و ببنده ولی با به یاد اوردن اون موجود کوچولو توی اتاق بغلیش پوزخندی زد و مثل برق گرفته ها از روی تخت بلند شد

به سمت اتاقش رفت و به ارومی وارد اتاق صورتی دختر شد

+باید یه تغییری توی این اتاق بدم نظر تو چیه دارالینگ؟

یونگی با نگرفتن جوابی عصبی به سمت تخت خیز برداشت و پتورو از روی صورت دختر کنار زد

با دیدن صورت معصومش و چشم های بستش نفس کشداری کشید و کنارش روی تخت نشست

+سویون حاملست

ا.ت که خودش و به خواب زده بود با شنیدن اسم سویون اخمی کرد و بلند شد و روی تخت نشست

-سویون کیه؟

یونگی به عقبش نگاه کرد و با دیدن دختر توی لباس زیر مشکی لبخندی زد

+پس بیدار بودی دارالینگ

-سویون کیه؟

+همسرم

ا.ت چی کشداری گفت و به چهره مغرور و خشک یونگی خیره شد

-میدونستی خیلی عوضی هستی، با اینکه همسر داری و بچه بازم دنبال دخترای مردمی، برای اون زن و بچه متاسفم که خانواده توان

ا.ت که خودش از این جسارتش به وجد اومده بود ترسیده از عکس العمل یونگی از روی تخت بلند شد و به سمت حموم رفت ولی با اسیر شدن مچش توسط دستای یونگی لعنتی نثار خودش و زبونش کرد

+میبینم زبونت باز شده کوچولو

یونگی چرخی دور ا.ت زد و بشکنی زد

+شاید خیلی وقته زیرم زجه نزدی هوم!

ا.ت ترسیده دست هاش و مشت کرد و به زمین خیره شد

-متاسف..

ولی با قرار گرفتن انگشت یونگی روی پوسیش از روی پنتی توریش حرفش توی دهنش ماسید

+اوهه دارالینگ من..باید بدونی کسی که قراره برای یونگی بزرگ جانشین بیاره تویی نه اون سویون هرزه که وقتی توش میکوبم اونقدر گشاد شده که لذتی به من وارد نمیکنه

یونگی اولین انگشتش و وارد سوراخ تنگ وملتهب دختر کرد و کنار گوشش زمزمه کرد

+ولی میدونی..تو اولین بارت با من بود..هرشب زیر من بودی با اینکه دوتا ویبراتور توی مقعدت بود و دیک من توی پوسیت ولی هنوز مثل روز اول تنگی و من این تنگی و دوست دارم

ا.ت به خاطر این حرفای شرم اور صورتش سرخ شده بود و سعی میکرد یه جوری خودش و از اون مخمسه نجات بده

یونگی انگشتش و از پوسی دختر در اورد و وارد دهنش کرد

+اومممم..خیلی خوشمزه ای بیب

چشمکی زد و به سمت در اتاق رفت و قفلش کرد

+خب..

روی تخت نشست و به زانو هاش ضربه زد

+بیا اینجا دارالینگ

ا.ت که مخالفت کردن و جائز ندونست به سمت پسر رفت و روی رون های توپرش نشست

+چرا اینقدر زیبایی؟

یونگی بلافاصله لب هاش روی لب های دختر گزاشت و شروع به بوسیدن دختر کرد، با ندیدن همکاری از طرف ا.ت گازی از لب هاش گرفت و باعث باز شدن لب های ا.ت شد

زبونش و وارد دهن دختر کرد و سرکشانه نقطه به نقطه دهن دختر و میچشید

لب هاش و با خیسی از لب های دختر جدا کرد و روی تخت درازش کرد

پنتی دختر و در اورد و به پوسی سفید و خیس دختر نگاه کرد

+شت..

به پایین خم شد و لیسی به پوسی دختر زد

دیگه طاغتش و نداشت برای همین بدون معطلی شلوار و باکسرش و در اورد و روی دختر نشست

+یونگی کوچولو خیسی دهنت و میخواد بیب

ا.ت که کار همیشگیش بود دست هاش و دور دیک پسر حلقه کرد و وارد دهنش کرد

+اهههه ا.ت تو بینظیری

یونگی با نزدیک بودنش دیکش خواست از دهن ا.ت بیرون بکشه ولی با گرفته شدنش توسط ا.ت باعث شد اون مایع لزج و توی دهن دختر خالی کنه

+بیریزش توی دستم دختر زود

ا.ت نیشخندی زد و تموم اون مایع رو قورت داد

یونگی که خوشحال و متعجب شده بود بوسه خیسی و روی لب دختر کاشت

+داری بدتر تحرکیم میکنی بیب

دیکش و روی پوسی دختر گذاشت و یه ضرب واردش کرد

-اهههههه درد داره

یونگی چندین بار دیکش در اورد و داخل کرد تا بتونه جایی واسه دیک بزرگش پیدا کته

+خیلی تنگی دختر

یونگی دیکش و تا ته وارد ا.ت کرد و شروع به ضربه ردن کرد

+از سویون.. اههه طلاق گرفتم

ا.ت یک لحظه درد و لذتی که داشت و فراموش کرد و با چشم های گرد شده به یونگی که داشت با سرعت بهش ضربه میزد نگاه کرد

+چرا بیبیم اینقدر چشماش گرد شده؟

‌-اون بچه..

+بچه من نیست

یونگی سیلی به سینه های گرد دختر زد و همزمان از نیپلش گازی گرفت

+دکترش گفت مال یکی از اون مرداییه که زیرش خوابیده

-یعنی.. اوممم.. دیگه..

+دیگه تنهات نمیزارم

ا.ت لبخندی زد ولی با کام شدن یهویی خودش و یونگی جیغی کشید

-اههههه..

یونگی دیکش و از دختر بیرون اورد و کنار دختر دراز کشید

+چکار میکنی؟

-کدوم کار؟

یونگی ضربه ای به نوک بینی ا.ت زد

+پیشم میمونی یا میری؟

-اگه بخوام برم اجازه میدی؟

+در این خونه دیگه بازه واسه همه

ا.ت لبخندی زد و خودش توی بغل یونگی جا داد

-اگه بخوام بمونم اینجا جام میدی؟

و با انگشتش به قلب پسر اشاره کرد یونگی با لبخند ا.ت محکم فشار داد

+در این قلب تا ابد برای تو بازه کوچولو



امیدوارم خوشتون اومده باشه چون خیلی هول هولکی نوشتمش🙄

دوستون دارم❤️

#Ana

Report Page