Darling

Darling

Zri



+"میخوام یه پرتره ازت بکشم!" مرد بلند میگه و لبخند میزنه، انگار از دست چیزی خلاص شده باشه.

_"چی؟" هری میگه و صداش بلند تر از چیزی که فکرشو میکرد از هنجرش آزاد میشه.

مرد هنوز لبخند به لب داره:"من زین‌ مالیک هستم. نقاشم، واقعا مشتاقم یه تصویر ازت بکشم.میتونی یکی دوساعت از وقتت رو به من بدی؟" بشاش گفت و دستاش رو روی دست های هری که روی کانتر بود گذاشت.

_"عام... چرا؟ چرا میخواین از من نقاشی بکشید؟" فکر میکرد اون دستش انداخته اینقدر شوکه بود که حتی متوجه اسم مرد نشد.

زین اما مبهوت و عصبی به نظر میرسید‌. این کاملا یه چیز عادی بود. مگه چیز بدی خواسته بود ک اون پسر اینقدر شکه شده بود؟!

+" واقعا میخوای من بهت جواب بدم؟" هری میفهمید ولی انتظار داشت زین ازش تعریف کنه.

+"من نیت شومی از این درخواست ندارم. اگه دوست داشته باشی میتونی با خودت همراه بیاری تا وقتی ازت نقاشی میکشم تنها نباشی." زین گفت و کانتر رو دور زد و کنار هری قرار گرفت.

_"عاممم.. خب م..." هری میخواست جواب بده که زین وسط حرفش پرید:" اسمت چیه پسر کوچولوی زیبا؟" زین با شیرینی گفت انگار واقعا داشت از عمق وجودش حرف میزد. خواست دستهاش رو رو صورت هری بزاره که پشیمون شد. برای لمس اون پسر زیبا و حساس زود بود.

_"هری... هری استایلز." به آرومی گفت.

زین سرش رو تکون داد. کاملا برازنده بود: هری. سنگین، کلاسیک ، نجیب و جذاب.

+"من عاشق‌ زیبایی ام و هری، چهره ی تو زیبا ترین چهره ایه که تا حالا تو عمرم دیدم. انگار خدا خودش تورو شکل داده و نقاشی کرده! جوری که وقتی دیدمت نمیتونستم چشمام رو ازت بردارم. تو خیلی خیره کننده ای عزیزم و من از خدامه این چهره ی بی نقص رو برای همیشه داشته باشم." حرفش رو با تحسین تموم کرد و به هری که با چشمای لرزان بهش زل زده بود نگاه کرد.

+"اوه نه. منظورم اینه که برای همیشه روی کاغذ داشته باشم." ادامه داد و خیال هری رو راحت کرد.

زین گوشیش رو از‌جیبش در آورد و هری قبل از اینکه بپذیره یا حتی خودش بفهمه دید داره یواشکی و مثل یه گناهکار‌ به چشمای خورشیدی اون مرد نگاه میکنه و شماره ی خودش رو زمزمه میکنه.



بهترین لباسش رو پوشید و دوباره در آورد. بار ها کارش رو تکرار کرد تا بالاخره فکر کرد‌که لباسش مناسبه.‌ کلی زمان گذاشت تا اون مایع سیاه رو به انگشتاش بزنه و به موهای فرش حالت بده.

دستش رو روی لبهاش کشید و تو آینه به خودش نگاه کرد.

واقعا اونقدر که زین‌میگفت زیبا بود؟‌

بیست دقیقه روی تخت خواب قدیمی اتاقش نشست و کلی دلیل آورد که میتونه نره.

ولی بالاخره اتاق رو ترک کرد. بهترین کفشش رو پوشید و لباسش رو مرتب کرد.

نگهبان خوابگاه یه جورایی مشکوک ابروهاش رو بالا انداخت.

همینطور که به آدرس توی گوشیش نگاه میکرد با خودش کلنجار رفت 

اون میخواست از هری نقاشی بکشه! چهره ای که در مقابل خیلیا زشتی بود در مقابل زیبایی. مخصوصا در مقایسه با زین.

اون‌با اون موهای سیاه و خط فک تیزش، چشمای روشن و لب خوش فرمش جذاب ترین ترکیبی رو ساخته بود که هری به عمرش دیده.

از لباس هاش معلوم بود پولداره. اون قطعا با زیبا ترین دختر ها و پسر ها حرف میزنه... اما تو زندگیه هری مگه بجز درس و کار مگه چیز دیگه ای هم هست؟ اگه به خودش اجازه می‌داد یه چیز جدید رو تجربه کنه کار خیلی بدی کرده بود؟


غرق در افکارش به آدرس نگاه کرد: رسیده بود.

توی کوچه ی بزرگ و سنگ فرش شده راه رفت. معلوم بود وضعشون خیلی خوبه. جلوی یکی از خونه ها ایستاد و شماره پلاک رو یبار دیگه چک کرد.

خونه بزرگی بود. هری تا حالا هیچوقت وارد چنین خونه ای نشده بود. کاملا سفید بود و بالای پله های ورودی یه سایه بان سیاه و زیبا گذاشته شده بود.

با پاهای لرزون جلو رفت و از الان احساس‌ میکرد قلبش داره با آروم تپیدن مخالفت میکنه.

نفس عمیقی کشید و دستش رو روی زنگ‌ فشار داد.

بعد از چند ثانیه در به آرومی باز شد و چهره ی یه دختر نمایان شد.

" سلام آقای استایلز . آقای مالیک منتظرتون هستن." دختر با لبخند گفت و تئوری هری که فکر میکرد این دختر باید دوست دخترش باشه رو خراب کرد. اون گفته بود زن‌ نداره، نگفته بود دوست دختر نداره ک.


داخل خونه هم با تم سرمه ای و سفید دیزاین شده بود که واقعا زیبا بود. زین سلیقه ی خوبی داشت!


دختر هری رو به سمت پله ها هدایت کرد و گفت دنبالش بره.

با هر قدم که برمیداشت پیچش دلش بیشتر می‌شد. چرا اینجا که اومده بود اینقدر ترسیده بود و هیجان داشت. قبلا هم زین رو دیده بود...

وقتی نزدیکتر شدن هری میتونست صدای پیانو‌ رو بشنوه. یه مرد با صدای بم و با لحجه ی خاصی که بی شک صدای زین بود در حال خوندن بود. بی اختیار خندش گرفت.اون حتی صداش هم مثل خودش زیبا بود.

هری پشت در ایستاد و بعد از اینکه در زد صدا قطع شد.‌کاش میشد بتونه چند دقیقه دیگه به صداش گوش بده.

+"بیا تو." مرد بلند گفت و قلب هری بی قرار تر شد. در رو باز کرد و بالاخره تونست هیکل مرد رو ببینه.

وسط اتاق ایستاده بود و داشت به هری لبخند میزد.

روپوش بلند و سفید نقاش هارو پوشیده بود که هیکلش رو بزرگتر از چیزی نشون میداد که هری تو فروشگاه دیده بود و شلوار سیاهش به خوبی پاهای کشیده و لاغرش رو نشون میداد.

موهاش شونه نشده به نظر میومد ولی بازم چیزی از جذابیت مرد کم نمیکرد‌. حتی زیبا تر شده بود.

به سمت هری اومد:" خوش اومدی عزیزم. بیا تو." با لبخند گفت و دستش رو رو کمر هری گذاشت و به داخل اتاق هدایتش کرد. هری چند قدم جلو رفت و به اتاق نگاه کرد.

زین قبل از اینکه درو ببنده به دختر گفت میتونه بره خونش و بعد سمت هری برگشت.

هیکل زیباش توی اون لباس سفیدش فوق العاده به نظر میرسد. موهاش مرتب بودن و موج های جذاب و فندقی موهاش با تره های طلایی توجه زین رو زیادی جلب‌ میکرد.‌

رو به روی پسر قرار گرفت و اون اثر هنری رو به خوبی برانداز کرد.

+"فوق العاست! حیرت آوره! توی این لباس مثل الهه ها به نظر میرسی هری."

با این حرفش موج سردی از‌ بدن پسر رد شد:" ممنون آقا شما..."

+" زین هری. بهم بگو زین." حرف هری رو اصلاح کرد و دستش رو پشت کمر پسر گذاشت و به سمت مبل بزرگی هدایتش کرد‌:" لطفا بشین. نوشیدینی میل داری؟" با لبخند گفت و روی صندلی پشت بوم نقاشی نشست.

_"فقط یکم آب.ممنونم" اروم گفت.

_"اوه. حتما. چند لحظه صبر کن."

بعد از رفتن زین چیزی که توجه هری رو جلب کرد بی نظمی و شلوغی این اتاق بود.‌انگار از بقیه ی خونه جدا بود و وارد دنیای دیگه ای میشدی.

بوم ها همینطور به دیوار تکیه داد شده بودن. قلمو های توی ظرف های رنگ خشک شده بودن و سه پایه ذغال و مداد رنگی ها همه یه گوشه بودن.

بوی رنگ و عود کل اتاق رو گرفته بود که هری از این بو لذت می‌برد.

کنار اتاق روی میز کوچیکی چند تا شمع تزئینی روشن بودن و یه عود در حال سوختن بود. فضای اتاق حس جدیدی رو منتقل میکرد که باعث میشد قلب هری کاملا آروم بشه.

بالاخره زین وارد اتاق شد. تو دستاش یه لیوان آب و یه بطری مشروب بود.

+" مطمئنی یکم مشروب نمیخوای؟یا چیزی که یکم آرومت کنه؟" زین با شک پرسید وقتی لیوان رو به دست هری میداد.

نمیخواست مشروب بخوره. اون زیاد نخورده بود و میدونست الان نمیتونه.

_"نه ممنون زین. فقط کارمون رو زودتر شروع کنیم. من فقط یک ساعت وقت دارم." نمیدونست این حرف رو از کجا آورده ولی درست بعد از گفتنش پشیمون شد.اینجا بهش حس خوبی میداد و دوست نداشت دوباره به اون اتاق قدیمی خابگاه که همیشه بوی نم میداد برگرده.

و از طرفی دوست داشت بیشتر پیش زین بمونه...


+" اوه. پس خیلی بد شد." زین زمزمه کرد ولی هری شنید.

زین یه قلپ از مشروبش خورد و به سمت شمع ها رفت. با کبریت یکی دیگه رو روشن کرد و به سمت هری برگشت.

+"خیلی خب عزیزم. باید تورو تو موقعیت خوبی قرار بدم." اروم گفت و دستش رو رو شونه های اون گذاشت و کمی بدنش رو به سمت دسته ی مبل متمایل کرد. حالا بازم قلب هری داشت نافرمانی میکرد و به سینش میکوبید.

زین دستش رو روی سینه ی هری گذاشت تا به مبل تکیش بده و رنگ از صورت هری پرید. نکنه ضربان قلبش رو حس کنه؟

دستش رو از روس سینش برداشت و چیزی نگفت. خیال هری راحت شد. دست دیگه ی هری رو گرفت و روی دسته مبل گذاشت.

یه قدم عقب رفت و بهش نگاه کرد. هری میتونست نگاهش رو روی پاهاش، موهای فرش و دستای یخ زدش حس کنه. الان یکم معذب شده بود.

زین بالاخره برگشت و به سمت بوم رفت و خیال هری از اینکه در مورد تپش‌قلبش بهش چیزی نگفته راحت شد. پس چیزی نفهمیده.

پشت بوم نشست و قلمو رو دستش گرفت.

+" حالت خوبه عزیزم؟" زین گفت و هری کمی جا خورد.

_"اره. خیلی خوبم." تند گفت و سعی کرد بی حرکت بمونه تا کار زین راحت نقاشی بکشه.

زین نیشخند زد که هری دلیلش رو نفهمید . چیز‌ بدی گفته بود؟

+"ولی قلبت چیز دیگه ای رو میگه عزیز دلم." زین گفت و قلب هری فرو ریخت. پس شنیده بود. و بهش تیکه انداخت.

چیزی نگفت و سعی کرد خودش رو مثل قبل نشون بده.

فکر کرد تحقیر شده . بدون اینکه علتش رو بدونه. انگار به یه شِی یا یه جسم بی جان برای نقاشی تبدیل شده بود.


زین اما داشت لذت می‌برد. هری درست جلوش نشسته بود و با اون صورت معصوم و جسم لرزانش معلوم بود توی سرش چی میگذره.

+" تو خیلی زیبایی هری. به طرز شگفت انگیزی بی نقصی." ازش صادقانه تعریف کرد و متوجه آرومتر شدن پسر شد.

میخواست بهش اطمینان بده که حرفاش از ته دلشه.

اون پسر واقعا زیبا بود. تمام جزئیات صورتش زین رو وادار میکرد بخواد تلاش کنه تا کشفش کنه.

انگار همین الان از بهشت فرستاده شده بود.





خونه ی زین



☁︎☁︎☁︎☁︎☁︎☁︎☁︎☁︎☁︎☁︎☁︎☁︎

سلام خوشگلا❤🌊

اینم از پارت دو

امیدوارم لذت ببرین

تو پارت قبل خیلی جاها کصدستی کرده بودم😂

ببخشین💖


Report Page