^DARK WEB^
گروه نویسندگی آکادمی ویسپوبیش∆دارک وب∆
(پارت هفدهم )
_____________
به دختر بچه ای که ملتمسانه بهم خیره شده بود نگاه کردم.
از شدت ترس نمیتونست حرف بزنه. به سمتش قدم برداشتم و با شرارت تمام نگاهش کردم.
از روی زمین بلندش کردم و به صندلی بستمش.
شروع کرد به گریه کردن و التماس کردن:
_ لطفا بزار برم پیش مامانم. تروخدا.
پوزخندی زدم و گفتم:
+ هوم اگه میخوای ببرمت پیش مامانت باید بچه ی خوبی باشی باشه؟
همینطوری که گریه می کرد سرشو به نشونه ی تایید تکون داد
دختر بیچاره خبر نداره جنازه ی مامانش تو اتاق بقلیه.
چاقو رو برداشتم و روی بدنش خراش ایجاد کردم.
جیغ میزد و این باعث میشد بیشتر به شکنجه دادنش ادامه بدم.
کیسه ی نمک رو برداشتم و خیلی آروم شروع کردم به ریختن روی زخماش.
صدای جیغاش هر لحظه بلند و بلند تر میشد و این خیلی خوب بود.
میله ی آهنی رو توی شومینه قراردادم و گذاشتم داغ داغ بشه. بعد از اینکه کاملا سرخ شد میلرو روی صورت دختر بچه چسبوندم.
جیغ بلندی زد و از هوش رفت.
سطل آب یخ رو روش خالی کردم و باعث شد به هوش بیاد.
از اتاق بیرون رفتم و جنازه ی مادرشو کشون کشون اوردم.
+ بیا اینم همون قولی که بهت دادم.. اینم مادرت.
دختره شوکه شده بود بعد چند دقیقه بلند جیغ و فریاد میزد و مامانش رو صدا میزد.
به سمتش رفتم و به طور وحشیانه لبشو گوش تا گوش بریدم.
چشماشو از کاسه در اوردم و بقیه ی جسد نیمه جونشو توی شومینه انداختم تا بسوزه.