^DARK WEB^

^DARK WEB^

گروه نویسندگی آکادمی ویسپوبیش

ادوارد؛ 

به سر و صدای عجیبی که از انتهای راهروی اداره میومد توجهم جلب شد، در اتاقم رو باز کردم و به سمت صدا رفتم... 

یه زن میانسال انتهای راهرو ایستاده بود و با صدای بلند همراه با جیغ و گریه فریاد میزد:

_ پسرمو کشتن..اونا کشتنش

از حرف هایی که میزد شوکه شدم، چندتا پلیس دورش گرفته بودند و سعی داشتند آرومش کنن ولی اون زن روی زمین نشسته بود و صورتش رو چنگ میزد... 

کمی جلوتر رفتم و بلند گفتم:

_ چه خبره اینجا؟ 

کاترین که کنار زن نشسته بود و سعی داشت آرومش کنه بلند شد و رو بهم گفت:

+ یه اتفاق وحشتناک افتاده! 

_ خب چه اتفاقی؟ 

+ یه بسته برای این خانم ارسال میکنن که روش نوشته بود: 

"اینم شام امشبتون از طرف اطلس سیاه"

وقتی زن بسته رو باز میکنه با تیکه های گوشت خونی مواجه میشه و اون تیکه های بدن پسرش بوده...

_ چی؟ تیکه های بدن پسرش؟ از کجا فهمیده؟ 

+ روی بسته نوشته شده بود. 

اولین بار بود همچین چیزی رو میشنیدم، به سمت زن قدم بر داشتم و کنارش نشستم. 

_ خانم بهتون قول میدم پیداشون میکنیم فقط باید کمکمون کنید. 

زن توان سخن گفتن نداشت، خب طبیعیه منم اگه تیکه های بدن پسرمو برام میفرستادن پس می افتادم، این قضیه واقعا عجیب بود احتمالا یه گروه بزرگ پشت این ماجراهاست...

کاترین به آمبولانس زنگ زد، حال زنه اصلا خوب نبود هرلحظه ممکن بود از حال بره. 

سریع به سمت اتاق سرهنگ فاستر رفتم، 

همینطوری در رو باز کردم و وارد اتاق شدم. 

سرهنگ با عصبانیت از روی صندلی بلند شد و گفت:

_ سرگرد این چه طرزشه؟ 

احترام نظامی گزاشتم و گفتم:

+ ببخشید قربان یه حادثه ی عجیب رخ داده اصلا حواسم نبود، متاسف!  

_ چیشده؟ 

کل قضیه رو برای سرهنگ فاستر تعریف کردم

_ هرچه سریعتر عملیاتو شروع کن، این پرونده رو به خودت میسپارم.

+ بله قربان

سریع از اتاق سرهنگ بیرون رفتم و وارد اتاق خودم شدم.

لپ تاپ رو روشن کردم و توی گوگل سرچ اطلس سیاه رو زدم ولی اون چیزی که من خواستم نیومد....

همینطوری داشتم نتایج بالا اومده رو نگاه میکردم که ناگهان به چیز عجیبی بر خوردم، 

یه سایت رمزگزاری شده بود! روش کلیک کردم ولی بالا نیومد. 

چیز عجیبی بود لینک سایت رو برای کاترین ارسال کردم و با موبایل بهش زنگ زدم‌و گفتم که یجوری وارد سایت بشه. 

بعد از چند دقیقه موبایلم زنگ خورد، کاترین بود 

_ چیشد؟ 

+ با کلی دردسر واردش شدم، یکی از زیر شاخه های دارک وبه! 

_ دارک وب؟ لطفا سریع بیا اتاقم! 

بعد از چند دقیقه در اتاقم زده شد

_ بیا تو. 

کاترین اومد و رو بهم گفت:

+ خب؟ نظرت چیه؟ 

_ یه حدسایی میزنم.. 

+ خب چی؟ 

_ این پسر توسط یکی از قاتلای دارک وب کشته شده! 

+ چی؟ خب اینجوری که کارمون خیلی سخت میشه! 

_ دقیقا ولی من یه فکری دارم برای اینکه بتونیم این پرونده رو حل کنیم. 

+ چی؟ 

_ اگه سرهنگ اجازه بده یه نفوذی میزاریم براشون... 

کاترین با تعجب بهم خیره شد، خودمم میدونستم که این یه ایده ی پر ریسک و خطرناکه ولی چاره ای نبود.

Report Page