Dark Moon
Lapin🐰امروز تمام دنیاش مقابل چشم هاش خراب شده بود. درست مقابل مردمک هاش، بوسه های پر شهوت همسرش رو با مرد دیگه ای دیده بود!
چشیدن طعم تلخ و گس خیانت چیزی نبود که از پایان زندگی شیرینش توقع داشت. همسری که جای ماه روشن و پرنور زندگیش رو گرفته بود، به راحتی لب هاشو تقدیم مرد دیگه ای کرده بود!
نگاه خسته اش به سمت کافه خلوت و فضای خاکستری رنگش کشیده شد. هوای خوش بهاری، برای تحمل این غم زیادی خوب و مثبت بود.
در شیشهای رو هل داد و وارد مغازه شد. پسرک باریستا پشت پیشخوان چوبی ایستاده بود و نوار های موسیقی رو نگاه میکرد.
+ ببخشید؟
باریستا سمتش چرخید. سونگمین با دیدن لبخندی که چشم های باریستا رو به شکل هلال ماه کرده بودند، صدای زنگی توی سرش شنید.
_ سونگمین سونبه نیم؟ خوشحالم میبینمت!
باورش سخت بود. جونگین عزیزش، سال پایینی بامزه و شیرینی که شبیه به روباه زیبایی بود، کسی که مهرش توی قلبش نشسته بود، توی دردناک ترین شب زندگیش مقابلش ظاهر شده بود!