Dark

Dark

Shadow
خسته از افکارش پیشونی داغش رو به سطح یخ و فلزی میز تکیه داد و اهی از خنکیش کشید ،تو گذشتش سیر میکرد دقیقا دوسال پیش همین روز بود که پدرش اسلحه رو زیر چونش گذاشت و با سردی تمام دم زد.
_دختری مثل تو داشتن باعث سرافکندگی منه کسی که حتی نمیتونه خونه یه اشغال رو بریزه دختر من نیست!
با چشمان اشکی به پدرش زل زده بود و از عصبانیت دندون هاشو محکم روی هم میسابید ،با چونه ای لرزون و صدای گرفته ای دم زد.
_توهم یه اشغال پست بیش نیستی یکی مثل اونا!
با صدای برخورد در به دیوار عصبی چشاشو باز کرد ،نگاهی تاسف بار به دستیارش انداخت ،قبل اینکه حرفی بزنه دستیارش شروع به صحبت کردن کرد.
_دادستان چویی زنگ زدن گفتن هیچ سروری توی شرکت یودیتا پیدا نشده!
عصبی دستاشو محکم مشت کرد و به میز کوبید .
_لعنتی،میتونی بری خونه چوسانگ ،بعدا میبینمت.
سانگ سری تکون داد و پاکرد کرد.
_حتما سونبه نیم ،خداحافظ.
سری تکون داد عصبی پاکت سیگار رو از کشوی میز بیرون اورد و به اتیش کشید.
کام عمیقی از سیگار کشید،دستی به طرح برجسته روی فندک طلایی.
اهی کشید باید یک راهی برای برنده شدن این پرونده پیدا میکرد ،سنگینی این پرونده روی شونه هاش رو حسابی حس میکرد .
فیلتر سیگار رو توی جا سیگاری ریخت و دوباره کامی ازش گرفت ،بی حس نگاهی گذرا به دفترش انداخت مرتب تمیز بود و همچنان میشد ذرات معلق گردخاک رو دید.
_ایششش لعنتییی،حالا چیکار کنم؟!
کلافه نالید و چنگی به موهای پر کلاغیش زد ؛باید قبل دادگاه با ریس یودیتا ملاقات میکرد و مدرکی جور میکرد.
سیگار رو توی جا سیگاری خاموش کرد و پرونده رو باز کرد با دیدن تصاویر از پرون گرافی های غیر قانونی عصبی مشتی به میز زد واقعا عصبانی بود چه بسا با این تصاویر زندگی چندین نفر نابود نمیشد و اون ادم ها بدون اینکه تاوان کارشون رو بدن ازادانه توی جامعه میگشتن و دنبال قربانی بعدیشون بودن!
دستی به صورتش کشید و موبایلش روشن کرد ،شماره پارک لی هیونگ رو گرفت و با لحن گرمی دم زد.
_سلام اقای پارک خوب هستید؟!به جا میارید وکیل کاسانو هستم‌.
مرد تک خنده ای با فهمیدن فرد پشت خط کرد .
_اوهه سلام سلینا خوبی؟! دیگه داشتم ناامید میشدم واقعا فکر میکردم زودتر از این ها بهم زنگ بزنی!
میدونست پست تر از این ادم تو دنیا وجود نداره ولی همچنان ظاهرشو پیش اون مرد حفظ میکرد .
تک خنده عصبی کرد و ازسر جاش بلند شد از بالا به عابران پیاده که به خاطر بارش اخر فصل دوان دوان درحال پیدا کردن پناگاهی بودن نگاه میکرد.
_اوهه چه جالب ،راستش میخواستم ببینمتون وقت دارید؟!
صدای پوزخند بلند پارک رو کامل شنید و عصبی دندوناشو روی هم فشار داد.
_بله ساعت هفت تو دفترم منتظرتونم
هومی کرد،دوباره سر جاش نشست وپرونده رو بست دم زد‌
_خیلی هم عالی پس میبینمتون
بدون هیچ حرفی تلفن رو قطع کرد و اونو رو میز انداخت .
نگاهی به ساعت کرد و سریع کیف ،وسایلش رو برداشت و از دفتر خارج شد .
منشی از سر جاش بلند شد.
_وکیل کاسانو
با حواس پرتی به سمت مرد برگشت و پرسشی نگاش کرد.
_بله؟!
منشی تخته شاسی رو به سمتش گرفت و با لحن شمرده ای دم زد.
_لطفا این اوراق رو امضا کنید.
کلافه اهی کشید و تخته رو از دست منشی گرفت شروع به امضا کردن کرد.عصبی پاشو یک ضرب به زمین میزد و امضا میکرد .
تخته رو دست منشی داد و با عجله نگاهی به ساعتش کرد بادیدن ساعت با عجله از شرکت خارج شد .
کیفشو روی صندلی شاگرد گذاشت و ماشین رو به حرکت در اورد ،خسته از ترافیک همیشگی سئول ضبط ماشین روشن کرد .
انگشتشو یک ضرب با ریتم اهنگ بی کلام به فرمون میکوبید و به خورشید دلگیر سئول زل زده بود.
با رسیدن به شرکت یودیتا ماشین رو پارک کرد و از اون خارج شد.
نگاهی به قامت بلند برج انداخت و وارد لابی اون شد میخواست به سمت اسانسور بره که ناگهان نگهبان جلو اونو گرفت،پرسشی و کمی عصبی نگاهی به نگهبان انداخت.
_ببخشید خانم اقای پارک گفتن راهنماییتون کنم
سری تکون داد و پشت سر نگهبان راه افتاد،وارد پارکینگ برج که شدند نگهبان تعظیم کوتاهی کرد .
_ایشون گفتن اینجا منتظرشون باشید .
باشه اب سرداد و اطراف رو نگاه میکرد سکوت عجیبی پارکینگ رودر بر گرفته بود ،نگاهی به ساعت مچی چرمش انداخت و دستی به کت شلوارش کشید ده دقیقه از هفت گذشته بود .
با صدای قدم هایی پایی نگاهش رد صدا رو گرفت تا به پارک لی هونگ رسید.
روبه روی پارک ایستاد و دستشو دراز کرد.
_ممنون که وقتتون رو بهم دادین.
پارک کج خنده ای زد و دستای سلینا رو تو دستاش فشرد.
_همچنین....
هنوز حرفش تموم نشده بود که ناگهان ضربه محکمی تو گیج گاه سلینا فرود امد!
با سرمای بارون چشاشو لرزون باز کرد،بدنش کرخت شده بود و گرمایی خون روی گردن و سرش کاملا حس میکرد.
_اخ....
دستاش به چیزی بسته شده بودند و دیدش تار بود.
چندبار پاکاشو باز بسته کرد تا تونست چهره بشاش پارک رو بهتر ببینه .
_اوهه چه خوب که بیدار شدی !
عصبی غرید.
_دستامو باز کن لعنتیییی
در حال تقلا بود ولی نای در بدن نداشت ،با نفرت به هونگ چشم دوخته بود ونیشخند مرد بیشتر عصبیش میکرد .
_نوچ نوچ پدرت بهت یاد نداده باادب تر باشی ؟! فقط خواستم بهت یاد اوری کنم وکیل کاسانو تو جز یه مورچه کوچولو که زیر پام قراره لهش کنم چیزی بیش نیستی پس دم پر من نشو!
دندوناشو روهم سابید میخواست حرفی بزنه که با اشاره هونگ ماشین روشن شد تازه متوجه شد دستاش به سپر عقب ماشین بسته شده بودند .
ماشین شروع به حرکت کرد ،جیغ خفیفی کشید شروع به دویدن کردبارون شلاقی به صورتش برخورد میکرد و دیدشو تار؛سرعت ماشین هر ان بالا تر میرفت و دیگه توان دو زدن نداشت ،مثل کیسه سیب زمینی روی زمین کشیده میشد واز درد ناله ها ،فریاد های درد مندشو رها میکرد .
نمیدونست چه مدتی گذشت تا ماشین از حرکت ایستاد تنهاچیزی که میفهمید درد بود ،تک خنده ای از بیچارگی خودش کرد و از شدت کوفتگی از هوش رفت.
صداهای نامفهومی به گوشش میرسید ولی توان باز کردن پلکاشو نداشت.
_منظورت چیه نام مرده نگاش کن جنازس!
_هوب زندس نفس میکشه ....


Report Page