Dallas‹ ›‹ ›

Dallas‹ ›‹ ›

Changjin lunatic


با وجود فضای بزرگ اتاق، احساس خفگی از نوک انگشتش که برای لمس عدد ـای روی گاوصندوق جلو میرفت، تا لرزش لباش از ترس، پُر شده بود.

جلوی گاوصندوق كوچيکِ باارزش عمارت بزرگ اقای نام روی زمين لم داده بود و سرش رو بين دستاش محكم فشار ميداد. هر رمزی كه به ذهنش رسيده بود، امتحان كرد ولی فایده‌ای نداشت. براي وارد شدن به اين خونه كه توسط يه سيستم فوق امنيتی محاصره شده بود، کلی نقشه ریخت و تموم مدت فكر ميكرد كه رمز صندوق رو ميدونه و به راحتی ميتونه خاليش كنه؛ ولي موضوع اينجا بود كه اون گاوصندوق لعنتی بيشتر از يه دونه رمز ميخواست. 

با حس كردن وجود شخص ديگه‌ای توی اتاق، سريع از جاش پريد و چاقو جيبيش رو سمتش گرفت. به قامت مرد سياه پوشی كه نميدونست از كی پشت سرش ايستاده، نگاه كرد. مثل خودش ماسک گذاشته بود و صورتش، بجز چشما‌ش مشخص نبود.

"چی ميخوايی؟"

مسخره ترين سوال زندگيش رو توی همون لحظه پرسيده بود.

"احتمالا همون چيزی كه تو ميخوايی..؟!"

مرد سياه پوش که برعکس هیونجین خیلی خونسرد بنظر میومد، در حالی كه جلو میرفت، گفت.

"اون مال منه؛ پس بهتره از  همون راهی كه اومدی برگردی"

- "مشخصه كه هنوز نتونستی بدستش بياری"

"رمزش رو داری؟"

با شک پرسيد.

"نه! ولی ميدونم چطور بازش كنم"

پسر جواب داد و دو قدمی جلو اومد.

"چطوری؟"

"انتظار نداری همين الان كلاس 'چگونه قفل گاوصندوق رو باز كنيم؟' برات بذارم؟"

حالت تمسخر توی صداش، باعث ميشد تا چشم هاش رو با حرص بچرخونه:

"نه… اگه ميتونی بازش كنی…" 

پسر جلو رفت و جلوی گاوصندق نشست:

"بهرحال… چطوري سيستم امنيت اينجارو از كار انداختي؟"

درحالي كه نگاه های دقيقی به صفحه قفل صندوق مينداخت، پرسيد. 

کمی اونور تر ازش روی زانو نشست و به تک تک حركاتش خيره شد، باید حواسش رو جمع میکرد. اون کی بود که انقد خونسرد بود؟

"انتظار نداری كه همين الان كلاس 'چگونه سيستم های فوق امنيتی رو از كار بندازيم' برات برگذار كنم؟" 

پسرک اروم خنديد و همزمان سرش رو تكون  داد:

"نه فكر ميكنم بايد برگذاری جفت كلاس ها رو به بعد موکول کنیم" 

"نميخوای تمركز كنی؟ مدام داری حرف ميزنی" 

"بايد حرف بزنم… تا تمركز كنم"

با تموم شدن جملش، در گاوصندوق با صدای تیک آرومی باز شد. 

دستش رو سمت در صندوق برد تا كامل بازش كنه كه پسرک قد بلند جلوش رو گرفت.

""حتی فكرشم نكن كه بهشون دست بزنی."

"چی داری میگی! اینو باید نصف کنیم.. بدون من نميتونستی بازش كنی"

"تو چی؟ بدون من ميتونستی وارد خونه بشی؟"

"فقط راه رو برام اسون كردی"

به چشم های درشت قهوه ای رنگش که زیر مژه های پر و ابرو های نسبتا پهنش زیباتر دیده میشد، خيره موند. حالا كه دقت ميكرد ميفهميد اين پسر زيادی آشنا بنظر مياد.

  [دو ماه قبل]

از روي صندليش بلند شد و پاستور های باقی مونده توی دستش رو به نزديک ترين شخصي كه دور ميز مشغول نگاه كردن به بازي قمارشون بود، داد. مرد اول كمي جا خورد ولي خيلي سريع كارت‌های بازي رو از دست چانگبين گرفت. 

"من ديگه حوصله بازی ندارم؛ بجاي من بازي كن"

بي اهميت به اعتراض بقيه افراد دور ميز، گفت و اون مرد با نيشخند بزرگي روي صندلي نشست.

ليوان خالي مشروبش رو از روي ميز برداشت و سمت بار كوچيک گوشه سالن رفت. ليوانش رو روي ميز جلوي بارمَنی كه مشغول پر كردن گيلاس هاي شامپاين بود، گذاشت و پشت بهش به بار تكيه زد. نگاه دقيقي به مهمون هاي داخل سالن انداخت ولي نميتونست كيم هونسونگ رو بين افراد پيدا كنه. احتمال ميداد كه با بقيه افراد هم سطح خودش، توي يه اتاق وي آي پي گرد اومده باشن. هرچند كه اهميتي نميداد؛ فقط اومده بود تا خوش بگذرونه.

قبل ازينكه برگرده و ليوان تكيلاش كه حالا چند تكه‌ی تراشیده از  يخ داخلش بود رو برداره، مچ دستش گرفته و به سمت مخالفش كشيده شد. 

"هي... چه غل..."

قبل ازينكه جمله‌اش رو تموم كنه، پسری كه دستش رو گرفته بود، برگشت و با جديت نگاهش كرد:

"ببين من... واقعا متاسفم"

كمی خنديد و حالا دست هاش روي شونه هاي چانگبين جا خوش كردن:

"با اون عوضی ها شرط بندی كردم و باختم"

دوباره خنديد و مشخص بود كه كاملا مست ـه. 

چانگبين با حرص دست هاش رو پس زد و يه قدم عقب رفت:

"چی داری ميگی؟ به من چه آخه بچه؟"

نگاه ديگه‌ای به صورت خوش تراشش كه بخاطر عرق، موهای بلندش به صورتش چسبيده بود، انداخت و دوباره برگشت هرچند كه اون پسر سمج دست بردار نبود:

"ببين فقط بذار يبار ببوسمت... خيلی كوتاه..."

چشم های چانگبين كمی گرد شد و نگاهش رو به چند نفری كه كمي دورتر ازشون پشت يه ميز نشسته بودن و با خنده بهشون نگاه ميكردن، داد:

"شرطشون اين بوده كه منو ببوسی؟"

با تعجب پرسيد و موفق شده بود تا بلاخره ليوان تكيلاش رو برداره. 

"نه شخصا تو رو... ولي به بقيه نگاه كن..."

پسرک قد بلند كه حالا لب های ورم کرده و بالشتيش بيشتر تو چشم چانگبين بود، اشاره‌ای به اطراف كرد:

"هيچكدوم به جذابی تو نيستن"

خنده بزرگ روی لب هاش، باعث ميشد تا چشم های درخشانش هلالی شكل بشن. 

چانگبين كمی از تكيلاش رو بالا داد و سر تا پای پسرک رو از نظر گذروند:

"چند شات خوردی؟ خيلي مستی"

پرسيد و كم كم داشت پسرک رو كلافه ميكرد:

"البته همونقدر هم خوشگلی" 

"بيخيال پسر... فقط يه بوسه كوچيكه... وگرنه مجبور ميشم يه پيرمرد حشری رو ببوسم"

چشم غره ای رفت و كاملا نزديک چانگبين شد. 

"و بعد اگه بيشتر بخوام؟"

پرسيد و گذاشت تا صدای خنده های مست پسرک گوش هاش رو پر كنه و بعد بدنش كاملا فيت بدن خودش بشه. 

"پس جوری منو ببوس كه من هم بيشتر بخوام"

پسرک گفت و بدون درنگ لب های نرمش كه مزه ويسكی گرفته بودن رو روي لب های چانگبين گذاشت.

لبـای باریکِ چانگبین، بین لبای درشتش حرکت میکرد و هر چندازگاهی با مکش محکمی روی لبش و فشار دادن کمر باریکش دور بازوش تسلط روی بدنش رو نشون میداد. لیوانش رو به میز برگردوند و پهلوهاشو با فشار آرومی به خودش چسبوند و لمس کوتاه دستاش روی باسنش باعث شد لبای پسر جوونتر با ناله‌ی کوتاهی از هم باز شه و راهو برای خواسته ـای بیشتر دو طرف، به خوبی باز کنه.

"هنوز هم بيشتر ميخوای؟"

با همون لوندی توی صداش، پرسيد. ميدونست كه مستی عقل سرش پرونده ولی جدا اهميتی نميداد که توسط اون مرد جذاب که دوست هاش بهش گفته بودن كه اسمش چانگبين ـه، بفاک ميرفت. 

چانگبين پوزخندی زد و موهای توی صورت فرشته ‌ای كه بهش چسبيده بود رو كنار گوشش داد:

"تا بدونم كارت توی تخت چطوره..."

فشار ديكش رو که هر لحظه سفت‌تر ميشه رو كاملا متوجه میشد، بخصوص وقتی حرکت های انگشت ظریف اون پسرو روی زیپ شلوارش حس میکرد، دلش میخواست همینجا کارش رو بسازه.

"من خيلي آسون بدست نميام؛ خيلي شانس آوردی كه امشب مست ام... مستر"

پسرک زبونش رو بين دندونش داد و چشم های پر از نيازش رو روی سینه ـای پهنِ چانگبين قفل كرد.

"پس من امشب خیلی خوش شانسم... اسمت؟"

باسنش رو بین مشت قویش فشاری داد و پسر جوونتر از بین لبای نیمه خیسش لب زد :" هیونجین... هوانگ هیونجین"

حرفش با پوزخند کوتاهِ چانگبین روی لبش اتمام یافت، درحالی که حالا به سمت راه پله ـای تنگ بار میرفتن و بدنشون لحظه‌ای از هم جدا نمیشد.


[زمان حال]

چاره ای نداشت، باید قبول می‌کرد. : "باشه"

"بیا فردا شب همون جای همیشگی همو ببینیم" فرصتی به پسر قدبلند برای درک حرفش نداد، وقتی با صداي تیک تاک منظم و بلند ساعت ديجيتالی دور مچ دستِ هیونجین بلند شد و بعد از نگاهی با عجله تمام جواهرات و دسته اسكناس های چيده شده روي هم رو، توي كوله پشتيش ريخت .

"منظورت کجاست؟ هی... قرارمون اين نبود!"

پسرک قد بلند با عصبانيت گفت و دستش بند كوله‌ی مرد سیاه پوش رو سفت چسبيد. نمیشد سروصدا راه بندازه.

"وقت نداريم؛ خودت که میدونی چند دقيقه ديگه آژير خونه به صدا در مياد و اداره پليس ازينجا فقط چند دقيقه راهه... همون جای قبلی میبینمت"

توضيح مختصری داد و بند كيفو روی شونه هاش انداخت تا سمت در بره. با اينحال طولی نكشيد كه اينبار دستای هیونجین دور بازوش حلقه شد:

"فكر ميكني من احمقم؟"

خشم توی چشم هاي كشيده ش داد ميزد كه بدجور عصباني شده. 

"نه... گفتم كه بيرون از اینجا تقسیم میکنیم"

چشم غره ای رفت و سعی كرد بازوش رو از دستش آزاد كنه.!"

" از کجا بدونم کجا رو میگی! هی هی.." بازوهاشو محکم فشار داد تا متوقفش کنه. گره وحشتناکی بین ابرو های مرد سیاه پوش، بعد از کشیدن بازوهاش از دستای اون پسر نشست. جلو رفت و گردنش رو بین انگشتش گرفت و بدنش رو به دیوار پشت سرش کوبید: "اینکه حین بوسیدنم کیفمو کش رفتی، یه جریان داره و باید جدا باهات تصفیه کنم، هوانگ هیونجین" نفس گرمشو یه جایی نزدیک ماسک مشکی رنگش و چشمای درشتی که خوب می‌شناخت، بیرون داد :"ولی میخوام به سرویس خوبی که بهم دادی و اینکه اولین نفری بودی که تونست ازم چیزی کش بره، فکر کنم و دوباره ببینمت! میتونستم همینجا بکشمت وکسی متوجه نشه پس نظرت چیه این لجبازیتو برای توی تخت بذاری و فردا شب بیایی همونجایی که همو دیدیم؟" نفس هیونجین برای لحظه ای توی سینه‌ش حبس شد، وقتی نگاه اون مرد که حالا شناخته بودش، با جدیت لحظه‌ای ازش جدا شد و دوباره با فشار محکمتری به گلوش به سمتش برگشت.. اعتراف می‌کرد ترسیده.

"تصمیمت؟"

فشار دستش رو کمتر کرد و نگاهی به اطراف انداخت و همون لحظه هیونجین لب زد : "باشه!"

"خوبه،منتظرم" دستشو از دور گردنش شل کرد و و با نگاه دیگه ای به صورتش، از پنجره بیرون زد.

Report Page