Daddy

Daddy

By molan

_اه بیبی...امشب یکی داشت بغلت می‌کرد... مگه نگفتم نزار کسی بغلت کنه هوم؟!

همینطور که جانگکوک در حال به فاک دادن تهیونگ در وحشی ترین حالت ممکن بود، حرف میزد.

با هر کلمه ای که از دهنش بیرون میومد محکم تر از قبل توی پوزیشن داگی استایل داخل سوراخ پشت تهیونگ تلمبه میزد.

دست خودش نبود فقد بدش میمومد کسی به اموالش دست بزنه.

با حرص تمام حرفاشو به زبون میاورد که تهیونگ ناله کنان تیکه تیکه جواب سوالات جانگکوک رو میداد.

+د.. دی او.. ن ف.. قط میخواست با من احساس دوس.. تی کنه همین.

_اون حرم زاده اشتباه کرده که اینجوری خواسته

داشت اینو میگفت که به پروستات تهیونگ برخورد کرد و همین باعث ناله تهیونگ شد و جیغ زد.

+ددی هم.. ونجا س بزن خواه.. ش میکنم

_قول میدی دیگ کسی بهت دست نزنه...هوم؟!

+آره... اره قول میدم

کوک ضربا‌تش رو تند کرد محکم بدن برهنه تهیونگ رو بین دستاش گرفت تا از شدت ضربات محکمی که داخلش میزد ، نیوفته.

ده مین همنیجوری بدون وقفه ادامه داشت که کوک کام داغش رو داخل وی خالی کرد.

بعد حس کام داغ کوک اهی از سر لذت کشید.

دست سمت کام هایی که از سوراخش بیرون میرختن برد .

+اوم ددی قول میدم دیگ از این کارا نکنم ابتم خیلی خوشمزس

با لحن شیطون اینو گفت ک کوک فقد یه لبخند زد و وی رو محکم داخل بغلش گرفت.

کنار گوشش زمزمه کرد :اره فقط برای من شیطون باش.

سفت بغلش کرد.

وی با اینکه درد داشت بازم این درد براش دلنشین بود.

میدونست این درد برای اشتباه خودشه!

کوک همیشه بهش گوش زد میکرد نزار کسی بهت دست بزنه.

ولی خب بعضی اوقات شیطونی می‌کرد تا کوک اذیت کنه.

هنوز از لاپاش کام سفید رنگ و لزج مانند کوک چکه میکرد.

حس چندشی به این موضوع نداشت برعکس خوشش میومد.

با دست چپش ک آزاد بود کام رو به تمام سوراخ کوچیکش پخش کرد با این حرکت باز تحریک شد.

تکون های ریزش باعث بیدار شدن کوک شد.

کوک نگاهی به صورت وی کرد ، نگاه تب دار وی رو تو خودش دید فهمید که بیبی کوچولوش تحریک شده!

زیر گوش وی با لحن خس دار و صدای بم بخاطر خواب ک بم تر شده بود، گفت: چیشده بیبی چی میخوای از ددی؟!

+هوم ددی دوباره تو رو توی خودم ، میخوام

با خجالت این حرف رو زد ولی کوک خوشش اومد.

_هوم بیبی چون با این حالت نگاهت داری دلم میبری یه جایزه خوب بهت میدم

این حرف زد و دیک پف کرده بیبیش رو لای دهنش کرد.

شروع ب عقب جلو کردن سرش کرد.

انقدر حرفه ای انجام داد ک وی داشت از شدت تحریک شدن غش میکرد.

سه دقیقه ای بود که این حرکت ادامه داد که وی بدون اختیار داخل دهن کوک کام کرد.

با لذت کام پسر کوچولوش که صورتش از شدت تَحرک عرق کرده بود ، خورد.

بالا تر اومد تو صورت پسر نفس داغشو فوت کرد.

_بگیر بخواب دیگ امشب به اندازه کافی شیطونی کردی!

وی از شدت خستگی ک نمیدونس چیه خنده بی جونی کرد و خوابید

جانگکوک هم کنارش خوابید.

جفتشون از خستگی شهوت که داشتن سریع به خواب رفتن.

کوک سفت وی گرفته بود و تو دلش میگفت هیچ وقت ولت نمیکنم تو برای منی

Report Page