Daddy

Daddy

#Gisha

تهیونگ دیکشو از بین پاهای پسر کوچیکتر بیرون کشیدو با حس اینکه اونهم همراهش ارضا شده نفس راحتی کشیدو خودشو روی تخت انداخت...


جیمین با حس سوزش عجیبی که توی سوراخش احساس میکرد صورتشو یک جا جمع کردو به سمت تهیونگ برگشت ...


نگاهی به پدر بهترین دوستش انداخت ...کارشون واقعاً درست بود؟ جیمین فقط هجده سالش بودو الان توی تخت کیم تهیونگ ،بزرگترین تاجر کشور که پدر بهترین دوستش هم بود خوابیده بود ..


تهیونگ با حس نگاه های خیره و سنگین جیمین به طرفش برگشت و موهای روی پیشونی جیمینو کنار زدو صورتشو نزدیک تر کردو لب زد ...

_تو خیلی زیبایی جیمین . اینکه توی این مدت زمان طولانی که با پسرم دوست بودی متوجه اینهمه زیبایی نشدم از خودم متنفرم ...



جیمین که با حس انگشت های تهیونگ روی پیشونیش لپ هاش قرمز شدنو،با خجالت سرشو عقب کشید.


+اگر کوک‌بفهمه چی میشه؟ اون حتماً دخل منو میاره و دوستیشو باهام تموم میکنه .


تهیونگ نیشخند تلخی زدو با بوسه ای که روی لب های داغ و متورم جیمین زد گفت...

_من باهاش صحبت میکنم و اجازه نمیدم که ناراحتت بکنه .

از این به بعد همونقدری که اونو به عنوان پسرم دوست دارم ،توهم به عنوان عشق زندگیم دوست دارم.


جیمین با شنیدن آخرین جمله از تهیونگ لبخند شیرینی زد.


+پدرررر،من اومدم .شما کجایید؟ 


جیمین با شنیدن صدای کوک با استرس از جاش پریدو نگاهی به صورت تهیونگ انداخت .


تهیونگ نگاه مطمئن و جدی به جیمین انداخت و از روی تخت پایین رفت و شروع کرد به پوشیدن لباس هاش ...


_پسرم بیرون بمون ،دارم میام تا راجب چیزی باهم صحبت....


قبل از اینکه تهیونگ جملهٔ خودشو تموم بکنه با صدای باز شدن در اتاق به سمت در برگشت و به صورت متعجب جانگکوک زل زد...

Report Page